فیلم گاو خشمگین
مروری کوتاه بر فیلم گاو خشمگین
خلاصه داستان
حکایت صعود و سقوط خودخواستهی جیک لاموتا، بوکسور میانوزن؛ مردی که طبیعت خشناش او را در دام خود گرفتار کرده بود. جیک به کمک برادر تنهلشاش، جویی، این فرصت را مییابد که قهرمان بوکس میانوزن جهان شود ولی مجبور میگردد که به خاطر تبانیهای پشت پرده، ببازد. همین زندگی او را بر باد میدهد. به علاوه، به خاطر حسادت نامعقولاش نسبت به ریکی، همسر موبور اهل (محله) برانکساش بیشتر لطمه میخورد. دیوای دورنِ لاموتا و ناتوانیاش در معقولانه فکر یا قضاوت کردن، او را به حاشیه میراند و غرائز خشن و جانور منشانهاش را چنان به رخ میکشد که در نهایت همینها به قیمت از دست دادن همسر، عنوان قهرمانی، برادر و آزادیاش تمام میشود.
کارگردان: مارتن اسکورسیزی. نویسندگان فیلمنامه: پل شریدر، مادریک مارتین. بازیگران: رابرت دونیرو
(جیک لاموتا)، کتی موریارتی (ویکی لاموتا)، جو پشی (جویی لاموتا)، فرانک وینسنت (سالوی)، نیکلاس کولاسانتو (تامی کومو)، ترزا سالدانا (لیونور لاموتا)، ماریو گالو (ماریو)، فرانک آدوینس (پتسی)، جوزف بونو (گدو)، فرنک تونام (تاپی)، چارلز اسکورسیزی (چارلی). تهیه کنندگان: رابرت چارتف، ایروین وینکلر. محصول کمپانی یونایتد آرتیستز. مدت: 128 دقیقه. بودجه: 18 میلیون دلار. فروش:3/23 میلیون دلار.
اسکارها:
- بهترین بازیگر مرد: رابرت دونیرو.
- بهترین تدوین: تلما اسکونمیکر.
نامزدهای اسکار
- بهترین فیلم.
- بهترین کارگردان: مارتین اسکورسیزی.
- بهترین بازیگر مرد نقش دوم: جو پشی.
- بهترین بازیگر زن نقش دوم: کتی موریارتی.
- بهترین صدا: اُ. میچل، بیل نیکلسون، دیوید جی. کیمبال.
- بهترین فیلمبرداری: مایکل چاپمن.
سایر برندگان اسکار 1980
- بهترین فیلم: آدمهای معمولی.
- بهترین کارگردان: رابرت ردفورد (آدمهای معمولی).
- بهترین بازیگر زن: سیسی اسپیسک (دختر معدنچی).
- بهترین بازیگر مرد نقش دوم: تیموتی هاتن (آدمهای معمولی)
- بهترین بازیگر زن نقش دوم: مری استین برگن (ملوین و هاوارد)
اتللو در رینگ بوکس
خون و عرق از رینگ بوکس فوران میزند. مردی تنها و کلاهک بر سر با حرکت آهستهی دوربینی که میچرخد، بوکس بازی میکند. سپس قهرمان سابق بوکس که حالا شکست، چاقاش کرده و پف به صورتاش انداخته در رختکن کلوب شبانهی بناماش نشسته و جملاتی از شکسپیر را تمرین میکند. پیروزی در اینجا نگاه کردن این مرد است: او قادر است دست به خشونتی غیرقابل تصور بزند و به طرز بیمارگونهای حسادت بورزد. او فراتر از آنچه مشتهایش بدان قادرند، هیچ شناختی نسبت به خود و ارزشهایش در این دنیا ندارد.
مردی که در یک کلام، به دست طبیعت وجود خودش شکست میخورد. عیب و نقصهایش را نمیتوان نادیده گفت: ولی اگر با او همدلی داریم به خاطر دلچسب بودن شخصیتاش نیست، اندک همدلی ما به این دلیل است که خود را در وی باز میشناسیم. این وقتی است که بازیگری به روش «متد» و رژیم چاقی با یکدیگر تصادم میکنند. با بلایی که دونیرو در این فیلم به سر چشم خود آورده، سادومازو خیسم رینگ بوکس به صورت شوکهکنندهتری تجسم بخشیده شده است. به علاوه، صحنهایی که دونیرو دست و پای پشی را میگیرد و از خانه بیرون میکشد، یکی از فراموش نشدنیترین خاطرات سینماروهای دنیاست.
بازیگران
رابرت دونیرو: در تاریخ سینما، خشمگینتر از بازیگری چون رابرت دونیرو کم داشتهایم. در گاو خشمگین او به اوج هنرمندیاش دست یافت و اسکاری برد. وقتی در یکی از صحنههای کشمکشِ دو بازیگر اصلی، دونیرو دندهی پشتی را شکست، روش بازیگری سبک «متد» بیشتر یک حالت نفرین پیدا کرد تا یک موهبت.
همه در جریان کارهایی که دونیرو برای آماده کردن خویش و ایفای نقش جیک لاموتا انجام داد، هستند. تمرینهای فیزیکیِ مشقتبار و به دنبالاش شرکت در سه مسابقهی بوکس واقعی در بروکلن – که تازه دو تا از آنها را برد – جزو برنامههایش بود. برای بخشهایی از فیلم که لاموتا را در سنین بالا نشان میدهد خودش را 25 کیلو چاق کرد (جو پشی برای همان صحنهها خودش را لاغر کرد) موقع تدارکات فیلم، دونیرو خودِ لاموتا را ملاقات کرد تا شخصیتاش دستاش بیاید. لاموتا چنان تحت تأثیر دونیرو قرار گرفت که مصرانه از او خواست در مسابقات بوکس شرکت کند و گفت حاضر است مربیاش باشد.
کتی موریاتی: وقتی در نقش ویکی پانزده ساله ظاهر شد، نوزده سالی بیش نداشت ولی با همان پیچیدگیهای یک زن شوهردار و سرد و گرم چشیده، نقش را ایفا کرد. اسکورسیزی به خصوص از این موضوع خوشش آمده بود که موریارتی تجربهی بازیگری زیادی نداشت و جالب بود که به خاطر بازیاش نامزد اسکار هم شد. متأسفانه انتخابهای بعدیاش، آیندهاش را که میتوانست درخشان باشد، ضایع کرد. اگر چه در این میان دو فیلم قابل توجه دارد: Soapdish (1991) و ماتینه (1993). او در سالهای اخیر در دیوانه در آلاباما (1999) و آن را تشریح کن (2002) رویت شده است.
جو پشی: وقتی دونیرو بازی جو پشی را در یکی از فیلمهای رده – ب دید، که به دیوار میزند تا جایی در سینمای بدنهی اصلی برای خود باز کند، خواست که تستی از او بگیرند. در آن زمان جو پشی با یکی از دوستاناش در یکی از تئاترهای واریته بازی میکرد. در اینجا جو پشی در نقش برادر دونیرو ایدهآل به نظر میرسد. پشی با همکاری درخشاناش با اسکورسیزی ادامه داد و به خصوص در رفقای خوب (1990) در نقش یک مافیایی دیوانه، مو بر اندام سیخ میکند.
جان تورتورو: در گاود خشمگین نقش کوتاهی دارد. از آن زمان به این سو، تورتورو مرتباً با اسپایک لی همکاری داشته و در کار درستو انجام بده (1989)، Moobetter Bluse (1990) و تب جنگلی (1991) ظاهر شده. تورتورو با برادران کوئن نیز همکاری ثمربخشی داشته و در تقاطع میلر (1990) و بارتون فینک (1991) با آنها همکاری کرده است. او در مستأصلانه در جستجوی سوزان (1985)، رنگ پول و هانا و خواهراناش (هر دو در 1988)، سیسیلی (1987) و پنج گوشه (1988) بازی داشته. وی در دبّه درآوردن (1989) ساختهی دنیس هاپر و دو فیلم گنگستری معاصر، استعلا (1990) و مردان شریف (1991) ایفای نقش کرده. از جمله فیلمهای متأخرش عبارتند از: نترس (1993)، انسان بودن (1994)، مسابقه تلویزیونی (1994)، پیدا و نابود کن و ساعتزنها (هر دو در 1995).
پشت صحنه
- برای به رخ کشیدن استیصال و «آب رفتنِ» جایگاه حرفهای و اجتماعی جیک لاموتا، اسکورسیزی صحنههای آخرین مسابقهی بوکساش را دریک رینگ بزرگتر فیلمبرداری کرد.
- از شکلات به جای خون استفاده شد: در فیلم سیاه و سفید، بهتر خودش را نشان میدهد.
- تهیه کننده به اسکورسیزی و دونیرو گفت که لاموتا یک «سوسک» بیشتر نیست و فیلمنامه را رد کرد. دونیرو و اسکورسیزی خودشان در فیلمنامه اصلاحاتی به وجود آوردند که انسانیتر جلوه کند.
- پدر خود اسکورسیزی، چارلی، در نقش یکی از نوچه مافیاییها ظاهر شده که در صحنهی کلوب شبانه، پشت همان میز لاموتا نشسته است.
صحنه های بوکس
مهارت و حرفهایگری اسکورسیزی، بیش از هر چیز دیگری در صحنههای بوکس هیوداست که حس و حالی تقریباً معنوی / مذهبی دارند. در داخل رینگ، جیکِ رنجور گویی به خاطر گناهاش تنبیه میشود.
این گناه که دقیقاً نمیداند چطور باید یک مرد و از آن مهمتر، یک انسان باشد، نماهای درشتی که در فضای امپرسیونیستی در داخل رینگ به صورت اسلوموشن گرفته شدهاند، فوران خون را نشان میدهد. خونی که در هوا به پرواز درمیآید یا از طنابهای رینگ قطره قطره پائین میریزد. قطعه موسیقی «کاوالریا روستیکانا» و در قطعهی گمنامتر از پیترو ماسکانیسی، بار حسی صحنه را افزایش دادهاند. جیغ حیوانات و پرندهها و صدای گوشخراش شکستن حباب فلاش دوربینها برای خلق یک فضای آشفته مورد استفاده قرار گرفت (موقع ضبط، برای «درآوردن» صدای شکستن حباب فلاشها، جامهای شیشه را خرد کردند).
برای درآوردن صدای مشتهای سنیگینی که به سر و صورت برخورد میکند، طالبی و گوجه فرنگی را با مشت له کردند. این صداها آنقدر خوب از آب درآمدند که متصدیان صدا، نوارها را پس از استفاده از بین بردند تا توسط دیگران مورد بهرهبرداری قرار نگیرد. متوجهی همهی آنچه میشویم نیستیم ولی صحنه را حس میکنیم.
خود صحنههای مشتزنی به دهها نمای مختلف تقسیم و خرد شدند که توسط اسکونمیکر موقع تدوین به دوئلی تبدیل گردیدند که نه تنها ترفندهای هر دو طرف را نشان میدهد بلکه با دوربینی که فقط چند سانتیمتر از ضربهها فاصله دارد حالت مشتهایی را پیدا کردند که انگار برای تنبیهِ طرف پرتاب میشوند. اسکورسیزی با ماندن در داخل رینگ و تغییر دادن شکل و اندازهاش قواعد «فیلمهای بوکسی» را زیر پا گذاشت: رینگها گاهی چنان کوچکاند و احساس خفگی میدهند و گاه طولانی و باریکاند.
جلوهای که خلق شده، رویاگونه است. در چنین کابوسی دیوهای درون لاموتا به رقص مرگ میپردازند. در آخرین رویارویی با شوگر ری رابینسون، این بوکسور غولپیکر بر جیک سایه انداخته و ضربات سهمگین و بیپایاناش را روانهی سر و صورت جیک میکند؛ ضرباتی که به دوران کوتاه زندگی حرفهای جیک به عنوان قهرمان بوکس پایان دادند.
نظر منتقدها
ایمی توبین (ویلیج ویس): «گاو خشمگین، درد را معیار مردانگی قرارداده، نه تنها دردی که به وجود آدم لطمه میزند بلکه درد و رنجی که تداوم مییابد. ریسکی که میکند قابل لمس است ولی نتیجهاش به هیجان میآورد. حتی یکی از ضربههای مشتی که رد و بدل میشود به هدر نمیرود. فیلم نمونهی بارز فیلمی است که قالب و محتوایاش به شدت با هم هماهنگی دارد.»
پالین کیل (نیویورکر): «دربارهی خشونت است سینما، دربارهی ضرباهنگ تصویری زمخت است، دربارهی براندو است، دربارهی دو پدرخواندهی اول است، دربارهی اسکورسیزی است و دونیرو که میخواستهاند رودست آنچه خودشان و دیگران انجام دادهاند، بلند شوند. اسکورسیزی تمایلات و کششهای بلاواسطهاش را به پرده کشیده، سعی داشته قدرتِ زمخت یک “داستان عامهپسند” را با جدا کردناش از نگرش و داستانسریی رایج، به هر تبدل نماید. او ارزشهای سرگرمکنندهی “فیلمهای بوکسیِ” و قهرمان طبقه پائینشان را از دست داده: “قصههای عامیانه را خوشگل کرده و آن را کشته.”»
کارگردان
رابرت دونیرو که داستان زندگی لاموتا را به اسکورسیزی معرفی کرد، باید حواساش میبود که وی این داستان را جدی بگیرد و پس از آن همه بازنویسیهای فیلنامهای، همچنان به کارگردانی آن پایبند بماند. پس از بیماری اسکورسیزی که سروکار را به بیمارستان کشاند، در نگرش خود به زندگینامهی لاموتا تجدیدنظر کرد و این بار ارتباطی حسی با او برقرار تمود و مانند خودش، او را مردی دیده کمرش زیر بار نیتهای خیر خرد شده است. در اینجا سرخوردگی اسکورسیزی در خشم غیرقابل وصف این بوکسور بازتاب پیدا کرده است.
در نتیجه، فیلم یک تجربهی به شدت شخصی از کار درآمد. کارگردان ضمناً در این داستان، عمیقترین تعلق خطرش را یافت: پویایی بین کششها و تمایلات انسانی و فرهنگهایی که آنها را شکل میدهند؛ مضمونی که در سایر فیلمهای مهماش نیز پژواک یافته: خیابانهای پایین شهر (1972)، راننده تاکسی (1976) و رفقای خوب (1990).
لاموت، خسته و کوفته، دلچرکین و با سر و صورت ورم کرده حالا به یک «بوکسور سابق» تبدیل شده و کلوب سبانه درب و داغانی را میگرداند و خودش در ان برای مشتریها برنامه اجرا میکند: قطعات به خیال خودش بامزه تعریف میکند و تکه میاندازد. او را به خاطر بعضی از مشتریهای بدناماش بازداشت میکنند. در یکی از صحنههای متأثرکنندهی فیلم، جیک تنها تو سلولاش سر و مشت و شانهاش را به در و دیوار کوبیده و فریاد میزند:«چرا؟ چرا؟ چرا؟ چرا این کارو کردی؟ چرا؟ تو خیلی احمقی… من حیوون نیستم. چرا با من هچون رفتار کردی؟ من اونقدرها هم بد نیستم.»
دیدگاهتان را بنویسید