فیلم پدرخوانده 1 و 2
مروری بر فیلم پدرخوانده
کارگردان: فارنسیس فورد کاپولا. نویسندگان فیلمنامه: ماریو پوزو، فرانسیس فورد کاپولا، بازیگران: مارلون براندو (دون ویتو کورلئونه)، آل پاچینو، (مایکل کورلئونه)، دایان کیتون (کی آدامز-کورلئونه)، ریچارد اس کاستلا (پیتر کلمنزا)، رابرت دووال (تام هیگن)، جیمز کان (سانی کورلئونه)، استرلینگ هایدن (سروان مک کلاسکی)، تالیا شایر (کانی کورلئونه- ریزی)، جک ولتز (جان مارلی)، ریچارد کونته (دون امیلیون بارزینی)، آل لتری (ویرجیل «ترک» سولوز)، ابی ویگودا (سل تسیو)، جیانی روسو (کارلو ریزی)، جان کازال (فردریکو «فردو» کورلئونه)، روی ماند (اتیلیو کانیو)، آل مارتینو (جانی فونتین)، مورگانا کینگ (ماما کورلئونه)، لنی مونتانا (لوچا برازی)، جان مارتینو(پالی گتو)، سالواتوره کورسیتو (بوناسر / متصدی دفن و کفن)، ریچارد برایت (آلبرت «آل» نری)، الکس روکو (مونه گرین)، تونی جورجیو (برونو تاتالگیا)، ویتو اسکاتی (نازوین نانوا)، تری لیورانو (ارزا هیگن)، ویکتور رندنیا (فیلیپ تاتالگیا)، جینی لینرو (لوسی منسینی)، جولی گرگ (ساندرا کورلئونه)، آردل شریدان (خانم کلما نزا)، سیمونتا استفانلی(فیلیپ ویتلی کورلئونه)، آنجلو اینفانتی (فابریزیو)، کواردو گایپا (دون تومانزیو)، فرانکو چیتی (کاول، محافظ در سیسیل)، سارو اورزی (سینیوره ویتلی). تهیه کنندهی پدرخوانده: آلفرد اس. رودی. تهیه کنندهی پرد خواندهی2: فرد روس، گری فردریکسون، مدت پدر خوانده2: 187 دقیقه، کل بودجه: 19 میلیون دلار. کل فروش: 193 میلیون دلار.
اسکارها:
- بهترین فیلم
- بهترین بازیگر مرد: مارلون براندو.
- بهترین فیلمنامههای اقتباسی: فرانسیس فورد کاپولا، ماریو پوزو.
نامزدهای اسکار
- بهترین کارگردان: فرانسیس فورد کاپولا.
- بهترین بازیگر مرد نقش دوم آل پاچینو، جیمز کان، رابرت دووال.
- بهترین طراحی لباس: آنا هیل جانسون.
- بهترین تدوین: ویلیام رینولدز، پیتر زینر.
- بهترین موسیقی متن اریژینال: نینو روتا.
- بهترین صدا: چارلز گرنزباک، ریچارد بورتن، کریستوفر نیومن.
سایر برندگان اسکار 1972:
- بهترین کارگردان: یاب فاسی (کاباره).
- بهترین بازیگر زن: لایزا مینهلی (کاباره).
- بهترین بازیگر مرد نقش دوم: جوئل گری (کاباره).
- بهترین بازیگر زن نقش دوم: آیلین هکارت (پروانهها آزادند).
بازیگران پدر خوانده 2
آل پاچینو (مایکل کورلئونه)، دایان کیتون (کی آدامز – کورلئونه)، رابرت دووال (تام هیگن)، رابرت دونیرو (ویتو کورلئونه)، جان کازال (فدریکو «فردو» کورلئونه)، تالیا شایر (کانی کورلئونه – ریزی)، لی ایتراسبرگ (هایمن راث)، مایکل وگازو (فرانکی پتانجلی)، گو اپسرادلین (سناتور پتگیری)، ریچارد برایت (ال نری)، گاستون موسین (دون فانوچی)، تما روسکی (روکو لامپونه)، برونو کربی (کلمانزا)، فرانک سیورو (گنسو)، فرانچسکا دی ساپیو (کارملا «ماما» کورلئونه جوان)، مورگانا کینگ («کارملا»ی پیرتر)، ماریانا هیل (دینا دان—کورلئونه)، لئو پلدوتریسه (جانی اولا)، تروی داناهو (مرل جانسون)، جو اپینلی (ویلی چیچی)، جانی روسو (کارلو ریزی)، ماریا کارتا (مادر ریتو)، اورستو بالدین (ریتو کورلئونه نوجوان)، هری دین استنتون (مأمور افبیآی 2)، دنی آپلو (تونی رزاتو)، تیتو آلبا (رئیس جمهور کوبا)، ساوریو مازولا (سینیور کلمبو)، ویلیام باورز (رئیس کمیتهی سنا)، پدر جوزف مادلیا (پدر کاملو)، نیک دیسنزا (بارمن)، کارمین فورستا (کارآگاه پلیس)
اسکارها
- بهترین کارگردان: فرانسیس فورد کاپولا.
- بهترین فیلمنامه اقتباسی: کاپولا، پوزوز.
- بهترین بازیگر مرد نقش دوم: رابرت دونیرو.
- بهترین طراحی صحنه و دکور: دین تاوولاریس، آنجلو پی، گراهام، جورج نلسون.
- بهترین موسیقی متن: نینو روتا، کارمین کاپولا.
نامزدهای اسکار:
- بهترین بازیگر مرد: آل پاچینو.
- بهترین بازیگر مرد نقش دوم: مایکل و گازو.
- بهترین بازیگر مرد نقش دوم: لی استراسبرگ.
- بهترین بازیرگ نقش دوم: تالیا شایر.
- بهترین طراحی لباس تئودورا وان رانکل.
سایر برندگان اسکار 1974:
- بهترین بازیگر مرد: آرت کارنی (هری و تونتو).
- بهترین بازیگر زن: الن برستاین (آلیس دیگر اینجا زندگی نمیکند).
- بهترین بازیگر زن نقش دوم: اینگرید برگمن (قتل در قطار سریعالسیر شرق).
خوش آتیهی خانوده به خانه برمیگردد تا نقشی را که باید بر عهده بگیرد؛ چیزی در مایههای سرخ و سیاه استاندال، داستان «گذار» و پای گذاردن به دورن بلوغ و پختگی که در آن، جوانی شیفتهی قدرت میشود تا رفته رفته اخلاق را کناری بگذارد؛ و دست آخر، همان داستان خانوادههای مشکلدار و تراژیک «یوجین اونیلی» با پایانی شوم – پدر خواندهها همان اپرای ایتالیایی و همان تراژدیهای یونانی هستند- آنها، ما هستند.
بازیگران
مارلون براندو: شخصیت دو کورلئونهی مارلون براندو، مثل شخصیت «ولگرد چاپلین» یا «دوروتیِ» جودی گارلند (جادوگر آز) به یکی از شناختهشدهترین شمایلهای سینمایی تبدیل گردیده است. قدرت شخصیتپردازی براندو به خاطر تمرکزش بر روی فیزیک شخصیتاش بوده.طرز راه رفتن پیرمرد، گاه حالتی تهاجمی دارد و یا حالتی سرزنده و قبراق به خود میگیرد؛ نگاه پرتهدیدش رفته رفته جای خود را به لبخندی کودکانه و خباثتآمیز میدهد. مرگاش در پایان فیلم، در باغچهی گوجه فرنگی، به طور کامل بداههپردازانه گرفته شد، همانطور که بازیاش یا آن بچه گربه در اوّل فیلم. (این دغدغه را هم نداشت که صدای پرلذت گربه، صدابرداران را کلافه کرده است). بیتوجهی معروف براندو به محدودیتهای بودجهای فیلم باعث شد که حتی امکان نقشآفرینیاش در فیلم به خطر بیفتد. کمپانی پارمونت هنوز ادا و اطوارهایش در صحنهی فیلمبرداری شورش در کشتی بونتی (1962) را از یاد نبرده بود، فیلمی که سرانجام نیز استودیو را به مرز ورشکستگی کشاند. براندو نامتعارفترین بازیگر سینما بود که حضور میخکوبکنندهاش بر روی پردهی سینما باعث میشد طرز دیالوگگویی مشکلدار و بیانضباط بودنش را به دست فراموشی بسپارند. نقشِ استنلی کوالسکیاش در اتوبوسی به نام هوس (1951) درک و دریافت سینماروها را از بازیگری تغییر داد و باعث پدیدآمدن نژاد جدیدی از «بازیگری» شد. او در بارانداز (1954) روی دست خودش بلند شد و نخستین اسکارش را تصاحب کرد. اسکارش برای پدرخوانده احتمالاً یکی از جنجالیترین لحظات اسکار ختم گردید؛ زنی ظاهراً سرخپوست را به جای خود به مراسم اسکار فرستاد و به بهانهی رفتار نامعقول با سرخپوستان آمریکا، اسکارش را قبول نکرد. معروفترین فیلمهایش زنده باد زاپاتا
(1952)، سرکش (1954)، موزیکال نامحتملاش آقایان و لعبتها (1955)، انعکاس در چشمان طلایی (1967)، آخرین تانگو در پاریس (1973)، اینک آخر الزمان (1979) و تقلید شخصیت پدرخواندهی خودش در سال اولی (1990) هستند (یکی از بده بستانهای کلامی معروفاش در فیلم سرکش است؛ در این فیلم از او میپرسند: «علیه چه چیزی شورش کردهای؟» و او میگوید: «چی چی دارین؟)
آل پاچینو: نزدیک بود نقش را صاحب نشود چون مدیران پارامونت نخستین صحنههایش را کسالت بار یافته بودند. چنان در قالب شخصیتاش جا افتاده که احساس میکنید راحت در خارج از صحنه فیلمبرداری نیز به عنوان مایکل کورلئونه به زندگیاش ادامه میدهد. به گفتهی خودش: «لذت فیلم این است که به عقب برگردم و متوجه شوم که از تجربهی بازی در آن جا سالم به در بردهام!» کاپولا احتمالاً بدون پاچینو، هرگز پدر خوانده را نمیساخت: «نخستین بار که کتاب را خواندم، صورت او جلوی چشمام آمد. او برای من همیشه مایکل بود.» در زمانی که پدر خوانده2 به نمایش عمومی درآمد (یعنی دو سالی بعد) پاچینو در دومین نقش معروف زندگیاش در سرپیکو بازی کرده بود. او حالا یک ستارهی تمام عیار بود با تمامی آن مسئولیتها و وقار و متانتی که ستاره بودن میطلبند و همین جایگاه کاملاً به شخصیت مایکل در قسمت دوم میآمد که طی همان مدت، جایگاه خود را توی این دنیا پیدا کرده بود. پاچینو قبل از پدرخوانده، در من، ناتالی (1969) و وحشت در تیدل پارک (1971) بازی کرد و آنچه در پی آمد یک سلسله هنرنماییهای چشمگیر در فیلمهایی معمولاً فراموش نشدنی بودند: بعدازظهر سگی (1975)، و عدالت برای همه (1979)، Cruising (1980)، صورت زخمی (1983)، دریای عشق (1989)، دیک تریسی (1990)، پدر خوانده قسمت سوم (1990)، فرانکی و جانی (1991)، گلن گری گلن راس (1992) و هنر نمایاش در در نقش نظامی نابینا در بوی خوش زن (1992) که اسکار نیز برایش هدیه آورد. در دههی 1990 با رابرت دو نیرو در مخمصه (1995) همکاری کرد. سپس دنی براسکو (1997)، وکیل مدافع شیطان (1997)، هر یکشنبهی معمولی (1999)، بیخوبی (2002)، عضو تازه (2003) و سریال تلویزیونی فرشتهها در آمریکا (2003).
رابرت دونیرو: جر و بحثی را به یاد میآورد که قبل از فیلمبرداری در این زمینه برپا شده بود که آیا برای ایفای نقش دون ویتون جوان، سبیل بگذارد یا خیر. این بحثها چند هفتهای ادامه داشت تا اینکه سرانجام دعوا با یک شیر یا خط حل شد (سبیل سر جایش ماند). اگر چه خیابانهای پائین شهر در همان سال به نمایش درآمد ولی این قسمت دوم پدر خوانده و اسکار بهترین بازیگر نقش دوماش به خاطر همین فیلم بود که از دونیرو، دونیرو ساخت. او میتواند از کاپولا به خاطر زمانبندی درست و انتخاباش متشکر باشد. از او قبلاً برای ایفای نقش سانی یا «پالی» در پدرخوانده تست گرفته بودند ولی کاپولا فکر میکرد که برای هیچ یک از آن دو نقش مناسب نیست. ولی در عوض این فرصت در اختیارش قرار گرفت که در Bang the Drum Slowly (1972) بسازی کند که پاچینو به خاطر ایفای نقش مایکل، اجباراً نیمه کاره رها کرده بود. سپس توانست در پدر خوانده2 نقش ویتو کورلئونه جوان را بازی کند که کاپولا در تمانی آن مدت او را در قالباش میدید. کارنامهی سینمایی دونیرو، متنوع، حیرتانگیز و پر از شاهکارهای سینمایی است: از راننده تاکسی (1976) و گاو خشمگین (1980) گرفته تا کمدی سبکی چون راکی و بولوینکل (2000)، سلطان کمدی (1983)، فرار نیمه شب (1988) و رفقای خوب (1990) و با آل پاچینو در مخمصه (1995) و سپس در کمدی این را تحلیل کن (1999). او جای پای خود را در تنگهی وحشت (1991) گذاشت و نیز در کازینو (1995)، خواب روها (1996)، پلیس آباد (1997)، سگ را بجنبان (1997)، ملاقات با والدین (2001)، آن را تحلیل کن (2002) و همچنان پیش میراند.
دایان کیتون: نقش کی کورلئونه هیچ ربطی به آنی هال ندارد و فقط به خاطر شخصیت پردازی هنرمندانهی دایان کیتون است که ما او را در هر نقش باور میکنیم. ضرباهنگ زندگی و وجود کی، بهعنوان یک زن سفیدپوست آنگلوساکسون پروتستان، چنان با ذهنیت سیسیلی/ اپرایی مایکل در تضاد است که یک برخورد بزرگ بینشان اجتنابناپذیر جلوه میکند و وقتی پاچینو سرانجام در صحنهی آخر در را به رویش میبندد، در واقع دارد در را به روی ذرهی انسانیتی که در وجودش باقی مانده، میبندد. کیتون پس از پدر خواندهها در، درجستجوی آقای گودبار (1977) بازی کرد که در آن بازیگر جوانی به نام ریچارد گر همبازیاش بود. سپس سالهای طلایی وودی آلن فرا رسید و پنج فیلم با هم کار کردند که اوجاش، فیلم اسکاری آنی هال (1977) بود. همکاری جلو و پشت دوربین وی با وارن بیتی به سرخها (1981) منجر شد. با دوران پر رونق بچهداری (Baby Boom 1987) و پدر عروس (1991) طعم موفقیت در گیشه را چشید و زندگی حرفهایاش را گسترش داد و شامل کتاب نوشتن و فیلمسازی هم کرد: بهشت (1987)و قهرمانان کمبنیه (1995) ثمرهی تلاشهای وی در پشت دوربیناند.
جیمز کان: یکی دیگر از همکاران قدیمی کاپولا در مردم بارانی (1969) که در بدو امر مدتی برای ایفای نقش مایکل در نظر گرفته شده بود. صحنهی قتل فراموش نشدنیاش در عوارضیِ نیوجرسی به بیش از 200 ترقه / گلولهی قلابی نیاز داشت. جیمز کان که به خاطر سر زندگی و هوشمندانه بودن بازیاش شهرت دارد، از سال 1964 و بازیاش در زنی در ققس تا به امروز، بدجوری از این شاخه به آن شاخه پریده و انسجام زندگی فرضاً هاروی کایتل را نداشته است. فیلم تلویزیونیاش ترانهی برایان (1970) برایش شهرت زیادی دست و پا کرد و رولربال (1975) به یک «کالت مووی» تبدیل شد. او در بانوی مسخره (1975) در کنار باربارا استرایسند ظاهر شد و در سال 1980 با مخفی درست جلوی چشم نخستین فیلم خود را کارگردانی کرد. چند سالی با مشکلات خصوصیاش دست و پنجه نرم میکرد ولی سرانجام با میزری (1990) و پس از انصراف وارن بیتی – بازگشت موفقی به عالم سینما داشت.
رابرت دووال: او نیز که مانند جیمز کان قبلاً در مردم بارانی (1969) بازی کرده بود از همان ابتدا برای ایفای نقش «مشاور خانوادگی» در نظر گرفته شده بود. دووال که در دههی 1960 یکی از بهترین بازیگران تیپساز / فرعی تلقی میشد، از کشتن مرغ مقلد (1962) به این سو نقش دندانگیری نصیباش نمیگردید ولی وقتی سرانجام این نقشها فرا رسیدند، به شهرتاش دامن زدند. یکی از آن فرصتها با بخششهای محبتآمیز (1982) به دست آمد که او را برندهی اسکار هم کرد. کاپولا زیرکانه، او را در نقش یک سرهنگ بیکله در اینک آخر الزمان به کار گرفت. او حضوری درخشان در سینما و تلویزیون چند دههی اخیر داشته که بعضی از جمله، عبارت بودهاند از: سانتینی بزرگ (1979)، کبوتر تنها (1989)، مُبلغ (ساختهی خودش، 1997) و خدایان و ژنرالها (2003).
جان کازال: همکارانش او را «بازیگر بازیگرها» مینامیدند و به خاطر توصیف شخصیت مشکلدار فردو در قسمت دوم پدرخوانده نامزد اسکارش کردند. کازال در مکالمه (1974) و بعدازظهر سگی (1975) در نقش همدست مضطرب و ناشی پاچینو نیز بازیهای درخشانی ارائه داد. به گفتهی لومت کارگردان این آخری: «میفهمیدی که در حضور یک بازیگر بسیار با استعداد هستی.» کازال موقع تولید شکسپیر در پارک، عاشق مریل استریپ جوان شد ولی قبل از آن که ازدواج کنند، پی برد سرطان دارد و به زودی میمیرد. آخرین کارش شکارچی گوزن (1978) بود.
تالیا شایر: در نقش عروس جوانی که به کانی کورلئونه بخت برگشته تبدیل میشود، در همان سالها در سری فیلمهای راکی، در نقش آدریان زنده و پرانرژی ظاهر گردید. ولی کاری که واقعاً میخواست انجام دهد، کارگردانی بود. بعدها در حالی که زندگی حرفهایاش به عنوان یک بازیگر به نقشهایی کوچک در فیلمهای تلویزیونی یا فیلمهایی که مستقیماً برای بازار ویدئویی تولید میشدند، محدود گردید، به آرزوش رسید و قبل از فرو افتادن شب (1994) را کارگردانی کرد.
لی استراسبرگ: مدیر اکتورز استودیو، که در آن واحد، ستایش و نفرت جوانهای بازیگر را بر میانگیخت. براندو، پاچینو و دو نیرو و جزو شاگردان معروف او هستند. ایفای نقش هایمن راث برای کسی چون لی استراسبرگ، از آن نقش آفرینیهای نادر بود. او یک بار دیگر نیز در کنار پاچینو در و عدالت برای همه (1979) ظاهر شد.
مایکل گازو: او که به خاطر ایفای نقش فرانگ پنتانچلی نامزد اسکار شد، قبلاً نمایشنامهنویس بود. نمایش کلاهی پر از باراناش در برادوی به شدت مورد استقبال قرار گرفت و بعداورسیون سینماییاش نیز به روی پرده رفت (در سال 1957). فیلمنامهی سلطان کرئول (1958) الویس پریسلی را او نوشته.
پشت صحنه
- تولید فیلم، با وجود درگیریهای تلخ کاپولا با رابرت ایوانز، مدیر تولیدات پارامونت پیش رفت. کاپولا بعدها از ایوانز چنین یاد کرد: «شرّ مجسم… از نوادههای مستقیم شاهزاده ماکیاولی. آنچنان فریبکارانه رفتار میکند و با شیرین زبانی آدمها را در تارهایش گرفتار میکند که شیطان در مقایسه، انگشت کوچکاش هم به حساب نمیآید.»
- واژهی «مافیا» هرگر در فیلمنامه به کار نرفت.
- مجسمهی شخصیت دون کورلئونهی مارلون براندو با آن خرت و پرتهایی که توی دهاناش چپاند تا صورت و آروارههایش چنان حالتی به خود بگیرد در موزهی سینمای نیویورک در منطقهی کوئینز قابل رویت است.
- علاوه بر 23 صحنهی جنایت، بیش از پنجاه صحنه در پدرخوانده وجود دارد که طی آن شخصیتها در حال خوردن و آشامیدناند.
- تونی دوناهو، بازیگر نوجوان تعدادی از فیلم های محبوب جوانان دههی 1960 که حرفهاش در سرازیری افتاده بود، نقش مرل جانسون، جوانی را ایفا کرد که کانی میخواست با وی ازدواج کند. مرل جانسون اسم واقعی دوناهو بود. فیلمنامه میطلبید که مارلون براندو در صحنهای فلاش بکی به مراسم سالگرد تولد دون ویتو – به طور گذری بازی کند. در روز فیلمبرداری سروکلهی براندو پیدا نشد. کاپولا سرضرب صحنه را به یک «سورپریز پارتی» تغییر داد و ما صدای هیجان زدهی مهمانها را می شنویم که در اتاق بغلی از او استقبال میکنند. حضور نادیدهی او، از او موجود پرابهتتری میسازد.
- دونیرو ملهم از آدمکشهای معروف نیمهی اول قرن بیستم، موقعی که به سراغ دون فانوچی نسقگیر بزرگ محلهشان (لیتل ایتالی) میرود، حولهای را به عنوان صدا خفه کن دور تپانچهاش میپیچد. وقتی گلولههای اول را شلیک مینماید، حوله آتش میگیرد. دونیرو توی فیلم آشکارا، تکان خورده است.
- بسیار شایع بود که مافیا به طور غیررسمی پدرخوانده را تایید کرده و بسیاری از نوچه مافیاییها بهعنوان سیاهی لشکر در فیلم بازی کردهاند.
نقل قولها
«صحنههای (براندو) برداشت زیادی میطلبید. فکر میکنم “ستارهگی” هم یعنی همین.»
آل پاچینو
«تا آنجا که به من مربوط میشود، ستارهی هالیوود بودن یعنی مرگ. دلام نمیخواهد مردم مرا توی خیابان بازشناسند.»
رابرت دونیرو
«برادر من، بهترین کارگردان دنیاست. نقطه سر خط.»
تالیا شایر
نظر منتقدها
ادوارد گاتمن (سن فرانسیسکو کرانیکل): «یک شاهکار بیبرو برگرد ابدی.»
ووگ: «ثقیل، متکلفانه، کُند و در نهایت، یک داستان پرفراز و نشیب کسالت ار سه ساعته.»
پالین کیل (نیویورکر): «یک داستان پر و پیمان خانوادگی که با شور و اشتیاقی غیرقابل توصیف به روی پرده کشیده شده.»
وینست کنبی (نیویورک تایمز): هرچه نکته جالب داشت به طور کامل در قسمت اول پوشش داده شد ولی مثل خیلی از آدمهایی که حرفی برای گفتن ندارند، قسمت دوم هم ساکت نمینشیند.
دیدگاهتان را بنویسید