#


فیلم همشری کین

فیلم همشری کین
12 فوریه 2017 بدون نظر 2051 بازدید

فیلم همشری کین

مروری بر فیلم همشری کین

 

 

 

آدم تنهاست آن بالا

دوربین بالا و بالاتر می‌کشد و به بالاترین نقطه‌ی «گران‌ترین عمارتی» می‌رسد که «فردی در این دنیا برای خودش ساخته». اسم عمارت «زانادو»ست و محل اقامت چارلز فاسترکین (اورسن ولز) غول رسانه‌ای آمریکا، پائین که نگاه می‌کنیم، متوجه می‌شویم قصر به انباری هزاران اثر هنری باز یا بسته‌بندی شده تبدیل گردیده که کین طی سال‌ها جمع‌آوری کرده است. بلندی نما ما را به سر گیجه می‌اندازد، از آن دریای آثار هنری باز یا بسته‌بندی شده تبدیل گردیده که کین طی سال‌ها جمع‌آوری کرده است. بلندی نما ما را به سر گیجه می‌اندازد، از آن دریای آثار هنری نیز حیرت می‌کنیم که در واقع استعاره‌ای است از زندگی خود کین. ضرباهنگ فیلم نیز ما را به سرگیجه می‌اندازد، با هر زاویه‌ی دوربین قابل تصوری بازی کرده، از سایه / روشن‌ها، دیزالوها، عمیق میدان دوربین، نماهای که سقف اتاق و تالارها نیز در آن هویداست، دیالوگ‌هایی که توی دل یکدیگر می‌روند و کنسرتی از صداهای جورواجور که تبدیل به شاهکاری شده که هیج ربطی به هیج اصر سینمایی دیگر ندارد. همه‌ی این تلاش‌ها به خاطر چه بوده؟ به این خاطر که بگوید چطور داستان زندگی یک مرد را تعریف می‌کنند، یعنی اگر که تعریف کنند. همشهری کین از دیدگاه برخی، فیلمی است سرد و بی‌روح، که حسابگرانه ساخته شده تا ما را به حیرت بیندازد و شگفت زده کند. برخی دیگر همه چیز فیلم را درست می‌دانند که آنجا گذاشته شده‌اند تا تاثیر حسی مطلوب را بگذراند نتیجه‌گیری‌های شما هر چه باشد، کین بزرگ‌ترین عامل درک و دریافت امروزه‌ی ما از امکانات سینماست و لااقل به این خاطر، وامدار نبوغ اورسن ولز و دوستانش هستیم.

فیلمی جذاب و درخشان و سرد، مثل یک فریزر، با آن که فیلم پیجیده‌ای نیست ولی از آنهاست که وقتی تماشایش می‌کنید، انگار با یکی از مشکل‌ترین و روشنفکرانه‌ترین فیلم‌های زندگی‌تان سرو کله می‌زنید. احتمالاً یکی از آن فیلم‌هایی است که باعث شده بیشترین حرف‌های به اصطلاح روشنفکرانه درباره‌اش زده شود. در نهایت، تماشای همشهری کین حالت این را دارد که گویی قدم به اتاق مورد علاقه‌تان گذاشته باشید. انتظار دارید که همه‌ی وسایل درست سر جایشان چیده شده باشند و بسته به جایی که می‌نشینید، همیشه انتظار دارید که چیزها از زاویه‌ای جدید با هم حرف بزنند و ارتباط برقرار کنند.

بازیگران

اورسن ولز: شخصیت کین اورسن ولز، شخصیت جذابی است: غولی که گویی از دل کتاب‌های تاریخی بیرون آمده؛ مردی بامزه، که در تمامی دوران جوانی‌اش، سرشار از شور و انرژی است و بعد با بالا رفتن سن و سال، عبوس و مستبد و تلخ می‌شود. در پایان فیلم او عملاً به یک هیولا تبدیل شده و همان طرز راه رفتن‌اش بیننده را به یاد فرانکنشتاین می‌اندازد. اگرچه این تغییرات حال و هوایی و فضا، به شخصیت او حالتی پر رمز و رازتر می‌بخشد ولی درد و رنج‌اش را هم حس می‌کنید. پی می‌برید که تمامی آن کوشش و تلاش برای جمع‌آوری تمامی ثروت‌های دنیا، نوعی تلاش مذبوحانه از سوی او برای پر کردن خلایی بوده که در تمامی زندگی حس کرده است.

اورسن ولز به موازات کارگردانی، در تعداد زیادی فیلم نیز بازی کرد: از جمله در چین ایر (1944)، فیلم درخشان مرد سوم (1949)، مردی برای تمام فصلو (1966)، آیا پاریس می‌سوزد؟ (1966)، کازینو رویال (1967)و کچ 22 (1970). در آخرین حضور سینمایی‌اش در کسی برای دوست داشتن (1987) در نقش خودش ظاهر شد. سرخوردگی‌های ولز در زمینه‌ی کارگردانی لطمه‌ی روحی و جسمی فراوانی به وی زد و بیش از پیش چاق شد. از سر بی‌پولی در فیلم‌های بی‌ارزش و برنامه‌های تلویزیونی شرکت می‌کرد و این اواخر حتی در آگهی‌های تبلیغاتی ظاهر می‌شد. سقوط اورسن ولز، از قضای روزگار، تا اندازه‌ی زیادی با سقوط چارلز فاسترکین هماهنگی دارد.

 

آگنس مورهد: با آن که آگنش مورهد، خیلی کوتاه در همان اوایل فیلم ظاهر می‌شود تا پسرش را به والتر تاچر بسپارد، درد و رنج مادرانه‌اش را فراموش نمی‌کنیم. همراه با صحنه‌ای که سوزان، کین را ترک می‌کند، این یکی از غم‌انگیزترین لحظات فیلم است. مورهد یکی از معروف‌ترین بازیگران تیپ‌ساز آن زمان، جزو گروه تئاتری موکوری اورسن ولز بود. او در آمپرسون‌های با شکوه (1942) نیز بازی داشت که به خاطرش نامزد اسکار هم شد و در تمامی طول زندگی حرفه‌ای‌اش سه بار دیگر نامزد اسکار گردید به خاطر: خانم پارکینگتون(1944)، جانی بلیندا (1948) و هیس، هیس، شارلوت کوچولو (1965). برای نسل‌های جدیدتر، او همان مادر سامانتا در سریال تلویزیونی افسونگر (72-1964) است.

جوزف کاتن، یکی‌دیگر از اعضای گروه تئاتری مرکوری، نقش صمیمی‌ترین و وفادارترین دوست کین را ایفا کرده و که کورانه از دستورات کین تبعیت می‌کند و در آخر نیز چیزی نصیب‌اش نمی‌شود. وقتی کین سرانجام او را به خاطر نقد منفی‌اش از اپرای سوزان، اخراج می‌کند، به شدت دلچرکین می‌شود. این رابطه‌ای است پیچیده که هنوز به درستی مورد بررسی قرار نگرفته، کاتن، بعدا در آمپرسون‌های باشکوه و سفر به دل تاریکی (هر دو در سال 1942) و تریلر عالی کارول ربد، مرد سوم (1949) و ضربه شیطان (1958) اورسن ولز را همراهی کرد.

دوروتی کامینگور: در نقش سوزان درباره‌ی زندگی زناشویی‌اش با کین شکوه می‌کند: «فقط 49 جریب منظره و مجسمه؛ من تنها هستم.» زنی عصبی با صدای جیغ- جیغو که کین برایش یک اپراخانه می‌سازد (اگرچه سوزان نه استعدادی دارد و نه علاقه‌ای به هنر) و دست آخر نیز با وجود احساسات واقعی‌اش نسبت به او ترک‌اش می‌کند. کامینگور در نقش‌های کوچکی در آقای اسمیت به واشنگتن می‌رود (1939)، پنج فلفل ریزه چطور بزرگ شدند (1939) و میمون پشمالو (1944) ظاهر شد و در اواخر دهه‌ی 1940 و در دوران تفتیش عقاید سناتور مک کارتی، اسم‌اش در «فهرست سیاه» قرار گرفت.

پشت صحنه

ولز در صحنه‌ای که سوزان، کین را ترک می‌کند، با خود کردن اسباب و اثاثیه‌اش، دست‌های خود را خون انداخت؛ «واقعاً ضربه‌ای را که به کین خورده بود، حس می‌کردم.» ولز ضمناً در صحنه‌ای که در تعقیب گیتس از پله‌ها پائین می‌رود، قوزک پایش شکست.

  • اگر موقع تماشای همشهری کین به یاد دلیجان (جان فورد، 1939) افتادید، تعجبی ندارد. ولز موقع ساختن همشهری کین، چهل بار دلیجان را تماشا کرد.
  • دوستان ولز به وی یادآوری می‌کردند که هیچ‌کس در واقع ادای کلمه‌ی «رُزباد» را از دهان کین نمی‌شنود و وقتی از ولز پرسیدند که خب پس از کجا فهمیدند که کین این کلمه را به زمان آورده، ولز ظاهراً پاسخ داده: «این را هیچ وقت به هیچکس نگویند!»
  • با آن که زندگینامه‌ی هرست و کین ربطی به هم نداشت ولی هرست سعی کرد جلوی نمایش فیلم را بگیرد. او نه تنها از توصیف منفی شخصیت‌اش، که از استفاده‌ی سازنده‌های فیلم از کلمه‌ی «رزُیاد» نیز به خشم آمده بود.
  • جوزف کاتن به خاطر صحنه‌ای که نقد منفی‌اش را بر روی اپرای سوزان می‌نویسد، 24 ساعت نخوابید تا خسته و لایعقل به نظر برسد.

نقل قول‌های به یادماندنی

«همشهری کین فیلمی بود که شما را به این فکر می‌انداخت که هر چیزی در سینما امکان‌پذیر است.»

مارتین اسکورسیزی

نظر منتقدها

بازلی کراتر (نیویورک تایمز): «همشهری کین، حیرت انگیزترین و از لحاظ سینمایی، شورانگیزترین فیلمی باشد که در هالیوود ساخته شده»

پالین کین (نیویورکر): «یک شاهکار توخالی»

برچسب ها برچسب‌ها:, , ,
به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *