فیلم بر باد رفته
مروری بر فیلم بر باد رفته
اسکارلت ابدی
در تاریخچهی سینمای هالیوودی، دیوید اُ.سلزنیک نخستین رئیس استودیویی بود که کتابی را واقعاً از اول تا آخرش خواند. پس از خواندن کتاب هم به مردم آمریکا قول داد که تکتک صفحات کتاب مارگرت میچل را وفادارانه به روی پردهی سینما خواهد کشید. و جالب اینکه به خاطر سبک مدیریت سفت و سخت، دقیقاً همین کار را هم کرد. پیروزی نهایی، نتیجهی تلاش سه کارگردان، بیست نویسندهی مختلف (از جمله اسکات فیتز جرالد، که اسم هیچ یک در عنوانبندی نیامده) و ویوین لی خارقالعاده است که در دورانی آن هنرنمایی و شخصیت پردازی پیچیدهاش را ارائه داد که مردم با تصویرهایی کلیشه از موجود زن سرو کار داشتند. ویوین لی جنوب آمریکا و ماجراهایش را که معمولاً توصیفی آبکی از آن ارائه میشد به چیزی در مایههای تراژدیهای یونانی تبدیل کرد. بر باد رفته، عظیم طراحی شده است. عظمتاش از همان چرخش عنوان بندیاش در ابتدا و آن نوای موسیقی مکس استاینر که آتش به پا میکند تا آخرین نما و بازگشت اسکارلت رام نشدنی به تارا، رهاینان نمیکند. به اشارتهای مرتجعانهاش کاری نداشته باشید و خودتان را به دنیایش بسپارید و لذت ببرید.
بازیگران
ویوین لی: تا قبل از بر باد رفته، ویوین لی بیشتر به خاطر پیوند مشکلدارش با لارنس اولیویه شهرت داشت. لی عاشقانه اولیویه را دوست داشت ولی از شهرت و محبوبیت حیرتانگیز خود پس از بر باد رفته وحشت کرده و میترسید مبدا اولیویه را به «آقای لی» تبدیل کند. 90 ساعت در هفته کار میکرد و سلامت جسم و روحش را- که تعریفی هم نداشت – به خطر میانداخت. کارگردان فیلم را هم عوض کرده و ویکتور فلمینگ آمده بود ولی از رفتار تند او خوشاش نمیآمد. به هر حال همه چیز دست به دست هم داد تا ویوین لی چندی پس از پایان فیلمبرداری، روح و رواناش به هم بریزد. وقتی ویون لی دومین اسکارش را به خاطر اتوبوسی به نام هوس (1951) گرفت، زیباییاش نیز ناپدید شده بود. در زندگی حرفهای کوتاه لی، دو فیلم مهم دیگر نیز وجود دارد: بهار رُمی خانم استون (1961) که وارن بیتی در آن در نقش جوانکی ایتالیایی بازی میکرد و کشتی احمقها (1965) که در آن، صحنهی دیوانگیاش «بازی» به نظر نمیرسید.
کلارگ گیبل: وقتی گری کوپر با خبر شد که نقش رت باتلر را به کلارک گیبل باخته؛ نفسی از سر آسودگی کشید و گفت: «بر باد رفته بزرگترین فیلم ناموفق تاریخ سینما از کار درخواهد آمد و من خوشحالم که این کلارگ گیبل است که با کله به زمین میخورد و نه من» گیبل هم از همان ابتدا خود را برای نقش مناسب نمیدید و سلزنیک باید دو سال صبر میکرد که گیبل بالاخره قرارداد ببندد. گیبل در تمامی آن سالها نخستین انتخاب مردم برای ایفای نقش رت باتلر بود. او زیاد به خاطر «بازیگری»اش شهرت نداشت و آنچه مهم بود حضور طبیعتاً چشمگیرش بر روی پرده بود. اما بر باد رفته قدری بیشتر از حضور طبیعی گیبل میطلبید و همین مسئله فکر گیبل را به شدت مشغول کرده بود؛ و خب مردد بودن گیبل به ویوین لی که یک بازیگر تمام عیار و بسیار خوب تکنیک بود، کمکی نمیکرد.
ولی خوشبختانه، همین که این دو بازیگر از یکدیگر خوششان نیامد، نوعی «شیمی» عجیب و غریب، توعی هماهنگی بین آنها به وجود آورد. (ویوین لی شکوه میکرد که دهان گیبل بو میدهد) جالب اینکه بزرگترین هنرنمایی گیبل، بعدا در جریان اسکار پیش آمد چون همه مسلم میدانستند که جایزه را از آن خود خواهد کرد ولی قبل از شروع مراسم، باخبر شد که اسکار احتمالاً به رابرت دونات به خاطر خداحافظ آقای چیپس تعلق خواهد گرفت. اما گیبل اصلاً به روی خود نیاورد و در سراسر مراسم متبسم و مهربان باقی ماند و سرخوردگی شدیدش را به هیچ وجه نشان نداد. او باید به همان اسکاری که به خاطر یک شب اتفاق افتاد (1934) گرفته بود، رضایت میداد. پس از خدمت در جبهههای جنگ جهانی دوم، حضوری حی و حاضر در بسیاری از فیلمهای قابل توجه دههی چهل و پنجاه داشت از جمله: تصمیم فرماندهی (1948)، در دل دشت های بکر میسور (1951)، موگامبو (1953)، عشق معلم (1958) و آخرین فیلماش ناجورها (1961).
لزلی هاوارد: او که بهعنوان خلبان بمب افکنهای انگلیسی در اروپا خدمت میکرد، در سال 1943 بر اثر سقوط هواپیمایش بر فراز اقیانوس اطلس جاناش را از دست داد. قبل از بر باد رفته، او معروفترین بازیگر
فیلمهای رمانتیک انگلیسی بود: میدان بر کلی (1933)، از پیوندی بشری (1934)، رومنو و ژولیت (1936) و پیگمالیون (1938).
اولیویا دوها ویلند: وقتی اسکارش را به هتی مک دانیل، نخستین بازیگر آفرو- آمریکن که اسکار میبرد، باخت، گریست، ولی پس از بر باد رفته، زندگی حرفهای دوهاویلند رونق گرفت و در این فیلمها نقشهایی فراموش نشدنی به وی سپردند: به هر کس، حق خودش (1946)، چاه مار (1948)، وارثه (1949) و خانمی در قفس (1964). حال آن که هتی در همان نقش کلیشهای زنهای پیشخدمت گیر افتاد و خشم جنبش مدنی دفاع از حقوق سیاهپوستان را برانگیخت که معتقد بود «”ممی” گام عظیمی است به عقب».
پشت صحنه
- قضیهی انتخاب بازیگر زنی که قرار بود نقش اسکارلت را ایفا کند، از سوی سلزنیک به پرسر و صداترین اختبار رسانهای تبدیل شد طوری که از ربوده شدن بچه لیندزبرگ (خلبانی که نخستین بار فاصلهی بین آمریکا و انگلیس را یکسره طی کرد) به این سو هیچ خبری آن قدر اذهان عمومی را به خود مشغول نکرده بود. تستهای سینمایی هر «ستاره» نوپایی که میتوانست قابل توجه قرار بگیرد به رفراندوم گذاشته میشد. و بعد البته، آن روز سحرآمیز فیلمبرداری صحنهی سوختن آتلانیا فرار رسید. برادر سلزنیک، مایرون، وارد صحنه شد و در حالی که زن زیبایی را به سلزنیک معرفی میکرد، گفت: «دیوید، خوشحالام که اسکارلت اوهارا را به تو معرفی میکنم.» بلافاصله ویوین لی مناسب نقش تشخیص داده شد و باقی داستان را که همه میدانند. داستانی جذاب ولی پر از نکات مبهم. سلزنیک همه چیز را راجه به لی میدانست و از همه ابتدا نیز اسماش درصدر فهرست سلزنیک قرار داشت. هنوز اما تردیدهایی داشت و تصمیم قطعیاش را نگرفته بود.
حال آن که ویوین لی از همان سال 1937 که کتاب را خوانده بود شک نداشت که نقش مال خودش است و بنابراین وقتی از راه رسید، کاملاً آماده بود.
- آدولف هیتلر آنقدر دلاش میخواست بازیگر محبوباش کلارک گیبل را ملاقات کند که حاضر بود هر مبلغی را در اختیار کسی بگذارد که بتواند گیبل را برای مدتی کوتاه برباید و بعد صحیح و سالم او را به آمریکا بازگرداند!
- عادت سیگار کشیدن ویوین لی در جریان فیلمبرداری بر باد رفته بالا گرفت و به چهار بسته در روز رسید.
نقل قولهای به یادماندنی
«اوه، گیبل، دشمن زیاد دارد ولی همهشان دوستاش دارند!»
دیوید اُ. سلزنیک
«تنها دلیلی که باعث شد به دیدنم بیایند این است که میدانم زندگی محشر است و آنها هم میدانند که این را میدانم.»
کلارک گیبل
«بعضی از منقدها مشکلی نداشتند که بگویند من بازیگر بزرگی هستم. ولی من فکر میکنم که گفتن همین جمله خیلی احمقانه و خبیثانه است چون آنچنان بار سنگینی است و آنچنان مسئولیتی را به گردن فرد میاندازد که من یکی، خیلی ساده، توانایی به دوش کشیدناش را نداشتم.»
کلارک گیبل
نظر منتقدها
جودیت کریست (انلانتیک مانتلی): «بهترین و ماندگارترین اثر سرگرم کننده و مردم پسندی که از خط تولید هالیوودی صادر شده است. از همان جنسِ فیلمهای رویایی ما ساخته شده بود و نشان هم داد که چقدر بادوام است.»
دیدگاهتان را بنویسید