#


فیلم کابوی نیمه شب

فیلم کابوی نیمه شب
13 فوریه 2017 بدون نظر 4939 بازدید

فیلم کابوی نیمه شب

مروری بر فیلم کابوی نیمه شب

خلاصه داستان

جو باک، جوان خوش­سیما و ساده­لوحِ تگزاسی، شنیده است در نیویورک خیلی خبرهاست و می­تواند آنجا راحت پول درآورد. به همین جهت، یک روز کار ظرفشویی­اش را در ولایت رها می­کند و با اتوبوس عازم نیویورک می­شود. اما طولی نمی­کشد که جو پی می­برد اطلاعات غلط به او داده­اند و در کوچه و خیابان­های شهر، هیچکس حتی نگاهی به او نمی­اندازد. یک روز راتسو ریزو (داستین هافمن) تیغ زنِ خیابانی، با وعده­هایی الکی، پولی از او به جیب می­زند و ناپدید میشود.

جو، رد پای راتسو را می­گیرد و پیدایش می­کند. راتسو، ریز­اندام و علیل، که هم احساس عذاب وجدان دارد و هم می­ترسد کتک بخورد، «جو»ی آسمان­­جل را به اتاقکش در عمارتی ویرانه می­برد و جایی برای اسکان در اختیارش می­گذارد. در حالی که به زور شکم­شان را سیر می­کنند، جو در راتسو، رفیقی را می­یابد که احتمالا هیچ­وقت نداشته، راتسو سخت بیمار است؛ جو تصمیم گرفته از جایی پولی به چنگ آورد و هزینه­ی سفرشان را به فلوریدا تأمین کند. بالاخره پول را از مردی ناشناس به زور می­گیرد و با پولِ دزدی عازم فلوریدا می­شوند…

 

کابوی نیمه­ شب                                                                                                            1969

78 کارگردان:جان شلزینگر. فیلنامه: والدو سالت؛ بر­اساس رمان جیمز لیو هرلیهی. تهیه­کننده: جروم هلمن، کمپانی یونایتد­آرتیستز. بازیگران: داستین هافمن (راتسوریزو)، جان وویت (جو باک)، سیلویا مایلز (کاس)، جان مک­گیور (آقای اودانیل)، برندا واکارو (شرلی)، روث وایت (سلی باک)، باب بالان (دانشجوی جوان). مدت: 113 دقیقه. بودجه: 4/3 میلیون دلار. فروش: 8/44 میلیون دلار.

جوایز اسکار:

  • بهترین فیلم.
  • بهترین کارگردان: جان شلزینگر
  • بهترین فیلنامه­ی اقتباسی: والدو سالت.

 

  • بهترین بازیگر مرد: داستین هافمن.
  • بهترین بازیگر مرد:جان وویت.
  • بهترین بازیگر زن نقش دوم: سیلویا مایلز.
  • بهترین تدوین: هیو آ. رابر تسن.

برندگان اسکار سال 1969

  • بهترین بازیگر مرد: جان وین (شهامت).
  • بهترین بازیگر زن: مگی اسمیت (دوران شکوفایی دوشیزه جین برودی).
  • بهترین بازیگر مرد نقش دوم: گیگ یانگ (آنها به اسب­ها شلیک می­کنند، نمی­کنند؟).
  • بهترین بازیگر زن نقش دوم: گلدی هاون (گل کاکاتوس).

زیر پوست شهر

جان شلزینگر، کارگردان انگلیسی، مقوله­ی اختلاف طبقاتی را در آمریکا، به رخِ آمریکایی­ها می­کشد و با بازنده­ها، تیغ زن­های سمجِ خیابانی و خلاصه نا کسانی همدردی نشان می­دهد که در حواشی جامعه می­لولند و در تلاش برای به چنگ آوردن خرده نانی در کلان شهر بی­اعتنایی چون نیویورک، تقلا می­کنند. شلزینگر و تهیه­کننده­اش، جروم هلمن، ابتدا خیلی هم خوشحال شدندکه فیلم­شان از ممیزی­، درجه بندیR گرفته چون کابوی نیمه­شب، تنها فیلم تاریخ سینما از کار درآمد که اسکار بهترین فیلم نصیب­اش شد. پس از گذشت  این همه سال، فقر و انحطاط در نیویورکِ دهه شصت خیلی هم جذاب جلوه می­کند! اما آنچه کماکان تروتازه و شگفت­انگیز است، هنرنمایی بی­نظیر داستین هافمن و به­خصوص، جان وویت است. مسیر پرپیچ و خمی که این بچه/مردِ معصوم در شهری بزرگ میپیماید به همان اندازه فصلی از کتاب او­لیور تویست (چارلز دیکنز) قلب را به درد می­آورد.

 

بازیگران

 داستین هافمن: داستین هافمن برای آن که دل­نگرانی­های شلزینگر را از بین ببرد و نشان دهد که توانایی بازی در نقش راتسو را دارد، بارانی کثیفی به تن کرد، موهایش را عقب شانه زد و کارگردان را به گردشی دور منهتن و سالن های بیلیارد و پاتوق تیغ­زن­هایش برد. او کاملا در نقش جا افتاده بود و نقش را از آن خود کرد. هافمن که بازیگری کمال­گراست، هر روز سنگریزه در کف­ هایش می­گذاشت تا لنگ زدن شخصیت­اش تداوم و انسجام داشته باشد. زندگی حرفه­ای او مملو از نقش­هایی بوده که تغییر چهره­اش را می­طلبیده­اند: پیرمردی صدساله در بزرگمرد کوچک (1970)، مردی که برای گیر آوردن کار خود را به شکل زن­ها در می­آورد، در توتسی (1982)، بیمار اوتیست (در خود فرو رفته) در رین من(1988)، خبیثی با قیافه­ی کارتونی در دیک تریسی (1990) و کاپیتان کوک در هوک (1991).

 جان وویت: اگر چه وارن بیتی دنبال نقش جو باک بود، ولی شلزینگر به خاطر شهرت و محبوبیت فراوان بیتی که بازی­اش را در این نقش باور­ناپذیر میکرد، دور او را خط کشید. در مورد بانی و کلاید نیز همین مسأله برای بیتی پیش آمده بود، ولی در آنجا روی فیلمنامه کار کردند تا با «پرسونا»ی بیتی جور در آید. شلزینگر ترجیح داد با بازیگری ناشناس کار کند که موقع تست دادن وانمود کرده بود یک کابوی واقعی است که از توی خیابان سر راست به آنجا آمده.برخی از بداهه­پردازی­هایش سر از فیلمنامه در آوردند.

وویت که به خاطر بزرگواری و بخشش شهرت دارد، وقتی نقش را برد، برای جشن گرفتن پیروزی­اش به مرد بی­خانمانی در خانه­اش پناه داد. پس از موفقیت حیرت­آور وویت در این فیلم، حرفه سینمایی پرباری به دنبال آمد ولی خیلی زود درخشش ستاره­ای اش را از کف داد. از جمله کارهای معروفش این­ها هستند: رهایی (1972)، بازگشت به خانه (1978)، میز شام برای پنج نفر (1983) و مأموریت:غیر­ممکن (1996). برای نسل جدید علاقهمند به سینما، احتمالا او بیشتر به عنوان پدر «آنجلینا جولی» شهرت دارد.

پشت صحنه

  • جمله ی اعتراضی داستین هافمن، «من اینجا دارم راه می­رم،اینجا دارم راه مــی­رم!» بداهه­پردازانه، موقع عبور از خیابان، توسط هافمن سرِ یک راننده ی بی احتیاط، داد زده شد.
  • با شش دقیقه حضور بر روی پرده، هنرنمایی سیلویا مایلز کوتاه­ترین حضور سینمایی برای یک بازیگر زن یا مرد نقش دوم است که نامزدی اسکار به همراه داشته است.

موسیقی

اجرای ترانه­ی everybody’s talking  با صدای هری نیلسن، ابتدا در نسخه­ی تدوین نشده­ی فیلم، صرفا برای حس و حال دادن به یکی از صحنه ها استفاده شد؛ ولی بعد شلزینگر به این نتیجه رسید که حس و حال اصلی را اصولا، همین ترانه به فیلم می­دهد. باب دیلن ترانه­ی lay, lady lay  را به سفارش تهیه کننده­ی فیلم ساخت، اما طبق معمول سفارش را دیر تحویل داد و بنابراین کارش بعدا به عنوان یک «تک ترانه» و بی­هیچ ربطی به فیلم، عرضه شد.

قرار بود چی بشه چی شد

نقش جو باک ابتدا به لی میجرز و مایکل سارازین پیشنهاد شد و نقش ریتزو هم به رابرت بلیک، که گفت نه، مرسی. (چه شانسی آوردیم ما..!)

نظر منتقد­ها

آرجر وینستن (نیویورک پست): «این فیلم چنان عالی و غافلگیر­کننده است که زبان از ستایش­اش کوتاه است… از آن کارهای قرص و محکمی که همه چیزش باهم هم­آهنگی دارد، بیانیه­ای در باره دوران ما، که نیازی ندارد باد به غبغب بیندازد و عقب بایستد و شعار بدهد.»

پالین کیل (نیویورکر): «شلزینگر، آمریکا را مورد حمله قرار می­دهد و مصمم است نشان دهد که مردمش چقدر وحشتناک­اند. زهری که می­ریزد چنان آشکارا، روشی است که کارگردان برای به رخ کشیدن خود و کارش در پیش گرفته، که اصولا نادیده­اش می­گیریم.»

کارگردان

جان شلزینگر زمانی گفت، «مردم طوری به ما نگاه می­کردند که انگار کاری غیرممکن انجام می­دهیم. البته ساختن کابوی نیمه شب ساده نبود. حتی راست­اش، زیاد هم لذت­بخش نبود. گاهی توی خیابان به چیزهایی بدتر از آنچه در فیلمنامه بود برمی­خوردیم. هیچ چیزی در فیلم وجود ندارد که جایی در عالم واقع، ندیده باشم. وحشتناک بود». در نتیجه، شلزینگر گمان میبرد که اتفاقا، R گرفتن فیلم چندان قضاوت ناجوری هم نبوده است: «این فیلم را برای بزرگسال­ها ساختیم. از آنهایی نیست که بشود الزاما به بزرگسال­ها توصیه کرد تا بچه­های خود را نیز همراهه ببرند».

امروزه، ساختن فیلمی چون کابوی نیمه شب، غیر ممکن است. شلزینگر، اواخر عمر، تعریف می­کردکه داستان فیلم را برای یکی از مدیران کمپانی­های بزرگ تعریف کرده و پرسیده که آیا فکر می­کند تولید چنین فیلمی ممکن است یا نه. و واکنش مدیر سریع و صریح بوده است: «ازبابایی که این داستان را برایم تعریف کرده می­خواهم از اتاقم خارج شود». خوشبختانه شلزینگر پیشاپیش «آس»ای به نام دارلینگ (1965) در آستین داشت و بعدا ماراتن من (1976)، فیلم پرفروش دیگری با شرکت داستین هافمن، را ساخت. بین سایر کارهای معروف­اش باید به این­ها اشاره کرد: شاهین و آدم­برفی (1985)، تریلر بلندی­های پاسیفیک (1990) و بهترین چیزِ بعدی (2000) با شرکت مدونا.

یکی از نکته­های جالب کابوی نیمه شب این است که کسی باور نمی­کند این دومین فیلم داستین هافمن بود و او در واقع با گرفتن این نقش، ریسک بزرگی کرد؛ چون درست قبل از آن گراجوئیت (فارغ التحصیل)، نخستین فیلم­اش، یک تصویر تر­ و تمیز تجاری برای خود دست و پاکرده و در 30 سالگی در نقش جوانی 21 ساله ظاهر شده بود. و اما یکی از صحنه های فراموش نشدنی کابوی نیمه شب که برای همیشه در خاطر می­ماند و لحن تراژی/کمیک فیلم را خیلی خوب منتقل می­کند، صحنه­­ی گورستان است.

راتسو که علاوه بر تیغ­زنی و گدایی، هر از گاه، وقتی جایگاه واکسی­های مترو را خالای ببیند، کفش مردم را هم واکس می­زند، دست جو ا می­گیرد و لنگ لنگان او را به گورستانی می­برد که پدر واکسی­اش در آنجا دفن است. او به جو که باز راتسو خطاب­اش کرده، می­گوید: «حواس­ات باشه، توی شهرمون، منو راتسو صدا نمی­زنند؛ راستشو بخوای، منو اونجا ارنریکو سالواتوره ریتزو صدا می­زنن.» راتسو در همان حال، جو را به بالای سر گور پدرش هدایت می­کند. گوری کوچک و ساده.

سپس نگاهی به اطراف می­اندازد و به طرف گوری دیگر در آن نزدیکی می­رود که خویشاوند مرده تازه دسته گلی رویش گذاشته و دسته گل را برمی­دارد و روی گور پدر خودش می­گذارد و برای جو از پدرش تعریف می­کند؛ این که چقدر آدم زحمت­ کشی بوده و از صبح تا شب کارش واکس زدن بوده؛ طوری که تمام وجودش بو می­داده و از واکس سیاه شده بوده ایت: «آن قدر که وقتی می­خواستند تو گور بذارنش، حتی دستکش از دست­­اش بیرون نمی­آمد و اجبارا با همان دستکش واکسی چالش کردند.»

 

به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *