اِلی اندروز (کلودت کولبر) وارثهای لوس و دمدمی مزاج، برای رهایی از قید و بند خانواده، از خانه فرار میکند و خود را در اتوبوس قراضهای پر از مسافرهای بدبخت – بیچارهی معمولی و خسته مییابد. او عازم نیویورک است یعنی جایی که برخالف میل و رضایت پدرش، خیال دارد با کینگ وستلی (جمیز سن تامس) ازدواج کند. در داخل اتوبوس با پیتر وارن (کلارک گیبل) آشنا میشود؛ خبرنگاری که تازه کار خود را از دست داده و بلافاصله از اداهای دختر حالاش بد و در عین حال مجذوباش میشود… و ضمناً در داستان فرار و نقشههای او یک خبر داغ روزنامهنگارانه مییابد. آن دو طی راه مدام یکی به دو دارند و بیخوابی و گرسنگی میکشند که بالاخره برای ازدواج و کمک به پدرش، خود را به خانه و خانواده معرفی میکند. اما درست قبل از عقد گیبل عشقاش را به او ابراز میدارد و به پدر اِلی هم اعلام میکند که از این کار فقط نیت خیر داشته و خلاصه خوبی دخترش را میخواهد. سپس وقتی لحظهی سرنوشت ساز فرار میرسد، دختر «نه» میگوید و دوباره هر دو به جاده میزنند.
کارگردان: فرانک کاپرا. نویسندهی فیلمنامه: رابرت ریسکین. بازیگران: کلارک گیبل (پیتر وارن). کلودت کولبر (الی اندروز)، الکساندر اندروز (والتر کانلی)، روسکو کارنز (اسکار شپلی)، جیمز سن تامس (کینگ وستلی). تهیه کننده: هری کوئن / محصول کلمبیا. مدت 105 دقیقه. بودجه 000/325 هزار دلار. فروش: 2 میلیون دلار.
وقتی فرانک کاپرا رومانس را هم وارد ماجرا کرد قالب جا افتادهی کمدی را شکست و معجون خاص و دلگرم کنندهای برای دوران بحران اقتصادی در آمریکا به وجود آورد که «کمدی اسکروبال» نام گرفت: یک نوع کمدی که در آن یک جفت زن یا مردِ ناجور با مشت و لگدِ کلامی و آن هم با سرعت 120 کیلومتر در ساعت به جان هم میافتند. البته ضرباهنگ این فیلم مقادیری از روی اجبار تند و سریع از کار درآمده چون کولبر قراردادها دیگری داشت و باید زودتر سر کار بعدیاش میرفت. از برداشتهای کوتاه و از چند دوربین استفاده شده که داستان سریع جلو برود. نتیجه،« اسکروبالِ» خالص از کار درآمده: پرشرّ و شورترین و قلقلکدهندهترین خرده ژانر دوراناش. در یک شب اتفاق افتاد، گیبل در نقش مردانهی فراموش نشدنیاش باید به آنچه به آن «خانمچهی» مستأصل راه و چاه زندگی را یاد بدهد؛ از جمله اینکه چطور «اتواستاپ» بزند (که خودش موفق نمیشود ولی خانمچه، میشود). چطور روی علفهای خشک بخواند و چطور اتاق را با یک ملافهی بزرگ دو قسمت کند تا در آن وانفسای بیخانمان، دو تایی بتوانند زیر یک سقف، شب را صبح کنند. فیلم البته از فقدان ممیزی در آن دوران بهره برد چون اگر ارادارهی ممیزی وجود داشت، قطعاً این فیلم هم وجود نمیداشت. بامزه و دلچسب، این داستان عاشقانهای متعلق به دههی 1930 بود؛ در واقع آنی هال زمانهاش.
کلودت کولبر از آن ستارههای افسانهای تاریخ سینماست که فیلمهای کلاسیک زیادی ندارد و همین که قبل از بازی در همه چیز دربارهی ایو کمرش شکست، بیشتر به ضررش تمام شد. یک شب اتفاق افتاد بهترین فیلمی است که از او بر جای مانده. و اما درمورد گیبل…، دیگر هیچ وقت این قدر طبیعی و دوست داشتنی به نظر نرسید. شوخ طبعی و مهارت همهی دستاندکاران و جذابیت و «شیمی» طبیعی این دو، از این فیلم یک کلاسیک ساخته است.
کلارک گیبل: وقتی کلارک گیبل اسکارش را به خاطر بازی در این فیلم گرفت، اظهار داشت: «از اینکه مرا انتخاب کردهاند مثل یک بچه در پوست خود نمیگنجم و کمی احساس حماقت میکنم.» او را به کمپانی کلمبیا قرض دادند تا در این فیلم – که وی ابتدا آن را یک تنبیه تلقی کرد – بازی کند. استودیوهای فیلمسازی بهترین ستارگان خود را در فیلمهایی مثل شورش در کشتی بونتی (نامزد جایزهی اسکار، 1935)، همسر علیه منشی (1936)، لذت احمقانه (1939) و البته بر باد رفته (1939) در مقابلاش قرار میدادند. تا قبل از مرگ همسرش، کارول لمبارد – که تازه با هم ازدواج کرده بودند – در حادثهی غمانگیز سقوط هواپیما، بخت یار و همراه گیبل بود ولی بعد بلافاصله در غم و درد غرق شد و بیشتر به خاطر فراموشی این فاجعه بود که در جریان جنگ جهانی دوم مدتی در نیروی هوایی خدمت کرد. پس از جنگ دوباره به عالم سینما بازگشت ولی دیگر آن کیفیت ستارگی خود را از دست داده بود. در آخرین فیلماش ناجورها (1961)، جان هیوستنِ کارگردان فیلم موفق شده درد و مصیبت واقعی گیبل را «کانالیزه» کرده و به شخصیتاش در فیلم بدمد.
کلودت کولبر: در نقش وارثهای باهوش و مستأصل، کاملاً دل بیننده را به دست میآورد و سینماروها نیز که سبک کمدی «اسکروبال»اش را دوست داشتند در فیلمهایی چون هشتمین زن ریش آبی (1938)، نیمه شب (1939) و داستان پالم بیچ (1942) همچنان از او استقبال کردند. کولبر ثابت کرد که از عهد-ی نقشهای دراماتیک هم خیلی خوب برمیآید و برخیز، عزیزم (فیلم محبوب خودش، 1940) و از وقتی تو رفتهای (نامزد جایزهی اسکار، 1944) نمونههایی از این گونه فیلمها هستند. گذشت زمان لطمهاش را به زندگی حرفهایاش وارد کرد و در پایان دههی 1940 و در دههی 1950، دیگر ستارهی بختاش افول کرده بود. آخرین حضور سینمایاش در پریش (1961) و فیلم تلویزیونی دو خانم گرنویل است.
اسار شارپلی (روسکو کارنز) به باگزبانی، شخصیتاش را بخشید؛ پیتر وارن (کلارک گیبل) الهامبخش باگزبانی شد برای بازی کردن با هویجاش؛ الکساندر اندروز (والتر کانلی) و کینگ وستلی (جیمز تامس) نیز الهامبخش شخصیتهای یوسیمت سام و پهپهلو پیو شدند.
«توصیهی من به فیلمسازهای جوان این است: از مُدها پیروی نکنید؛ راهشان بیندازید!»
فرانک کاپرا
«ابتدا فکر میکردم درام وقتی است که بازیگرها گریه میکنند؛ حال آن که در حقیقت درام زمانی است که مخاطب اشکاش در میآید.»
فرانک کاپرا
«مثل یک الاغ کار کردم تا تعدادی از قلقهای این حرفه را یاد بگیرم و وقتی به نقشهایی بر میخوریم که بلد نیستم، مثل گاو تقلا میکنم که گیر نکنم.»
کلارک گیبل
«برای چی میخوای 500 دلار از پول ما رو پای تست زدنِ اون بوزینه هدر بدی؟ مگه اون گوشهای بزرگاش رو موقعی که باهاش حرف میزدی، ندیدی؟ و اون دستها و پاهای گنده و به خصوص اون صورت زشت احمقانهاش رو؟»
جک وارنر (صاحب کمپانی وارنر) به مروین لریِ کارگردان، پس از تست گرفتن گرفتن لروی از گیبل
پالین کیل (نیویورکر): «هیچکس تا به حال نتوانسته توضیح دهد که چه چیزی به این فیلم – که در واقع یک کمدی رمانتیک معمولی – جذابیت خاص و عظیماش را بخشیده.»
الی که روی نردهای کنار جاده لم داده، به حرفهای پیتر گوش میکند که دارد با لحنی که انگار استادی با شاگرد خنگاش حرف میزند، دربارهی راه و چاه اتواستاپ زدن توضیح میدهد. الی حالتی مردّد دارد. پیتر خیلی به خودش اطمینان دارد. الی با لحن نیشداری میگوید: «دستاوردهات تو زندگی تمومی ندارد، هان؟» پیتر میگوید: «همه چیز توی این انگشت شصت خلاصه شده، میبینی؟ اونه که همهی کارها رو راه میندازه.» و بعد بلند میشود تا انواع و اقسام تکنیک اتوستاپزنی را نشاناش دهد. ولی انگار شانس ندارد چون هیچ خبری نمیشود و هیچ ماشینی جلویشان نگه نمیدارد.»
الی در مورد یک تکنیک اتواستاپ زدن تکهای به پیتر میاندازد. سپس بعد از آن که بیستتایی ماشین از مقابلشان رد شدند و هیچ یک نگه نداشتند، الی از منم منم زدنهای پیتر خسته میشود، از روی نردهها پائین میآید گرد و خاک لباس را میتکاند و خودش، اجرای امور را در دست میگیرد. پیتر که مقادیری فکری شده مبادا واقعاً الی تکنیک بهتری بلد باشد، سرش غُر میزند. و اینجاست که الی در واکنش میگوید: «عجب آدم از خود متشکری هستی؛ همه ناداناند و فقط تو دانایی. من ماشین را متوقف میکنم اونم بدون استفاده از شصتام.» و خب الی، واقعاً هم این کار را انجام میدهد.
فرانک کاپرا با فیلم در یک شب اتفاق افتاد تمام جوایز مهم اسکار سال 1934 را درو کرد ولی آنقدر فروش
نکرد که بتواند هفتهی دوم هم در سینما رادیوسیتی نیویورک دوام بیاورد. شهرتِ زبان به زباناش سرانجام دوباره آن را در صدر نشاند و منتقدها آن شوخیهای تند و سریعاش را که یک ژانر رمانتیک جدید را باب کرده، ستایش نمودند و این تازه آغاز زندگی حرفهای درخشان «فرانک کاپرا»ی کارگردان بود ک در سیسیل به دنیا آمده بود و میرفت تا در پنجاه سالگی به ساختن آثار ماندگار ادامه دهد. کاپرا کارش را به عنوان نویسندهی شوخیهای بصری برای هال روچ و مک سنت، سلاطین کمدیها صامت، شروع کرد و بعداً خودش انواع و اقسام فیلم کارگردانی کرد: از ملودارم و ماجرایی گرفته تا کمدی و معمایی / پلیسی ودر نسل جوان (1929)، زن معجزه (1931)، چای تلخ ژنرال ین و دیوانگی آمریکایی (هر دو در 1932) به مسائل اجتماعی دوراناش نیز پرداخت. اما کاپرا بیشتر به عنوان کارگردان فیلمهای سانی مانتال شهرت دارد (اگر چه بعداً با به کار بردن اصطلاح «کاپرایی» به آبکی بودن فیلمها اشاره کردند و دستاش انداختند) و ساختن آن گونه فیلمها، در واقع قوت و قابلیت اصلیاش بود: از جمله آقای دیدز به شهر میرود (1936)، با خودت نمیتوانی ببریش (1938، برندهی اسکار)، افق گمشده (1937)، آقای اسمیت به واشنگتن میرود (1939)، با جان وو آشنا شوید (1941) و کمدی سیاه آرسنیک و تور کهنه (1944). پس از پایان جنگ جهانی دوم، دفتر فیلم «لیبرتی پیکچرز» را پایهگذاری کرد و در آنجا بود که کلاسیکهایی چون زندگی محشری است (1946) و وضعیت مملکت (1948) را کارگردانی کرد که هر دو در گیشه شکست خوردند. بعدها کاپرا با حفرهای در سر (1959) و جیبی پر از معجزه (در ایران معجزهی سیب، 1961) دوباره به عالم سینما بازگشت.
قتل هولناک مهرداد نیویورک؛ پروندهای که ایران را شوکه کرد در روزهای اخیر، خبر قتل…
گلوریا هاردی یکی از بازیگران جوان و بااستعداد ایرانی-فرانسوی است که در طی چند سال…
مهسا طهماسبی یکی از بازیگران جوان و پر استعداد سینما و تلویزیون ایران است که…
مقدمهای بر سینمای معاصر ایران سینمای ایران در سالهای اخیر تحولات زیادی را تجربه کرده…
حمله موشکی اخیر سپاه پاسداران به اهداف نظامی اسرائیل، بار دیگر موضوعاتی را در حوزه…
مارتین مول یکی از هنرمندان چندوجهی و تاثیرگذار در عرصه کمدی و هنرهای نمایشی است.…