فیلم چهره نمکین
مروری بر فیلم چهره نمکین
کارگردان: استنلی دانن. نویسندهی فیلمنامه: لئوناردو گرش. شعر و موسیقی: جورج و آیرا گرشوین. بازیگران: اُدری هپبورن (جو استاکتون)، فرد آستر (دیک آوری)، کی تامپسون (مگی پرسکات)، میشل اوکلر (پروفسور امیل فلاستر)، رابرت فلمینگ (پل دووال)، داویما (ماریون)، ژان دلول (آرایشگر)، ویر جینیا گیبسون (ببس)، سو انگلند (لورا). تهیهکننده: راجر ایدنز. محصول: کمپانی پارامونت. مدت: 103 دقیقه. بودجه: 3 میلیون دلار.
نامزدهای اسکار:
- بهترین فیلم: لئونارد گرش.
- بهترین فیلمبرداری: ری جون.
- بهترین طراحی لباس: ادیت هد، اوبر دوژیوانشی.
- بهترین طراحی صحنه و دکور: هال پررا، جورج و.دیویس، سام کامر، ری مویر.
سایر برندگان اسکار 1957:
- بهترین فیلم و بهترین کارگردان: دیوید لین (پل رودخانهی کوای).
- بهترین بازیگر مرد: الک گینس (پل رودخانهی کوای)
- بهترین بازیگر زن: جون وودوارد (سه چهرهی ایو).
- بهترین بازیگر مرد نقش دوم: تد باتنر (سایونارا).
- بهترین بازیگر زن نقش دوم: میوشی اومکی (سایونارا).
چقدر زیبا
از منطقهی طراحان و فروشندگان لباس منهتن تا شانزهلیزه و برج ایفل، این جاهایی است که ماجراهای این قصهی پریان معاصر اتفاق میافتد. جنبهی کلیشهای قضیه به خاطر حضور سحرآمیز اُدری هپبورن، در بهار زندگیاش ولی هنوز پرقدرت، به چیز دیگری تبدیل شده است. لئوناردو گرش، نویسندهی فیلمنامه، از حکایتهایی الهام گرفت که دربارهی دایانا وریلند، سردبیر نامتعارف و افسانهای (مجله) ((وُگ)) و ریچارد آورنِ عکاس تعریف میکردند.
این ظاهرا سوژهای بکر برای یک کمدی موزیکال به نظر میرسید. گرش فیلمنامه را نوشت ولی مردد آن را کنار میگذاشت. سالها گذشت تا اینکه فیلمنامه به دست استنلی داننِ کارگردان و راجر ایدنز تهیهکننده افتاد که خوب میدانستند با آن چه کنند. با کمک از بهترین قطعات موسیقی جورج و آیرا گرشوین و انتخاب بازیگرانی مناسب (بهتر از کی تامپسون میشد پیدا کرد؟ کار کردن با او مثل کار کردن در آب و هوایی مناسب و ایدهآل بود) فیلم کلید خورد. چهره نمکین فیلمی است کهنهنشدنی، که حیف این جزو ((لذتهای گناهآلود)) به حساب آید. میتوانید علنا اعلام کنید که از این موزیکال زیبا لذت میبرید.
بازیگران
- اُدری هپبورن:
- اُدری گفته بود: ((وقتی بازی بلد نبودم ازم خواسته شد بازی کنم؛ وقتی خواندن بلد نبودم از من خواسته شد تا آواز بخوانم آن هم به اتفاق فرد آستر. دیوانهوار سعی کردم همهی اینها را یاد بگیرم و یک طوری باهاشان کنار بیایم.)) اُدری هپبورن دختر یک بانکدار انگلیسی و کنتسی بلژیکی بود و لاغر بودناش که حسادت زنان دنیا را برمیانگیخت، نتیجهی سوءتغذیه در هنگام جنگ جهانی دوم.
- در اواخر دههی 1940 در حالی که در لندن مدل بود و باله کار میکرد، توسط کولت، نویسندهی فرانسوی کشف شد که انتخاباش کرد تا در اجرای صحنهای ژیژی (1951) در برادوی بازی کند. چندی بعد به خاطر هنرنماییاش در تعطیلات رمی (1953) اسکاری برد و از آن پس هر چه بود دورانی جادویی بود، لااقل روی پرده: سابرینا (1954)، جنگ و صلح (1956)، عشق در بعد از ظهر (1957)، چهره نمکین (1957)، داستان راهبه (1959) پشت هم به نمایش درآمدند.
- در سال 1961 با بازی در صبحانه در تیفانی و در نقشی که در اصل برای مریلین مونرو نوشته شده بود، تصویر و شمایل هپبورن برای همیشه در ذهن سینماروهای دنیا حک شد. او در معما (1963) نیز با موفقیت در مقابل کری گرانت ظاهر شد ولی نیمهی دیگر زندگی حرفهایاش، به خاطر دو ازدواج ناموفقاش لطمه دید. در سال 1964 در بانوی زیبای من درخشید، اگر چه به خاطرش حتی نامزد جایزهی اسکار نشد تولید و نمایش فیلم همراه بود با اعتراض و انتقاد هزاران نفر در بریتانیا و آمریکا که به انتخاب او اعتراض داشتند و معتقد بودند نقش باید از آنِ جولی اندروز، خالق اصلی نقش الایزا در تئاترهای برادوی و لندن میشده است.
- پس از چند سالی وقفه، در تنها در تاریکی (1967) و سپس در کمدی رمانتیک / درام دو همسفر (همان سال) بازی کرد و سپس از سینما کنار کشید و به عنوان سفیر یونیسف به کشورهای فقرزدهی آفریقایی و آسیایی سفر کرد و توجه مردم دنیا را به فقر و مصیبت مردم آن نواحی جلب نمود. در دههی 1970 بازگشتی به عالم سینما داشت و در رابین و ماریان (1976) – در مقابل شون کانری – و در چند فیلم تلویزیونی فراموششدنی ظاهر شد و سرانجام در همان روزهایی که تازه اسکاری افتخاری به او اهدا کرده بودند، در سال 1993 به مرگی غیرمترقبه درگذشت.
- فرد آستر:
- وقتی دیوید اُ.سلزنیک تست سینمایی فرد آستر را دید، گفت: ((زیاد در مورد این مرد مطمئن نیستم ولی احساس میکنم که با وجود آن گوشهای بزرگ و آن چانهی زشت، آنقدر جذابیت دارد که حتی از لابهلای این تست احمقانه هم بیرون بزند.)) و بعد برخلاف گفته خود آستر که: ((من وارد عالم سینما نشدم تا جزیی از یک تیم سینمایی باشم))، او را همیشه در کنار جینجر راجرز و در فیلمهایی چون پرواز به ریو (1933) به یاد خواهند آورد.
- ولی علاوه آن تصویرش در مقابل تعدادی از ستارههای معروف زمانهاش نیز ثبت شده است: در رژهی عید پاک (1948) در مقابل جودی گارلند و آن میلر یا در واگن موسیقی (1953) در مقابل سید چریس. همو بود که در عروسی شاهانه (1951) بر روی در و دیوار سقف حرکاتی موزون انجام میداد. فرد آستر یکی از استادان مسلم حرفهی خوش بود که اعتقاد داشت: ((کوریوگرافی بر روی پرده سینما، 80 درصدش کار مغز است و 20 درصدش کار پا.))
خلاصه داستان
مگی پرسکات (کی تامپسون) سردبیر متکبر مجلهی مُد ((کوالیتی)) خیلی خیلی از شمارهی آخر مجله ناراضی است. او دنبال تر و تازگی میگردد. به دستور او همه چیز به رنگ صورتی در میآید. خب حالا چطور است شمارهی بعدی مجله را به زن هوشمند معاصری اختصاص دهند که از پیروی از مُد بیزار است؟ مگی به اتفاق دیک آوری (فرد آستر) و گروه هنرمندانش، به یکی از همان کتابفروشیهای ((غمانگیز)) گرینویچ ویلج هجوم میبرند.
آنها جو استاکتون (اُری هپبورن) فروشندهی کتابفروشی را مستأصل میکنند. چهرهی کودکانه و بامزهی جو توجه ریک را به سوی خود جلب میکند. بدین ترتیب، دنیای جو ناگهان به کمک عشق، دگرگون میشود. در دفتر مجله، دیک، مگی را مجاب میکند که آنها چهرهی طلایی مُد امروز را در چهره و وجود جو پیدا کردهاند. مگی ابتدا زیر بار نمیرود ولی وقتی تصویر درشت شدهی جو را میبیند، مجاب میشود.
جو را راضی میکنند که همراه گروه گردانندهی مجله به پاریس برود و در نمایش مجموعه لباسهای جدید پل دووال (رابرت فلمینگ) شرکت کند. این سفر فرصتی برای جو پیش میآورد تا فلاستر، قهرمان فیلسوفاش را در حول و حوش مونمارتر ملاقات نماید. جو خیلی توی ذوقاش میخورد وقتی متوجه میشود که فلاستر به مسایل فلسفی توجه ندارد و حواسش جای دیگر است. جو پی میبرد که دیک تنها فلسفهای است که او نیاز دارد.
پشت صحنه
- در حالی که پاریس هیچ وقت به اندازهای که در چهره نمکین نشان داده شده رمانتیک به نظر نرسیده، ولی در واقعیت امر، گروه تولید از خشونت سیاسی در خیابانهای شهر به ستوه آمده بود.
- سر زندگی کی تامپسون ظاهرا تأثیری منفی روی فرد آستر گذاشته بود. تامپسون از رفتار خشن آستر با خودش و با اُدری هپبورنِ جوان شکوه میکرد.
- فیلمبرداری سکانس زیبای صومعه و دریای کنارش، یک کابوس تمامعیار بود. آستر و هپبورن مدام روی گِل و لجن لیز میخوردند.
کارگردان:
این استنلی دانن بود که با جسارت و مهارت، موزیکالهای هالیوودی را از چارچوب تنگ استودیوییشان بیرون کشید و توی کوچه و خیابان برد. در شهر (1948) یک نقطهی عطف بود. به محض آنکه شخصیتهای اصلی فیلم در اسکلهی بروکلین پیاده می شوند پی میبرید که کلک نخوردهاید و قهرمانان ماجرا در محوطهی استودیو بازی نمیکنند. این ترانه و موسیقی است که در گسترهی زندگی واقعی و روزمره شما به گوش میخورد.
در چهره نمکین دانن ما را با عشق عمیقاش به پاریس و علاقهاش به آستر و هپبورن شریک میکند. آب و هوا کمک کرده تا شهر را در حال و هوای متفاوتاش – از ابری و بارانی گرفته تا مهآلود و آفتابی – تجربه کنیم. اسم دانن به جین کلی گره خورده که به اتفاق، شاهکارشان آواز زیر باران را خلق کردند. دانن قبلا نیز در عروسی شاهانه (1951) با فرد آستر همکاری کرده بود و بعدا هپبورن را در معما (1963) و دو همسفر (1967) هدایت کرد.
موسیقی
تقریبا کل موسیقی متن چهره نمکین از موسیقی جورج و آیرا گرشوین وام گرفته شده که آن دو برای موزیکال محبوبشان در سال 1927 نوشته بودند؛ در آن کمدی موزیکال که در برادوی بر روی صحنه رفت، خود فرد آستر بازی میکرد. یکی از پنج قطعه موسیقی و ترانهای که اضافه شده – از جمله بونژور پاری – توسط راجر ایدنز و لئوناردو گرش نوشته شده است.
قرار بود چی بشه، چی شد
وقتی سید چریس انصراف داد، هپبورن نقش استاکتون را قاپ زد و بدین ترتیب از خیر نقشآفرینی در ژیژی گذشت که نقشاش به لزلی کارون رسید.
جملات به یادماندنی
((بازی بلد نیست. خواندن بلد نیست. طاس است. یک کمی رقص بلد است.))
از گزارش نخستین تست سینمایی فرد آستر
نظر منتقدها
تایم آوت: ((موزیکالی که جرأت کرده سارتر و مونمارتر را همقافیه کند و با زیبایی تصویرهای خود و شوخطبعی و طنز و آن جذابیت کاملا طبیعی و حساب شدهاش، بسیاری از موزیکالها را از میدان به در میکند.))
بازلی کراوتر (نیویورک تایمز): ((از آقای فرد آستر گذشته، ترانههای جورج و فرد آستر، پیرترین چیزهای فیلماند.))
مگی دیک و جو را میفرستد تا یک سری عکس اختصاصی از لباسهای جدید پل دووال بگیرند و آماده کنند. او موکدا از آنها میخواهد که عکسها باید هوشمندانه، متفاوتتر و تر و تازهتر باشند. آنها کار را در خیابانی باران خورده و به کمک تعدادی بادکنک به عنوان وسیله صحنه شروع میکنند. دیک سر جو داد میزند: ((بدو!)) ولی از کدام طرف؟ ((از اون طرف!)) جو میدود و بادکنکها از دستاش رها میشوند و تصویرش بر روی فیلم ضبط میشود.
سپس در یک ایستگاه قطارند و دیک از جو میخواهد به آنا کارنینا فکر کند. کلیک! عکسی دیگر گرفته میشود. حالا به اُپراخانهی پاریس میرویم. وقتی جو در آن جامهی بلند سبز زمردین از بالای پلههای عظیم اُپرای پائین میآید، دیک دکمه دوربیناش را فشار میدهد. بعد از آن به بازار گلفروشها میرویم و به فلکهی شانزهلیزه در شب و سپس به موزهی لوور. و دستآخر، در حالی که حو لباس سفید و بلند عروسی به تن کرده، به کنار دریاچهای میروند و قوها در کنارشان، شکوهمندانه روی آب سُر میخورند، به چمنزار پُر از گل و شکوفه میرسند، عجب عکسی!
دیدگاهتان را بنویسید