فیلم جادوگر آز
مروری بر فیلم جادوگر آز
بازیگران
جودی گارلند: بعدها، وقتی جودی گارلند، برنامههای تلویزیونی خودش را داشت، از گذشته یاد میکرد و فرضاً در مورد جادوگر آز شکوه میکرد که چطور همبازیهایش سعی داشتند او را از قاب تصویر بیرون بیندازند تا برای خودشان جاباز شود. حالا آشکار شده که بسیاری از این خاطرهها از ذهن خود گارلند سرچشمه گرفتهاند که در آن زمان روحا و جسماً بیمار بود. با آن که مادر جاهطلباش، که میخواست دختر کوچکاش «ستاره» شود و لویی بی. مهیر، رئیس کمپانی مترو گلدوین مهیر، با تجویز آن قرصهای رژیمی به جودی گارلند نوجوان لطمه زدند ولی گارلند، خود به هر حال روحیهای «خود ویرانگر» داشت و همین حالت بیقرار و آرام و «از نفس افتادگی» غریب است که به هنر نمایی گارلند از آن، شکل اثیری داده است. خندههایش سریع و عصبی بود و تا تقی به توقی میخورد، اشکاش سرازیر میشد. تماشای جادوگر آز و اینکه بدانیم چه بر سر ستارهی جواناش میآید، بخشی از تجربهی دیدن آن فیلم است. حالت یکی از همان تماشاگران دوران صامت را پیدا میکنیم که به هر ترتیب شده میخواستند به آن قهرمان مستأصل روی پرده کمک کنند. سایهی سنگین بدبیاریهای شخصی گارلند بر جادوگر آز سنگینی میکند ولی هر چه بود، عجب میراثی بر جای گذاشت! پس از نخستین فیلم بلندش، رژهی پیگسکین (1936)، سراسر نوجوانیاش به اتفاق میکی رونی جفتی سینمایی را تشکیل دادند و در تعداد زیادی فیلم با هم بازی کردند. بلوغ و پختگی و بعد ازدواجاش با وینسنت مینهلی به کلاسیکهایی چون مرا در سنت لوئیس ملاقات کن (1944) و ساعت (1945) منجر شد.
بعداً به فرد آستر پیوست و در رژهی عید پاک (1945) بازی کرد. که به شدت مورد اسقبال قرار گرفت. ولی مشکلات زندگی شخصیاش باعث گردید که سالها از هالیوود دور بماند. او با ستارهای متولد میشود (1954) بازگشتی موفق داشت ولی دیگر هرگر نتوانست به جایگاه ستارهگیاش در دههی940 دست یابد. آخرین فیلماش میتوانم به خواندن ادامه دهم (1963)، ملودرامی دربارهی خوانندهای معروف که در سرازیری سقوط افتاده، به طرز دردآوری زندگی خودش را به یاد میآورد.
بوت لار: لار میگفت: «پس از جادوگر آز مدام از من خواسته شد که نقش شیر را در فیلمها بازی کنم ولی خب برای شیرها نقش زیادی در سینما وجود نداشت!» لار مثل همسفرانس در آن جادهی زرد آجری، ری باگلر و جک هیلی، از تئاترهای واریته میآمد و اساساً بازیگر صحنه و تئاتر باقی ماند. از این سه بازیگر با استعداد تئاترهای موزیکال، تعدادی فیلم با ارزش باقی مانده ولی همهی آنها در برابر جادوگر آز رنگ میبازند. همین فیلم بود که از آنها و از مارگرت همیلتون یک شمایل ساخت؛ البته فقط در همان شکل و شمایل مترسکی، مرد حلبی، شیر و ساحرهشان!.
پشت صحنه
- بچههای واقعی دوروتی و مرد حلبی، لایزا مینهلی و جک هیلی جونیور از سال 1974 تا 1978 زن و شوهر بودند.
- دو تا از بازیگرهای فیلم، مارگرت همیلتون و تری (همان سگ ماجرا با نام «تو تو») سه سال بعد در فیلم دیگری به نام با استیوارت آشنا شوید در کنار هم ظاهر شدند.
- آن جفت دم پایی زمردین دیگر در انبارهای خاک خوردهی مترو گلدوین مهیر پیدا شده که هریک 1/5 میلیون دلار ارزش دارند.
- تنها باری که جودی گارلند چیزی در مایههای اسکار نصیباش شد، همان «جایزهی ویژه»ای بود که به وی اهدا گردید. در سال 1954 نیز به خاطر ستارهای متولد میشود برندهی مسلم اسکار تلقی میشد، طوری که دوربینها را در بخش زایمان بیمارستانی که تازه پسرش «جویی لافت» را به دنیا آورده بود، کار گذاشته و منتظر اعلام نتیجه بودند، ولی جودی گارلند اسکارش را به گریس کلی باخت، باختی که گروچو مارکس از آن به عنوان «بزرگترین راهزنی قرن» یاد کرد!
- بد نیست بدانید که در کتابهای فرانک بوم، خالق جادوگر آز، از جایی است واقعی، در آخرین قسمت داستان، دوروتی، عمه و عمویش را نیز به آنجا میبرد و برای همیشه ساکن آز میشود. (هرچیزی بهتر از آن مزرعه سیاه و سفید و زهوار در رفته است).
مارگرت همیلتون در نقش ساحره بدجنس غرب، قبل از صحنه آب شدناش داد میزند: «گیرت میندازم خوشگلم! ولی این در واقع جلوههای ویژهی فیلم بود که مارگرت همیلتون را گیر انداخت: او در آن صحنهی آب شدن، به طرز خطرناکی سوخت و چند هفته درد کشید تا بهبود یافت. شادی و لذت در جادوگر آز، در حقیقت با مشکل و مصیبت همراه بود. لباسها منفذی به بیرون نداشتند و بازیگرها درونشان میپختند و در چند مورد هم بازیگرها و سیاهی لشکرها از موادی که برای گریم آنها به کار میرفت، مسموم و روانهی بیمارستان شدند.
موسیقی
هارولد آرلن آهنگساز و ای. و. هاربورگ ترانهسرا خالق ماندگارترین موسیقی متن تاریخ سینما هستند. دنیا با آن ترانهها و آهنگها آشناست. خوشبختانه مخاطب ترانهها صرفاً بچهها نیستند. بسیاری از آنها مملو از اشارات ظریف و گاه نه چندان ظریف سیاسیاند.
دکور
«گردبار» فیلم در واقع قیفی از جنس (پارچه) وال به درازای 18-17 متر بود که جلوی ماکتی از دشتهای کانزاس از آن فیلمبرداری کردند.
قرار بود چی بشه، چی شد
- خب، قرار بود شرلی تمپل نقش دوروتی را ایفا کند؛ دابلیو اس. فیلدز هم برای نقش جادوگر آز در نظر گرفته شده بود (عجب «آز»ی میشد!) بادی ابسن هم میخواست نقش مرد حلبی را بازی کند ولی موقع گریم بدنش به مواد آرایشی واکنش منفی نشان میداد و بعد گیل سوندر گارد هم قرار بود نقش ساحرهی بدجنس غرب را بازی کند که چون از گریم صبحگاهیاش متنفر بود، انصراف داد.
- «به جاده میزنیم تا جادوگرو ببینیم!» ولی متاسفانه طی راه، از لذت شنیدن ترانهی The Jitterbug بینصیب خواهیم ماند. چون این ترانه، که یکی از کار شدهترین «روتین» های رقص و آوازی آن سالها بود در ورسیون نهایی از دل فیلم بیرون کشیده شد. این ترانه را برای آن کلاسیک جاودانه و ابدی، زیادی «معاصر» تلقی کردند.
نظر منتقدها
اوون گلیبرمن (اینترتیمنت ویکلی): «هنوز که هنوز است عجیب و غریبترین، ترسناکترین، قشنگترین و به یادماندنیترین “فیلم کودکی” است که در واقع برای بزرگسالها در هالیوود ساخته شده»
پل تاتار! (سی. ان. ان) «وقتی بچه بودم از لابهلای انگشتهایم آن را تماشا میکردم و مثل چی میترسیدم و با آن که این احتمالاً طرز تربیت و احساسات خودم را به رخام میکشد، هنوز هم از خیلی از قسمتهایش میترسم.»
دیدگاهتان را بنویسید