گوئیدو انسلمی (مارچلو ماسترویانی)، کارگردان معروف، «گیر خلاقانه» پیدا کرده. قرار است پروژه تازهاش جلوی دوربین برود و او هنسوز فیلنامهای ندارد. گوئیدو برای الهامگیری به خاطرات دوران کودکی و امیال فرو خفتهاش نقب میزند و فانتزیهایی دربارهی زنهای زندگیاش در سر میپروراند. با آنکه هنوز برای تعریف داستانی تجاری آمادگی ندارد، گوئیدو را به زور به محل کنفرانسی مطبوعاتی میکشانند، که در واقع دکور عظیم و نیمه تمام فیلمی است که در ذهن کاملاش نکرده. در حالی که سئوال پیچش کردهاند، به زیر میزی میخزد و تپانچهایبیرون میکشد. ولی استیصال مرگبارش، در نهایت او را به این نتیجه میرساند که زندگی تنها یک «شو» یا سیرکی پر سرو صداست، و همین نتیجهگیری به وی جانی دوباره میبخشد.
کارگردان: فدریکو فللینی. نویسندهی فیلنامه: فللینی، انیو فلایانو، تولیو پینهلی، برونلو روندی. بازیگران: مارچلو ماسترویانی (گوئیدو)، کلودیا کادیناله (کلودیا)، آنوک امه (لوییزا)، روسلا فالک (روسلا)، باربارا استیل (گلوریا مورن)، مادلن لوبو (بازیگر زن فرانسوی)، کاترینا بوراتو (زن شیک پوش)، ادرا گیل (لاسارا گینا)، گیدو اُلبرتی (تهیهکننده)، ماریو کونوکیا (کارگردان)، برونو آگوستینی (دستیار صحنه). تهیهکننده: آنجلو ریزولی، محصول ایمبسی پیکچرز، مدت:135 دقیقه. فروش: 100 هزار دلار (در آمریکا).
در چهل سالگی، بحران میانسالگی و اضطراب و نگرانیهایش، بدجور گریبان فللینی را گرفته بود. ولی تاریخ سینما شانس آورد و او، به امید یافتن درمان این درد، دوربیناش را به آینهای نفسگیر تبدیل کرد. عنوان اصلی این فیلم، سردرگمیِ زیبا، به شدت به آن میآید. موزاییکی از تصاویری غریب و زیبا از مقابل چشمانمان عبور میکنند، تصاویری که فللینی امید داشت تکانی به او بدهند و به وی الهام ببخشند و باعث احیای قوه خلاقیتاش شوند. فللینی که هیچ وقت بندهی فیلنامه نبود، در اینجا فیلنامه را کناری نهاده و این غریزه فیلمسازیاش است که وی را پیش میبرد. از اینجا به کجا خواهیم رفت؟ سالن بزرگ «سونا»یی یادآور دانته و دنیایش، منزلگاهی مملو از زنانی که علیهاش سر به شورش میگذارند، و یا پایگاهی برای پرتاب موشک، که مجلس گردانی پیر از آن مراقبت میکند. اینکه مقصد کجاست و به کجا میبرد ما را، اهمیتی ندارد. مهم این است که راننده این اتومبیل بیترمز، با اعتماد به نفس کامل پیش میرود. سفری به عمق ذهنیت پربار یک فیلمساز نابغه، که در حقیقت، در حال روانکاوی خویش است… گویی با چشمان باز رویا میبینیم.
مارچلو ماسترویانی: ماسترویانی به اتفاق فللینی در مدرسه بازیگری تحصیل میکرد، تا پایان عمر، یار و همکار او باقی ماند. ماسترونی همزاد سینمایی فللینی، و تنها استثناء در قاعدهی فیلمسازی او بود که اعتقاد داشت نباید بیش از دوبار از بازیگری در فیلمی استفاده کند. وقتی در فیلم، فللینی شخصیت مارچلو را از نویسنده به کارگردان تبدیل کرد، نگران بود که بعداً در فیلمی دیگر چطور او را به نویسنده تبدیل نماید؟ ولی بعدها به این نتیجه رسید که این قضیه چندان اهمیتی ندارد و این مارچلوی کارگردان همان مارچلوی نویسنده است که حالا یک رمان نوشته است! کارگردان و ستارهاش، مارچلو، زندگیهای خصوصی به شدت مشابهی داشتند و هردو با زنانی وفادار ازدواج کرده بودند که با وجود شیطنت شوهرانشان تا پایان در کنارشان ماندند. در 5/8، مطرح کردن جزییات بیوفاییهای گوئیدو، معذب کننده، ولی لازم است. وقتی میگویند «زندگی از رو دست هنر کپیبرداری میکند»، همین است. موضوع طلاق به سبک ایتالیایی (1962)، و بعد ازدواج به سبک ایتالیایی (1964)، چندان هم از زندگی واقعی بازیگر اصلیاش فاصله نداشت. مارچلو در میانسالگی نقش ژیگولوی باورپذیری را در کازانووا 70 (1965) ایفا کرد و در یک روز به خصوص در نقش نویسندهای غیرمتعارف در ایتالیای تحت سلطه موسولینی فاشیست، در کنار سوفیا لورن بازی متاثر کنندهای ارایه داد.
اَنوک امه: در نقش زنی شیکپوش در زندگی شیرین فللینی، زندگی خوشی داشت؛ ولی در اینجا در نقش لوییزا، همسر صبور و دردمند مارچلو، زندگی خوشی ندارد. این خانم بازیگر خیلی به سر و شکلاش اهمیت میداد و حاضر نبود روی پرده سیگار بکشد چون میگفت حالت چشمهایش را عوض میکند. و در واقع امر نیز چشمهایش مشکل داشت و در خارج از صحنه عینک میزد. فللینی، او را به زور به لوییزا تبدیل کرد و وادارش نمود پشت هم سیگار دود کند و حتی برای آنکه وی را به شخصیت زن امل فیلنامهاش مبدل نماید، مژههای حسابی بلندش را کوتاه کرد.
ساندرا میلو: در نقش کارلا، ابتدا پیشنهاد فللینی را برای بازی در این فیلم رد کرد. ولی خود بهتر میدانست برای این نقش بهتر از خودش پیدا نمیشود. بنابراین پس از چند روز، همراه با یک فیلمبردار، ناغافل به خانه فللینی رفت تا کارگردان 5/8 از او تست بگیرد. فللینی و میلو در خارج از دنیای سینما نیز دوستانی بسیار صمیمی باقی ماندند. کار و حرفهی ساندرا میلو، به سینمای اروپا محدود بود و بعدها در یکی دیگر از فیلمهای فللینی، جولیای ارواح نیز حضور فراموش نشدنی داشت.
فدریکو فللینی داشت از خیر این پروژه میگذشت که ناگهان به فکر افتاد قهرمان همزادش، گوئیدو، را از یک نویسنده به یک فیلمساز تبدیل کند. اما، هنوز نمیدانست چه سروشکلی به فیلماش بدهد و بنابراین آمد و جسارت به خرج داد و این خلاء را با نشان دادن فرایند خلاقیت اثری هنری و مشکلات سر راه، پسر کرد. با آنکه در ایتالیا، فللینی را همچون بتی میپرستیدند، ولی خود در این فیلم، کماکان، ماهیت نگاه انتقادی نسبت به خودش را حفظ کرد. او خوش برخورد به نظر میرسید ولی در واقع این نقابی بود که به کمکاش، بیعلاقگیاش را به دیگران پنهان میکرد. به محض آنکه از قلقهای نویسنده یا بازیگری سر در میآورد، و قابلیتهایشان را به طور کامل مورد بهرهبرداری قرار میداد، دیگر سراغشان را هم نمیگرفت. با وجود این، همیشه صفی طولانی از جماعتی را پشت در دفترش میدید که مشتاق همکاری با او بودند. آنها به درستی دریافته بودند که با میکل آنژ عالم سینما سروکار دارند؛ هنرمندی یکتا که به خاطر آثاری با محتوای شخصی و قابلیت در ثبت بیعیب و نقص جوهرهی فرهنگ معاصر، آثاری ابدیاند. موقع فیلمبرداری 5/8 از دوست تهیهکنندهای پرسید آیا فیلماش در آمریکا مخاطبی نیز پیدا خواهد کرد؟ دوست مربوطه پاسخ داد: «خیر، آمریکایی هنوز برای اینگونه نمادهای بصری آمادگی ندارند.» ولی خب، در آن سال، اسکار بهترین فیلم خارجی را همین فیلم برد و نشان داد که آمریکاییها خیلی هم پرت نیستند!
راجر ایبرت (شیکاگو سان تایمز): «فیلمهایی مثل این، حالت آب سردی را دارند که به صورتت بپاشی: اگر بخواهی، یادت میآورند که فیلمها واقعاً میتوانند تکان دهند. طرفه آن که فیلم فللینی دربارهی ورشکستگی هنری است، ولی از لحاظ بداعت و ابتکار، غنیتر و پربارتر از غالب فیلمهایی است که در اطراف میبینی.» جوزف بنت (کنیون ریویو): «5/8 احتمالا بدترین فیلمی است که توسط کارگردانی ایتالیایی سلخته شده؛ یک تکه آشغال خودنمایانه.»
صحنه افتتاحیه 5/8 ما را به سر وقت راهبندانی شدید در رم میبرد. صدها وسیله نقلیه در جایی گیر افتادهاند و رانندگان و سرنشینان، گیج و خسته و مستاصل، به یکدیگر یا به ما مینگرند. بسیاری از آنها، به خالی جلوی رویشان نگاه میکنند. دوربین، به معنای واقعی کلمه، درمانده است چون آن هم گویی دنبال علت این راهبندان یا نگاههای مستاصل و منگ میگردد. دوربین، سرانجام در عقب اتومبیل گوئید قرار و آرام میگیرد. ناگهان اتومبیل پر از دود اگزوز میشود. گوئیدو، تلاش میکند تا خود را از آن دودهای کشنده رها سازد. مستاصلانه به در و دیوار اتومبیل لگد میزند و چنگ میاندازد. مردمی که در سایر اتومبیلها هستند، با بیتفاوتی او را مینگرند. سرانجام، همچون نوزادی که بازور و زحمت از رهدان مادری بیرون بیاید، از سقف اتومبیل پدیدار میشود. در حالی که بادی تهدیدکننده میوزد، از فراز اتومبیلها، به سوی ساحل دریا به پرواز درمیآید و در آنجاست که پی میبرد پایش به بادبادکی بند است… او خود همان بادبادک است! از آن پایین، مردی نخ بادبادک را پاره میکند و گوئیدو با سر به سوی سقوط میکند.
قتل هولناک مهرداد نیویورک؛ پروندهای که ایران را شوکه کرد در روزهای اخیر، خبر قتل…
گلوریا هاردی یکی از بازیگران جوان و بااستعداد ایرانی-فرانسوی است که در طی چند سال…
مهسا طهماسبی یکی از بازیگران جوان و پر استعداد سینما و تلویزیون ایران است که…
مقدمهای بر سینمای معاصر ایران سینمای ایران در سالهای اخیر تحولات زیادی را تجربه کرده…
حمله موشکی اخیر سپاه پاسداران به اهداف نظامی اسرائیل، بار دیگر موضوعاتی را در حوزه…
مارتین مول یکی از هنرمندان چندوجهی و تاثیرگذار در عرصه کمدی و هنرهای نمایشی است.…