فیلم بانی و کلاید
بررسی فیلم بانی و کلاید
خلاصه داستان
روزی بانی پارکر (فی داناوی)، پیشخدمت رستورانی ارزان قیمت، که حوصلهاش از شهرک زادگاه (هیوستن شرقی) و آنجور زندگی کسالتبار، سر رفته، به طور اتفاقی چشماش به کلاید بارو (وارن بیتی)، دزدی خرده پا میافتد که خیال دارد اتومبیل مادرش را بدزدد. بانی در وجود کلاید آدمی را مییابد که شاید بتواند وی را از آن زندگی کسالتبار نجات دهد.
وقتی بانی، کلاید را به چالش میطلبد و او را برمیانگیزد تا از بقالی محله دزدی کند و با اتومبیلی مسروقه فرار کنند، کلابد با انجام این کار، در واقع تضمین میکند که میتواند بانی را از آن دنیای بسته و بی روح، بیرون کشد. کلاید، بانی را متقاعد میکند که دوتایی میتوانند تاریخ بسازنند. آنها با سی دابلیو ماس (مایکل جی پولارد) متصدی بی حوصلهی پمپ بنزینی آشنا میشوند.
سی دابلیو با کمال میل قبول میکند موقع بانک زنیها، رانندهشان باشد و فراریشان دهد. افراد گروه شروع میکنند بانک زدن؛ ابتدا ناشیانه هم این کار را انجام میدهند؛ ولی وقتی کارمند بانکی خودش را به اتومبیلشان میرساند و از آن آویزان میشود، کلاید مجبور میشود به طرفاش شلیک کند. فرانک هیمر (دنور پایل)، کلانتر تگزاسی، فکر و ذکرش دستگیر کردن آنهاست؛ به خصوص که بانی و کلاید هم مدام وی را به چالش میطلبند و دستاش میاندازند.
کلاید، برادر محبوباش باک (جین هکمن) را، با وجود برخورد بانی با همسر عصبی او، بلانس (استل پارسونز)، وارد گروه میکند. در حالی که شهرت گروه فراگیر شده دزدیهایشان نیز جسورانهتر میشود باک، پس از زد و خوردی با نیروهای پلیس، بعد از تحمل رنج و درد فراوان، اول از همه جاناش را از دست میدهد. بلانس که تیری به چشماش اصابت کرده، به دام میافتد و هموست که همر را راهنمایی میکند تا بانی و کلاید را با فرجام خونینشان پویند دهد.
کارگردان: آرتور پن تهیه کننده وارن بیتی، برای کمپانی برادران وارنر، نویسندگان فیلمنامه: دیوید نیومن، رابرت بنتون. بازیگران: وارن بیتی، (کلاید باور)، فی داناوی (بانی پارکر)، مایکل جی پولارد (سی دابلیو ماس)، جین هکمن (پاک بارو)، استیل پارسر (بلانش)، دنور پایل (فرانک همر)، داب تیلور (ایوان ماس)، جین وایلدر (یوجین گریزارد)، مدت: 111 دقیقه. بودجه 5/2 میلیون دلار. فروش: 23 میلیون دلار.
اسکارها
بهترین بازیگر زن نقش دوم: استل پارسینز
بهترین فیلمبرداری: بونت گافی
نامزدهای اسکار
بهترین فیلم
بهترین کارگردان: آرتور پن.
بهترین بازیگر مرد: وارن بیتی.
بهترین بازیگر زن: فی داناوی.
بهترین بازیگر مرد نقش دوم؛ مایکل جی. پولارد.
بهترین بازیگر مرد نقش دوم؛ حین هکمن
بهترین فیلمنامه اریژینال دیوید نیومن، رابرت بنتون.
بهترین طراحی لباس: تبودورا فان رانکل.
سایر برندگان اسکار 1967
بهترین فیلم در گرمای شب.
بهترین کارگردان: مایک نیکولز (گراجوئیت)
بهترین بازیگر: راد استایگر (در گرمای شب)
بهترین بازیگر زن: کاترین هپبورن (حدس بزن چه کسی برای شام میآید).
بهترین بازیگر مرد: جورج کندی (لوک خوش دست).
خون تازه
شهری خوابآلود در تگزاس و ابو قراضهای مسروقه که با سرعت دور میشود، و نوای تند سازِ بنجو، ضرباهنگ داستان را تعیین میکند. برای جفتِ به هیجان آمدهی توی ماشین، دورهی بحران اقتصادی سرآمده است. آنها شتابان به سوی طلوع انقلابی ضدهالیوودی میرانند. انبوه مخاطبان جوانی که از جنگ و سیاستمدارانی که به راهاش انداختهاند، خسته شدهاند، تشنهی شخصیتهایِ ضد قهرماناند.
قاتلانی شیکپوش، وارن بیتی، که تا آن وقت نقش دانشجوهای خوش سیما و سرخورده را بازی میکرد با فی داناویای ناشناس با کلاه بره و کفش پاشنه بلند، متبسم و مسلح، بانک میزنند و به نمادی از نسلِ ناراضی و یاغیِ دهه 1960 تبدیل میشوند.چند سالی بعد، تصویر پتی هرست، دختر میلیونر آمریکایی، توسط دوربین حراستی بانکی ثبت میشود؛ او مسلسلی به دست دارد و لبخندی که چندان بیشباهت به تبسم بانی (داناوی) نیست.
حکایتی که در پس تولید این فیلم نهفته از این «سیندرلایی» تر نمیشود: دو روزنامهنگار جوان، که فیلمنامهای نوشته بودند؛ کارگردانی که کارنامه سینمایی پروپیمانی نداشت؛ بازیگر مرد جوانی که شهرت و محبوبیت داشت ولی میخواست جا پای خود را به عنوان تهیه کننده سفت کند؛ و بازیگرانی که به جز یکی دو تا، هیچکس آنها را نمیشناخت. حالا دیگر با بانی و کلاید، کسی دنبال پایان خوش نبود؛ و کمدی همراه با خون و گلوله، تماشاگر را سرگرم میکرد. و چهرهای که روی پرده میدیدید و عاشقاش میشدید، از از آنها بود که در کوچه پس کوچههای تاریک به وحشتتان میانداخت و فراریتان میداد.
بازیگران
وارن بیتی: بیتی از اینکه صرفاً «سلطان قلبها» باشد، خسته شده بود؛ او معتقد بود که هنوز آنطور که باید و شاید از قابلیتهایش استفاده نشده است. او در نخستین فیلماش، شکوه علفزار (1961) نشان داد که برای سیستم ستارهسازی هالیوود، تره هم خرد نمیکند. گفتند که شاید نامزد بهترین بازیگر نقش مکمل شود، ولی او خواست یا برای بهترین بازیگر مرد نامزدش کنند و یا نادیدهاش بگیرند. او به خواستهاش رسید و برنده هم شد.
بیتی تصمیم گرفته بود فیلمی تهیه کند که الهامبخشاش باشد؛ فرانسوآ تروفو او را به فیلمنامهی بانی و کلاید حوالت داد که خوانده و از آن خوشاش آمده بود. (ابتدا هم قرار بود خود تروفو بانی و کلاید را کارگردانی کند.) جک وارنرِ کینهتوز، پس از تمام شدن فیلم، آن را بایگانی کرد و جلوی نمایشاش را گرفت. ولی بیتی با استفاده از نقدهای خوبی که روی فیلم نوشته شد وروی جلد نیوزویک، وارنر را واداشت بانی و کلاید را دوباره اکران کند.
(کاری که در آن زمان، نوبر بود) بانی و کلاید، به شکرانه تلاشهای بیتی، خیلی زود به یک کلاسیک تبدیل شد. ضمن آن که بیتی را حسابی پولدار کرد. او فقط دستمزدی اندک (200 هزار دلار برای بازی در فیلم گرفت ولی در عوض، چهل درصد از کل فروش فیلم را طلب کرده بود. پس از مک کیب و خانم میلر (1971) و دید مضاعف (1974)، بیشتر در فیلمهایی حضور یافت که خودش تهیه میکرد. شامپو (1975) با استقبال زیاد روبرو شد و همینطور بهشت میتواند منتظر بماند (1978)؛ سرخها (1981) که کارگردانی و تهیهاش کرد، مورد استقبال منتقدها قرار گرفت ولی بعد ایشتار (1987) با فروش خوبی داشت دو باره جانی گرفت و باگزی (1991)اش خیلی بهتر فروخت و بولورث (1998)، هجویه سیاسیاش، نیز نشان داد که واقعاً یک لیبرال است و فقط حرفاش را نمیزند.
فی داناوی: لباسهایی که فی داناوی در این فیلم پوشید، حسابی مد شد و برای مدتی انگار همه زنها توی خیابان کلاه بر سر میگذاشتند. بازیگری پرظرافت او در بسیاری از فیلمهای بعدشاش، محله چینیها (1974)، شبکه (1976)، و مامان عزیزم (1981)، در اینجا بیشتر «زیر پوستی» است. اگر چه درست نیست بگوییم که بانی و کلاید بهترین کارش است ولی از آن حالتهای کودکانه، دیگر خبر نشد.
جین هکمن: به گفته پالین کیل، بازی جین هکمن در نقش باک، منسجمترین بازی در بانی و کلاید است. نامزدی اسکارش برای این فیلم تخته پرشی شد برای فیلم بعدشاش، ارتباط فرانسوی (1971). از آن پس، او به بزرگترین بازیگر نقشهایی تبدیل شد که اگر چه گاه، اصلی نبودند ولی به خاطر قدرت و کوبندگی حضور او، نقش اصلی را به حاشیه میراندند.
بهترین نمونههای هنرنماییاش، از جمله، عبارتنداز: لکس لوتور خبیث در سوپرمن (1978)، و یا نقش آفرینیهایش در سرخها (1981)، می سی سی پی میسوزد (1978)، نابخشوده (1992)، موج ارغوانی و شورتی را بگیرید (هر دو 1995) و یکی از بامزهترین حضورهایش در لباسی مبدل در قفس پرنده (1996).
استل پارسونز: هنرنمایی چشمگیر استل پارسونز، تنها اسکار بازیگری را نصیب این فیلم کرد. ولی پارسونز، با وجود حضوری همیشگی بر روی پرده سینما، بیشتر به دلیل حضورش در نقش مادر روزن، در سریالی تلویزیونی به همین نام، به خاطر سپرده خواهد شد.
مایکل جی پولارد: جی پولارد زندگی حرفهای عجیبی داشت و در پنجاهتایی فیلم، همیشه همین نقشاش در بانی و کلاید را تکرار کرد و هیچ وقت هم نتوانست به خوبی بانی و کلاید (که به خاطرش نامزد اسکار شد) بازیشان کند. جالب اینکه او و وارن بیتی، هر دو در یکی از سریالهای تلویزیونی اوایل دهه 1960، عشقهای متعدد دایی گیلیس بازی کرده بودند.
نویسندهها
به گفته رابرت بنتون، که در تگزاس به دنیا آمده و در همان جا بزرگ شده: «همیشه داستانهایی درباره بانی و کلاید میشنیدم؛ در 1934 پدرم در مراسم ترحیم آنها شرکت کرد. هر کسی در شهر فردی را میشناخت که توسط آنها ربوده یا مورد سرقت قرار گرفته بود. هر کشاورزی که اتومبیل کهنهای داشت، بیرونش میآورد، با گلوله سوراخ سوراخاش میکرد و خون گاو و گوسفند رویش میریخت و به جای اتومبیلی که بانی و کلاید در آن کشته شدهاند، قالباش میکرد و با آن پز میداد.»
دیوید نیومن معتقد بود که همه کوشش او و بنتون این بود تا تماشاگر با بانی و کلاید همذاتپنداری کند و آنها را دوست داشته باشد، بنابراین، «مواظب بودیم موضوعات حاشیهای را که باعث میشد بیننده را پس بزند، با وجود علاقهمان به آن موضوعات، از فیلمنامه حذف کنیم.»
پشت صحنه
- وقتی وارن بیتی جلوی جک وارنر، رئیس کمپانی وانر زانو زد و خواست پایش را ببوسد تا سرمایه لازم را برای ساختن بانی و کلاید در اختیارش بگذارد، وارتر حیرت زده خشکاش زد.
- برای کارگردانی فیلم، نیومن و بنتون، فیلمنامهنویسهای تازه کار، به شدت دنبال ژان – لوک گدار یا فرانسوآ تروفو بودند.
- موقع دیدن فیلم در استودیو، جک وارنر به وارن بیتی و آرتور پن گفت: «اگر موقع نمایش از جایم بلند شدم و به دستشویی رفتم، یعنی خراب کردهاید.» و وارنر در طول نمایش آنقدر بیرون رفت که پن مستاصلانه گفته بود: «یکی از طولانیترین و دست به آبترین فیلمهای تاریخ بشر سرانجام به پایان رسید.»
دابلیو. دی.جونز، یکی از اعضای سابق گروه کلاید بارو: «بانی و کلایدی که توی سینما نشون دادند، خیلی تر و تمیز و خوشگل بود؛ ولی همونطور که به جوونهای توی درایوین سینما گفتم: این حرف رو از پیرمردی که همه چیز رو با چشم خودش دیده، قبول کنید: یک جهنم واقعی بود.»
کارگردان
آرتور پن، پس از ترن (با شرکت برت لنکستر، 1964). که تجربه ناموفقی بود، خیال داشت از عالم سینما کنار بکشد و این وارن بیتی بود که با اصرار فراوان راضیاش کرد تا بانی و کلاید را کارگردانی کند. پن، که در آن زمان نمایش موفق تنها در تاریکی را در برادوی بر روی صحنه داشت، تجربههای تئاتریاش را هم با خود همراه آورد تئاتری بودن پن باعث شد مقدار زیادی به ساختار فیلمنامه وفادار بماند. به گفته خودش: «با دعوت من، فیلمنامهنویسها همیشه به پشت صحنه فیلم میآیند؛ دوست دارم آنجا باشند و میخواهم که آنجا باشند.» او برای بازیگرها نیز احترام قائل بود: «پیوسته باد میگیری که یک بازیگر چه کارهای فوق العادهای میتواند انجام دهد و به موقعیتها چه جانی میدهد.» آرتور پن، حرفه سینماییاش را با معجزهگر (1962) آغاز کرد و پس از بانی و کلاید، این فیلمها را ساخت: رستوران آلیس (1969)، بزرگمرد کوچک (1970)، توطئههای شبانه (1975)، دشتهای میزوری (1976). این فیلم اخیر، با شرکت مارلون براندو، آغازی بود. بر خروج تدریجی این کارگردان خوب از جمع نسل جدید کارگردانهای آمریکایی مدتی از وی خبری نبود تا اینکه با چهار رفیق (1981) و پن و تلر به قتل میرسند (1989) درباره به فیلمسازی روی آورد. ولی دیگر دورانش به سرآمده بود.
قرار بود چی بشه، چی شد
- وارن بیتی ابتدا خیال داشت باب دیلن را در نقش کلاید استخدام کند ولی بعد متوجه شد که حضور خودش برای فروش فیلم، حیاتی است.
- نقش بانی به جیم فاندا پیشنهاد شد که قبول نکرد.
خلق را تقلیدشان بر باد داد
بدلندز (1973)، کالیفرنیا (1993) و قاتلین بالفطره (1994)
نظر منتقدها
دفاع پرشور پالین کیل، منتقد نیویورکر از بانی و کلاید، در واقع باعث شهرت کیل و پایان گرفتن کار منتقد قبلی نیویورکر، بازلی کراوتر شد.
از آن پس، کرارتر، سوزش این ضربه را هیچ وقت از یاد نبرد و از هر فرصتی برای کوبیدن فیلم استفاده کرد. اما وقتی تمامی این حملات نتیجه معکوس داد، این منتقد عظیمالشان، ولی خشک و بیروحِ نیویورک تایمز را اخراج کردند.
پالین کیل (نیویورکر): «تماشاگر با پوست و خوناش ماجراها را حس میکند. آنچه در برابر او گذشته شده، مبنای ساده و ابتدایی برای همذاتپنداری نیست؛ به تماشاگر گفته نشده چه حسی داشته باشد، تماشاگر خود، همه چیز را حس میکند… خنده در گلویمان میخشکد زیرا آنچه خندهدار است فقط خندهدار نیست… فکر میکنم بانی و کلاید با وجود نقصهایی که دارد، یک اثر هنری است… کاری کرده که نگران سرنوشت این راهزنان عاشق باشیم و بدین ترتیب، مقوله مرگ را دوباره ملموس کرده است.»
بازلی کراوتر (نیویورک تایمز): «این یک تکه کمدی اسلپ استیکِ بیمایه است که غارتهای زشت آن جفتِ احمق و مریض را طوری جلوه میدهد که انگار یکی از آن جفتهای شرخ و شنگ دههی 1920 بودهاند.»
میدانند که بالاخره اتفاق میافتد. بانک زدهاند، آدم کشتهاند و اصلاً خیال ندارند زنده دستگیر شوند. مسئلهی امروز و فرداست، حالا امروز نشد، فردا خورشید تگزاس بر آنها میتابد. بانی دوباره سرحال آمده و سیب سبزش را گاز میزند. و کلاید که اتومبیل را در جادهای پرت میراند، از اینکه بانی سرحال آمده، خوشحال است، شیشه سمتِ چپ عینکاش افتاده و او را به شکل و شمایل یک بچه مدرسهای بیقید درآورده، وسط جاده، چشمشان به پدر دی. جی میافتد.
پدر دی.جی به آنها علامت میدهد که چرخ ماشین اش پنچر شده و به کمک نیاز دارد. ولی ناگهان به زیر ماشیناش میخزد. پرندهها با وحشت به پرواز درمیآیند. و کلاید هاج و واج میماند که چه اتفاقی دارد میافتد. به بانی که هنوز توی اتومبیل است، نگاهی میاندازد و اینجاست که اتفاق، میافتد. رگبار گلوله بر سر و رویشان میبارد. 187 گلوله نقش خود را بر روی بدن و ماشین آنها بر جای میگذارد. حرکت اسلوموشن، رقص مرگشان را، ثبت میکند.
آنها به خود میپیچند و بالا و پایین میروند. کلاید، سرانجام به پشت میافتد. بانی هم از روی صندلی اتومبیل آویزان میماند. دستهایش مثل پاندول ساعت به اینسو و آنسو میلغزد و بعد، هیچ نیست مگر سکوت…
دیدگاهتان را بنویسید