#


نامه ی اصغر فرهادی به روحانی

نامه ی اصغر فرهادی به روحانی
1 ژانویه 2017 بدون نظر 1237 بازدید

نامه ی اصغر فرهادی به روحانی

نامه ی اصغر فرهادی  به رئیس جمهور درباره ی زندگی عده ای در گور

متن نامه اصغر فرهادی ؛ سلام امروز گزارش تکان دهنده مردان، زنان و کودکانی را که در گورهای یکی از قبرستان های اطراف تهران شب های سرد را به صبح می رسانند خواندم و اکنون سراسر وجودم شرم است و بغض.

به بهانه این نامه به شما، قصد دارم همه ی آنان که در این سرزمین و در این سی و چند سال مسئولیتی داشته و دارند را سهیم این شرمساری کنم. می دانم که عده ای باز این گونه گزارش ها و خبر ها را دستاویزی خواهند کرد برای گرم کردن تنور بازی های فرساینده سیاسی و انتخاباتی.

افسوس که گرمای این تنور، تن رنجور کودکان، زنان و مردانی را که شب ها در گوشه قبرها، لابه لای درختان پارک ها و زیر پل ها به خواب می روند گرم نخواهد کرد.

در این گزارش، نام یکی از کسانی که شب های سرد استخوان سوز را در گوشه گوری نشسته به صبح می رساند و تعبیر تلخ گزارشگر مرگ زندگی می کند، آرمان است. این نام مرا رها نمی کند. آرمان گم شده ای که در گور پیدایش کرده اند.

در تاریخ خوانده ایم  که گاهی حاکمان با لباس مبدل به میان مردمان می رفته اند تا به  دور از محافظان و ملازمان و متملقان  گوشه ای از درد و رنج مردم را بی واسطه درک کنند. پیشنهاد می دهم لااقل برای تنوع در نگارش تاریخ امروز آیندگان بهت زده خواهند خواند، گاهی صاحب منصبان بی همراه و ناشناس به میان مردم بروند به روستاها و شهرهای درو افتاده.

اگر ناشدنی است به همین حوالی، محله های حاشیه تهران تا ببینند صورت های سرخ از سیلی آبرومندان بی بضاعتی که بیش از هر صاحب قدرتی جان و جوانی شان را برای این سرزمین قربانی داده اند. اگر باز نشدنی است یک روز به اورژانس شهر سری بزنند و مخفیانه سوار بر آمبولانسی شوند که قرار است بیماری بی رمق را به بیمارستانی برساند.

از نزدیک شاهد باشند چگونه در مسیر، به جای راه باز کردن برای نجات جان یک بیمار، مسابقه ای تاخ بین دیگران است برای پیشی گرفتن از هم که پشت آمبولانس حامل یک هم وطن رو به مرگ جای بگیرند و از این موقعیت برای زودتر رسیدن به مقصد نهایت استفاده را ببرند.

این مثالی ساده، تلخ و تکراری است اما خلاصه ای است از وضعیت امروز ما. چه کسی پاسخ گوی این بی رحمی پنهان است؟ ما چرا و کی چنین شدیم؟ ما مردمانی که دیگر دوست داشتن هم وطن را از یاد برده ایم، ما که خشونت های پنهان و ریز در رفتار و گفتار روزمره مان ابراز شده است برای بیرون کشیدن فردیمان از اجتماع.

ما که دروغ را به عنوان مهارتی برای زیستن دو گانه در بیرون و درون خانه می آموزیم و به کودکانمان می آموزانیم. ما که تنها نظاره گر و شنونده فراموشکار رنج هائیم. چه کسی امروز از آن پدری که خود را از پل عابر پیاده خیابان میرداماد به دار کشید  و در یادداشتی که از جیب های خالی اش پیدا شد نوشت ( هزینه درمان بیماری چشم هایم را نداشتم ) سخن می گوید؟ آن اندک کسانی نیز که دلسوزانه می گویند با انگ ساه نمایی مورد هجمه اند.

انگ سیاه نمایی فراری ست روبه جلو از سوی مسئولان برای عدم پدیرش مسئولیت سیاسی ها.

برچسب ها
به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *