اگبرت سوزه (دابلیو. سی. فیلدز) نمونهای است از یک مرد مؤدبِ طبقه وسط، که ساعات بیداریاش را در کافۀ سر نبش (قهوهخانه ((بچه گربهی سیاه))) میگذراند و به شدت از دستِ زن غرغرویش، آدل (ادوین دل ریو)، مادرزن عفریتهاش، خانم هرمیسیلیو برانچ (جسی رالف) و دو دختر تخساش، آگاتا و میرتل (کورا ویترسپون و اونا مرکل) فراری است. اما زبان تند و تیز اگبرت باعث میشود برای مدتی کوتاه از کنج قهوهخانه به درآید و به عنوان کارگردان سینما استخدام شود.
او موفق میشود یک کمدی جمع و جور و مجلسی را به یک حکایت پر ریخت و پاش و فوتبالی تبدیل کند و به همین خاطر بلافاصله از کار اخراج میشود. سپس، در حالی که منتظر اتوبوس است، سارقین بانک به او تنه میزنند و نقش زمیناش میکنند ولی تصادفا باعث دستگیری یکی از دزدها میشود. همین موضوع توجه مدیر بانک را جلب میکند و بنابراین او را به عنوان کارآگاه بانک استخدام میکنند. او مچ داماد آیندهاش را به خاطر اختلاص میگیرد، ولی با معطل کردن بازرس بانک، داماد را نجات میدهد و بعد، مانع یک سرقت دیگر از بانک میشود و بدین ترتیب، قیمت سهام بانک را بالا میبرد. در پایان هم، ثروت هنگفتی را به جیب میزند و محبوبِ اعضای خانوادهی نامحبوباش میشود.
مامور بانک 1940
کارگردان: ادوارد اف.کلاین. فیلمنامه: ماهاتما جیوز (دابلیو. سی.فیلدز (اگبرت سوزه)، کورا ویترسپون (آگاتا سوزه)، اونا مرکل (میرتل سوزه)، اولین دل ریو (السی سوزه)، جسی رالف (خانم برانچ)، فرانکلین پنگبورن (اسنوپینگتون). محصول یونیور سال. مدت: 74 دقیقه.
((آگاتا)) کوچولوی آتشپاره از مادرش میپرسد: ((یه قلوه سنگ بزنم به اون کلهاش؟)) مادرش رو ترش میکند و با لحنی شماتتبار به دخترش میگوید: ((عزیزم، آدم به باباش احترام میذاره)). ولی بعد از مکثی متفکرانه ادامه میدهد: ((خب، حالا چه جور قلوه سنگی؟)) به دنیای دابلیو. سی. فیلدز خوش آمدید. دنیایی که شیرِ ملاطفت و مهربانی بشری، بریده، و بدخلقیهای یک آدم بامزه دست بالا گرفته است.
هدف دخترک، البته، کسی نیست مگر دابلیو. سی. فیلدز، در آخرین نقشآفرینی بزرگاش، در مأمور بانک. در اینجا دیگر، مشکلات سلامتی فیلدز روی وجناتاش هم تأثیر گذاشته ولی او به جای زانوی غم بغل زدن، از آن عیب و نقصها در فیلمهایش استفاده کرده است. پسرک: ((مامان، اون آقاهه رو نگاه کن، چه دماغ گندهای داره!؟)) مادر: ((کلیفورد، نباید مردم رو مسخره کنی؛ خودت دلت میخواست یه دماغ داشته باشی اون قدر زشت و ورقلمبیده؟)) شخصیت سینمایی فیلدز، مثل حقهبازهای دیگری که بازی میکند، خیلی هم آدم بانزاکتی است و همیشه در حال معذرت خواستن به خاطر کارهایی که میکند و تکههایی که میاندازد. فیلدز از دنیای تئاترهای واریته میآمد و مأمور بانک هم حالت یک ردیف قطعههای کمیک را دارد.
کارهایی که بهخصوص با سیگار و کلاه انجام میدهد، با شوخیهای کلامیاش برابری میکند: ((با گشنگی خودمو میکشم؛ این تنها راه خلاصی است؛ کار مشکلی هم نیست. همین دیروز بعدازظهر امتحانش کردم.)) در آخرین روزهای تمدن بشری، شاید در نهایت، با این تقسیم بندی حال و روزمان را تشریح کنند: آنانی که از دابلیو. سی. فیلدز خوششان میآمد و آنها که نمیآمد. لذت بردن از کمیک دابلیو. سی. فیلدز، تضمین شده نیست. فقط کافیست به احمقبازیهای سوررئال نامحتملترین کمدینِ تاریخ سینما دل بسپارید. خیرش را خواهید دید.
ادوارد اف. کلاین، کارگردان مأمور بانک، فقط دوربین را آنجا گذاشته و از بازیها فیلم گرفته و در واقع، دابلیو. سی.فیلدز فیلم را ساخته است. سکانس تعقیب و گریز پایام فیلم، بر روی آن جادههای کوهستانی، چنان قلابی میزند، که خودش به یکی از بامزهترین سکانس فیلم تبدیل شده. ولی تکههایی از آن، تأثیرش را روی کمدی بعدی، بهخصوص، تازه چه خبر دکتر جون؟ (1972) پیتر باگدانوویچ نشان میدهد. کلاین کار سینما را در 1913 با بازی در سری کمدیهای پاسبانیِ مکسنت آغاز کرد. وی سپس 50تایی فیلم کوتاه کمدی ساخت تا این که سرانجام در چیکادوی کوچولوی من (1940)، در یک رویاییِ نادر سینمایی، دابلیو. سی. فیلدز و می وست را به جان هم انداخت. بعد از کارگردانی یک کلاسیک دیگر فیلدز، هیچ وقت به یک هالو فرصت نفس کشیدن نده (1941)، کلاین دوباره به سینمای رده-ب و ساختن فیلمهای سریالی سینمایی مثل مگی و جیگز (1947-1948) روی آورد.
فیل فریمن (کالتر واچر نت): ((ضرباهنگ کمیک و لحظات خندهدارش، هنوز شورانگیز است و برتر از بسیاری از فیلمهایی که در این بیست سال اخیر ساخته شدهاند.))
راجر ایبرت (شیکاگو سان تایمز): ((در فیلمهای فیلدز، قطعهای ناگهانی و پرداختن به صحنهای که هیچ ربطی به صحنه قبل ندارد، امری عادی است. در مقایسه، حتی پیرنگ فیلمهای برادران مارکس هم از لحاظ ساختاری، شاهکار جلوه میکنند. قطعهای کمیک جایش را به قطعه کمیک دیگر می دهد و هیچ تلاشی هم نشده تا جور باشند و یا قدری واقعی بزنند.))
یکی از صحنههای فراموشنشدنیِ این فیلم بامزه همان سکانس افتتاحیهاش است که شخصیت اگبرت (فیلدز) و زن، مادرزن، دختر کوچکاش آگاتا و دختر بزرگتر و دامادش را معرفی میکند: صبح، اگبرت سال و کلاه کرده و میخواهد هر چه زودتر از خانه بیرون بزند و به همان کافهی سر نبش پناه ببرد تا چشماش لااقل در طی روز به اعضای خانودهاش نیفتد. سیگار به لب، از پلکان خانه پائین میآید. ولی بلافاصله مادرزن، در ادامه غرغرهایش (از جمله این که چطور اگبرت پولهای بچه را از توی قلک در می آورد و خرج میکند)، به سیگار سر صبح اگبرت گیر میدهد. اگبرت غافلگیر شده، سیگار را می بلعد.
اگبرت وارد اتاق غذاخوری می شود که خانواده دورش نشستهاند و بلافاصله روزنامهی صبح را که دختر کوچکاش در حال خواندن قسمت کارتون هایش است،از دستاش میقاپد. دخترش، لگدی به ساق پایش میزند و اگبرت مشتاش را بالا میبرد تا توی کله بچه بکوبد. آگاتا که میخواهد تلافی کند، بطری کچاپ را از روی میز برداشته و به طرف اگبرت که دارد از در خانه خارج میشود، پرت میکند. بطری به ملاج اگبرت اصابت میکند و دادش به هوا میرود. اگبرت به جای که راه خودش را بکشد و برود، در حالی که از درد به خود میپیچد، گلدان بزرگ جلوی در را برداشته و میخواهد آن را به طرف دختر پرتاب کند.
زن و مادرزناش جیغ میکشند و زن میگوید ((اگه جرات داری اونو به طرف دخترت پرت کن، من میدونم با تو.)) ولی در حالی که اگبرت، عین پرتاب کنندههای نیزه و چکش، گلدان را عقب برده تا هر چه محکمتر و دورتر پرتاش کند، یک دفعه دختر بزرگترش با مرد جوانی سر میرسند. دختر: ((دیک، این پدرمه.)) اگبرت که با همان گلدان در جا خشک شده، سلام میکند و سپس، انگار نه انگار، گلدان را جلو میبرد و به داماد آیندهاش تقدیم میکند: ((بهبه، چه جوان رعنایی…!))
قتل هولناک مهرداد نیویورک؛ پروندهای که ایران را شوکه کرد در روزهای اخیر، خبر قتل…
گلوریا هاردی یکی از بازیگران جوان و بااستعداد ایرانی-فرانسوی است که در طی چند سال…
مهسا طهماسبی یکی از بازیگران جوان و پر استعداد سینما و تلویزیون ایران است که…
مقدمهای بر سینمای معاصر ایران سینمای ایران در سالهای اخیر تحولات زیادی را تجربه کرده…
حمله موشکی اخیر سپاه پاسداران به اهداف نظامی اسرائیل، بار دیگر موضوعاتی را در حوزه…
مارتین مول یکی از هنرمندان چندوجهی و تاثیرگذار در عرصه کمدی و هنرهای نمایشی است.…