جری لاندرگاد (ویلیام اچ.میسی)، فرشندهی بیعرضه اتومبیل، قرض زیادی بالا آورده است. از این رو، نقشهای میکشد که از همان ابتدا پیداست به فاجعه میانجامد: ربودن همسر خودش تا بهانهای شود برای باجگیری از پدرش، وید (هارو پرسنل)، که تاجری خسیس است. دیری نگذشته که افراد بیگناه توسط مزدوران آدمکش ناشی، (استیو بوشمی و پیتر استورمیر) به قتل میرسند. اینجاست که مارج گاندرسون (فرانسیس مک دورمند)، رئیس پلیس محلی وارد میدان میشود، که زنی است سرزنده، بیادعا و زبر و زرنگ. نکته جالب اینکه مارج حامله است و همین روزهاست که بچهای هم به دنیا بیاورد.
او همه کارها را با جسارتی متواضعانه حل میکند و با متانت از همسر نه چندان باهوشاش انتقاد میکند: «لو، فکر نمیکنم صددرصد در مورد اون کار بیمه با تو موافق باشم.» لابهلایِ رتق و فتق کارهای خانه و شام خوردن با شوهرش، مارج فرصتی هم دارد تا در حالی که تا زانو در برف فرو رفته، دنبال قاتل بگردد و از لانگاردِ بیادب بازپرسی کند: «آقا موردی ندارد شما این قدر با من بداخلاقی کنید». وقتی در جریان یکی از همین بازجوییها، لانگارد، غیباش میزند، مارج، رد پایش را میگیرد و درست زمانی قاتلها را پیدا میکند که یکی از آنها توسط دستگاه چوببری خورده میشود و دیگری بیهوده سعی دارد در پهنهی دشتی یخزده فرار کند. شب که میافتد، مارج و نورم، راحت جلوی تلویزیونشان نشستهاند و آسوده خیال، سر به سر هم میگذارند.
کارگردان: اتان و جوئل کوئن. تهیه کننده: اتان کوئن. فیلمنامه: اتان و جوئل کوئن. بازیگران: فرانسیس مک دورمند (مارج گاندرسن)، ویلیام ه.میسی (جری لاندرگاد)، استیو بوشمی (کارل)، هارو پرسنیل (وید)، پیتر استورمید (گائر)، نورم (جان کارول لینچ) . مدت: 95 دقیقه. فروش: 6/60 میلیون دلار.
فارگو، با آن پهنههای پوشیده از برف که گویی تک تک نماهای فیلم در دلاش پنهان میشود، مدام این پرسش را برای بیننده مطرح میسازد که داستان به کجا میرود و سرانجام چه مسیری را دنبال میکند. درستی وقتی فکر میکنید این هم یک تریلر دیگر پیش پاافتاده ولی خشونت بار است، دوربین، عدسیاش را روی زندگی مارج (فرانسیس مک دورمند)، رئیس پلیس حامله متمرکز میکند و به ستایشی از یک زندگی زناشویی معمولی تبدیل میشود. وقتی برف پاکن، برف روی شیشه جلو را پاک میکند، تازه پی میبریم که جوهره این فیلم را باید در جزئیاتاش جستجو کرد. بله، فیلم بیشتر به رنگ جوراب پای آدمی توجه نشان داده که آهسته توسط دستگاه چوببری خورده میشود تا چرخشهای داستانی؛ اما آنچه باعث میشود تا در پسِ ظاهر بدبینانه ماجراهای شهری کوچک، ناغافل متوجه میشوید که در حال تماشای فیلم خاصی هستید، گرما و صمیمیت دلنشینی است که در دلاش جریان دارد. مثل صحنهای که مارج، شوهر تپل مپِل خود را تشویق میکند و به او میگوید که نقاشی پرندهاش بر روی تمبرهای سه سنتی، مهمتر از تمبرهای معمولی است چون «هر وقت پول پست را بالا بردند مردم به این تمبرهای ارزان نیاز دارند.» و به این میگویند، عشق!
فرانسیس مک دورمند: وقتی از فرانسیس مک دورمند درباره انتخاباش برای بازی در نقش اصلی فارگو سؤال کردند، او علت را رابطه زن و شوهری با کارگردان فیلم اعلام کرد. ولی خب، این نیمی از واقعیت ماجرا بود. نیم دیگر به این برمیگردد که او بازیگر فوقالعاده قابلی است که میتواند در هر نقشی فرو رود. مک دورمند با تشنه خون (1984) به سینمادوستان معرفی شد؛ سپس در بزرگ کردن آریزونا (1987) بازی کرد و بعد در تقاطع میلر (1990). البته هر از گاه از محفل خانوادگی هم بیرون میرفت و مثلاً در می سی سی پی میسوزد (1988) ظاهر شد و به خاطرش نامزذ اسکار گردید. او در سالهای اخیر در این فیلمها رؤیت شده است: زن قصاب (1991)، ستاره تک افتاده (1996)، جاده بهشت (1997)، تقریباً مشهور و پسران اعجوبه (هر دو 2000).
ویلیام اچ.میسی: ویلیام اچ.میسی به خاطر ایفای نقشاش در این فیلم باید اسکار میگرفت. بنابراین، فکرش را هم نمیشود کرد که او برای گرفتن این نقش نزد برادران کوئن، التماس کرده است. ماجرا از این قرار است که پس از دو جلسه قرائت فیلمنامه، خبری از برادران کوئن نمیشود و بنابراین میسی هواپیما میگیرد و به نیویورک میرود و به آنها میگوید: «خیلی خیلی نگرانم که این نقش را به بازیگر دیگری بدهید و با این کار فیلم را ضایع کنید؛ این نقش مال من است و اگر این نقش را به من ندهید سگهایتان را میکشم.»
میسی، قبل از جا افتادن در نقشهای سینمایی، به طور منظم در نمایشهای تئاتری به خصوص نمایشنامههای دیوید ممت ظاهر میشد؛ در فارگو او در نقش مردی بیعرضه، ناشی، بیجربزه و بیمصرف ظاهر شده است. از جمله فیلمهایی که میسی بازی کرده، میتوان از اینها نام برد: مشتری (1994)، اثر آقای هلند (1995)، اشباح می سی سی پی (1996)، شبهای عیاشی و دم سگ را گاز بگیر (هر دو در 1997)، اقدام مدنی(1998)، مگنولیا (1999)، از این خانه به آن خانه و به کالین وود خوش آمدید (هر دو 2002).
استیو بوشمی: بوشمی قبل از آتش به راه انداختن روی صحنههای تئاتر، به عنوان کمدینیِ که در تئاترهای واریته مردم را میخنداند، در زندگی واقعی، واقعاً یک آتشنشان بود. خوشبختانه او شلنگ و میکروفناش را زمین گذاشت و راهاش را به فارگو باز کرد تا در نقش قاتلی روانی ظاهر شود که جلوی دهانش را نمیتواند بگیرد و بخش اعظم فیلم از سوراخی از گونهاش خون جاری است. بوشمی در این فیلمهای برادرها، تقاطع میلر (1990)، بارتون فینک (1991)، وکیل هادساکر (1994)،و لبوفسکی بزرگ (1998) ظاهر شده است. وی به علاوه، از جمله، در این فیلمها هنرنمایی کرده: سگدونی (1992)، آوازه خوان عروسی (1998)، بیگ ددی (1999)، شرکت هیولا و دنیای ارواح (هر دو 2001) و آقای دیدز (2002).
پیتر استورمیر: استورمیر را از اینگمار برگمان و سرزمین یخزده سوئد گرفتند و به یک خطه سرمازده دیگر قرض دادند. استورمیر در فارگو، نقش آدمکشی ساکت و شرور را به بهترین شکل ممکن ایفا کرده. او زندگی حرفهایاش را از تئاتر سلطنتی سوئد آغاز کرد و در تعداد زیادی از نمایشهای شکسپیر ظاهر شد و در ژاپن، به عنوان کارگردان هنری تئاتر کار کرد که معمولاً نمایشهای شکسپیر را روی صحنه میبرد. بعد از فارگو، او در این فیلمها ایفای نقش کرده: دنیای گمشده: پارک ژوراسیک (1997)، لبوفسکی بزرگ (1998)، هشت میلیمتر (1999)، شکلات (2000)، رقصندهای در تاریکی (2009) و گزارش اقلیت و رمزگویان (هر دو در 2002).
«اغلب فیلمهایی که قهرمان زن دارند، به همان اندازه فیلمهای مشابه با قهرمانهای مرد، کسالتبار و کلیشهاند. به جای یک تعقیب و گریز اتومبیل یا زد و خورد، چیزی که گیرتان میآید، نمای خیلی درشت زنی است که در هم میشکند. البته من هم گریه میکنم، شاید سه باری در هفته، ولی این کار را توی یک نمای درشت انجام نمیدهم. این کار را در نمای عمومی، در بطن دنیای بسیار گل و گشاد و بسیار حقیر انجام میدهم.»
فرانسیس مک دورمند
راجر ایبرت (شیکاگو سان تایمز): «فارگو با تصاویر کاملاً آشنای زندگی در شهرکی برفی و یخزده در مینهسوتا و شمال داکوتا آغاز میشود. سپس لحن حکایتش را به هجو، کمدی، تعلیق، خشونت تغییر میدهد تا اینکه تبدیل به یکی از بهترین فیلمهایی میشود که دیدهام. تماشای آن برابر است با لذتی فزاینده، و پی بردن به این نکته که سازندههای فیلم، خطر زیادی کردهاند، از این خطرها جان سالم به در بردهاند و فیلمی ساختهاند که در عین ارژینال بودن، به اندازه یک جفت کفش کهنه، آشنا میزند.»
کیم ویلیامسن (باکس آفیس مگزین): «همه بازیگرها بیعیب و نقصاند ولی خودِ فارگو این طور نیست.»
اگر چه همیشه نام جوئل، به عنوان کارگردانِ همه فیلمهای برادران کوئن در عنوانبندی میآید، ولی همه میداند که او همراه با برادرش، اتان، کارگردانی و تهیه و تدوین میکنند. نام رادریک جینز هم که به عنوان تدوینگر در عنوانبندی میبینید، وجود خارجی ندارد. در فارگو، این دو برادر به زادگاه خود، ایالت مینهسوتا رفتند تا آب و هوای سرد و مردم معمولی و حیرت زدهشان را توصیف کنند و در ضمن در این یکی چیزی را بدمند که فیلمهای دیگرشان فاقد آن است: گرما و صمیمیت. زندگی حرفهای برادران کوئن با تشنه خون (1984) آغاز شد که همان ابتدا توجه سینمادوستان دنیا را به سوی این دو بردار جلب کرد. فیلمهای بیشتری در پی آمدند: تقاطع میلر (1990)، بارتون فینک (1991)، وکیل هادساکر (1994)، لبوفسکی بزرگ (1998)، اوه، برادر کجایی (2000)، مردی که آنجا نبود (2001) و جایی برای پیرمردها نیست (2008).
سرکار مارج مشغول بازپرسی از دو زن کارمند در یک کلوب شبانه است که ظاهراً استخدام شده بودند تا دو آدمکش ماجرا را سرگرم کنند. لحن حرف زدن مارج دو پهلو و بامزه است، لحن پاسخگویی آن دو زن هم به همان ترتیب، خندهدار است. پاسخهای احمقانه آن دو، نمونهای است از طنز به خصوص برادران کوئن. از دیالوگهای این صحنه جملات زیادی نمیشود نقل کرد و بهتر است با رؤیت فیلم بامزهاش بهتر چشیده شود.
گلوریا هاردی یکی از بازیگران جوان و بااستعداد ایرانی-فرانسوی است که در طی چند سال…
مهسا طهماسبی یکی از بازیگران جوان و پر استعداد سینما و تلویزیون ایران است که…
مقدمهای بر سینمای معاصر ایران سینمای ایران در سالهای اخیر تحولات زیادی را تجربه کرده…
حمله موشکی اخیر سپاه پاسداران به اهداف نظامی اسرائیل، بار دیگر موضوعاتی را در حوزه…
مارتین مول یکی از هنرمندان چندوجهی و تاثیرگذار در عرصه کمدی و هنرهای نمایشی است.…
سریال گاندو که به تازگی از شبکه سه سیما پخش شده است توانسته است طرفداران…