#


فیلم در یک شب اتفاق افتاد

فیلم در یک شب اتفاق افتاد
12 فوریه 2017 بدون نظر 3743 بازدید

فیلم در یک شب اتفاق افتاد

درآمدی بر فیلم در یک شب اتفاق افتاد

خلاصه داستان

اِلی اندروز (کلودت کولبر) وارثه­ای لوس و دمدمی مزاج، برای رهایی از قید و بند خانواده، از خانه فرار می­کند و خود را در اتوبوس قراضه­ای پر از مسافرهای بدبخت – بیچاره­ی معمولی و خسته می­یابد. او عازم نیویورک است یعنی جایی که برخالف میل و رضایت پدرش، خیال دارد با کینگ وستلی (جمیز سن تامس) ازدواج کند. در داخل اتوبوس با پیتر وارن (کلارک گیبل) آشنا می­شود؛ خبرنگاری که تازه کار خود را از دست داده و بلافاصله از اداهای دختر حال­اش بد و در عین حال مجذوب­اش می­شود… و ضمناً در داستان فرار و نقشه­های او یک خبر داغ روزنامه­نگارانه می­یابد. آن دو طی راه مدام یکی به دو دارند و بی­خوابی و گرسنگی می­کشند که بالاخره برای ازدواج و کمک به پدرش، خود را به خانه و خانواده معرفی می­کند. اما درست قبل از عقد گیبل عشق­اش را به او ابراز می­دارد و به پدر اِلی هم اعلام می­کند که از این کار فقط نیت خیر داشته و خلاصه خوبی دخترش را می­خواهد. سپس وقتی لحظه­ی سرنوشت ساز فرار می­رسد، دختر «نه» می­گوید و دوباره هر دو به جاده می­زنند.

کارگردان: فرانک کاپرا. نویسنده­ی فیلمنامه: رابرت ریسکین. بازیگران: کلارک گیبل (پیتر وارن). کلودت کولبر (الی اندروز)، الکساندر اندروز (والتر کانلی)، روسکو کارنز (اسکار شپلی)، جیمز سن تامس (کینگ وستلی). تهیه کننده: هری کوئن / محصول کلمبیا. مدت 105 دقیقه. بودجه 000/325 هزار دلار. فروش: 2 میلیون دلار.

نامزدهای اسکار

  • بهترین فیلم.
  • بهترین کارگردان: فرانک کاپرا.
  • بهترین بازیگر مرد: کلارک گیبل.
  • بهترین بازیگر زن: کلودت کولبر.
  • بهترین فیلنامه­ی اقتباسی: رابرت ریسکین: بر اساس داستان اتوبوس شب نوشته­ی ساموئل هاپکینز آدامز.

 

عشق از همان نگاه اول

وقتی فرانک کاپرا رومانس را هم وارد ماجرا کرد قالب جا افتاده­ی کمدی را شکست و معجون خاص و دلگرم کننده­ای برای دوران بحران اقتصادی در آمریکا به وجود آورد که «کمدی اسکروبال» نام گرفت: یک نوع کمدی که در آن یک جفت زن یا مردِ ناجور با مشت و لگدِ کلامی و آن هم با سرعت 120 کیلومتر در ساعت به جان هم می­افتند. البته ضرباهنگ این فیلم مقادیری از روی اجبار تند و سریع از کار درآمده چون کولبر قراردادها دیگری داشت و باید زودتر سر کار بعدی­اش می­رفت. از برداشت­های کوتاه و از چند دوربین استفاده شده که داستان سریع جلو برود. نتیجه،« اسکروبالِ» خالص از کار درآمده: پرشرّ و شورترین و قلقلک­دهنده­ترین خرده ژانر دوران­اش. در یک شب اتفاق افتاد، گیبل در نقش مردانه­ی فراموش نشدنی­اش باید به آنچه به آن «خانمچه­ی» مستأصل راه و چاه زندگی را یاد بدهد؛ از جمله اینکه چطور «اتواستاپ» بزند (که خودش موفق نمی­شود ولی خانمچه، می­شود). چطور روی علف­های خشک بخواند و چطور اتاق را با یک ملافه­ی بزرگ دو قسمت کند تا در آن وانفسای بی­خانمان، دو تایی بتوانند زیر یک سقف، شب را صبح کنند. فیلم البته از فقدان ممیزی در آن دوران بهره برد چون اگر اراداره­ی ممیزی وجود داشت، قطعاً این فیلم هم وجود نمی­داشت. بامزه و دلچسب، این داستان عاشقانه­ای متعلق به دهه­ی 1930 بود؛ در واقع آنی هال زمانه­اش.

کلودت کولبر از آن ستاره­های افسانه­ای تاریخ سینماست که فیلم­های کلاسیک زیادی ندارد و همین که قبل از بازی در همه چیز درباره­ی ایو کمرش شکست، بیشتر به ضررش تمام شد. یک شب اتفاق افتاد بهترین فیلمی است که از او بر جای مانده. و اما درمورد گیبل…، دیگر هیچ وقت این قدر طبیعی و دوست داشتنی به نظر نرسید. شوخ طبعی و مهارت همه­ی دست­اندکاران و جذابیت و «شیمی» طبیعی این دو، از این فیلم یک کلاسیک ساخته است.

بازیگران

کلارک گیبل: وقتی کلارک گیبل اسکارش را به خاطر بازی در این فیلم گرفت، اظهار داشت: «از اینکه مرا انتخاب کرده­اند مثل یک بچه در پوست خود نمی­گنجم و کمی احساس حماقت می­کنم.» او را به کمپانی کلمبیا قرض دادند تا در این فیلم – که وی ابتدا آن را یک تنبیه تلقی کرد – بازی کند. استودیوهای فیلمسازی بهترین ستارگان خود را در فیلم­هایی مثل شورش در کشتی بونتی (نامزد جایزه­ی اسکار، 1935)، همسر علیه منشی (1936)، لذت احمقانه (1939) و البته بر باد رفته (1939) در مقابل­اش قرار می­دادند. تا قبل از مرگ همسرش، کارول لمبارد – که تازه با هم ازدواج کرده بودند – در حادثه­ی غم­انگیز سقوط هواپیما، بخت یار و همراه گیبل بود ولی بعد بلافاصله در غم و درد غرق شد و بیشتر به خاطر فراموشی این فاجعه بود که در جریان جنگ جهانی دوم مدتی در نیروی هوایی خدمت کرد. پس از جنگ دوباره به عالم سینما بازگشت ولی دیگر آن کیفیت ستارگی خود را از دست داده بود. در آخرین فیلم­اش ناجورها (1961)، جان هیوستنِ کارگردان فیلم موفق شده درد و مصیبت واقعی گیبل را «کانالیزه» کرده و به شخصیت­اش در فیلم بدمد.

کلودت کولبر: در نقش وارثه­ای باهوش و مستأصل، کاملاً دل بیننده را به دست می­آورد و سینماروها نیز که سبک کمدی «اسکروبال»اش را دوست داشتند در فیلم­هایی چون هشتمین زن ریش آبی (1938)، نیمه شب (1939) و داستان پالم بیچ (1942) همچنان از او استقبال کردند. کولبر ثابت کرد که از عهد-ی نقش­های دراماتیک هم خیلی خوب برمی­آید و برخیز، عزیزم (فیلم محبوب خودش، 1940) و از وقتی تو رفته­ای (نامزد جایزه­ی اسکار، 1944) نمونه­هایی از این گونه فیلم­ها هستند. گذشت زمان لطمه­اش را به زندگی حرفه­ای­اش وارد کرد و در پایان دهه­ی 1940 و در دهه­ی 1950، دیگر ستاره­ی بخت­اش افول کرده بود. آخرین حضور سینمای­اش در پریش (1961) و فیلم تلویزیونی دو خانم گرنویل است.

قرار بود چه بشه، چی شد

  • نقش الی اندروز را ابتدا به میریام هاپکینز، مارگارت سالیوان و میرنا لوی پیشنهاد کردند. بت دیویس هم که داشت در از پیوند بشری بازی می­کرد. کولبر ابتدا پاسخ منفی داد ولی وقتی کاپرا دستمزدش را بالا برد، قبول کرد «وارثه» باشد.
  • قش گیبل را ابتدا به رابرت مونتگمری پیشنهاد کردند. او هم پس از خواندن فیلمنامه گفت که این بدترین چیزی است که تا به حال در زندگی­اش خوانده است.

پشت صحنه

  • وقتی گیبل نقش مقابل کلودت کولبر را قبول کرد، شرط و شروط گذاشت. او به فرانک کاپرا گفت که اول چند روزی آزمایشی در فیلم بازی می­کند ولی اگر اوضاع بر وفق مرادش جلو نرود، به سر یک فیلم دیگر خواهد رفت.
  • هری کوئن، مدیر کمپانی کلمبیا گفته بود: «تنها چیزی که برای اون زنیکه­ی فرانسوی مهمه، پوله.» کلودت کولبر فقط در صورتی حاضر شد در یک شب اتفاق افتاد بازی کند که در برابر 4 هفته کار، 50 هزار دلار به وی بدهند.
  • کلارک گیبل گفت: «اسم­ام را گذاشته­اند سلطان هالیوود. ولی بی­خود، دهان­ام پر از دندان­های مصنوعی است و نفسِ بدبویی هم دارم.»
  • یک شب اتفاق افتاد باعث شد موج کمدی­های اسکروبال به راه بیفتد. ولی فیلم ظاهراً بیش از آن که مورد تقلید قرار بگیرد الهام­بخش فیلمسازان دیگر شد. در خاطرات چاپ نشده­ی فریتز فرلنگ، او صحبت از چیزهایی می­کند که بر اساس آنها شخصیت باگزبانی و تعدادی دیگر از شخصیت­های کارتونی شکل گرفتند:

اسار شارپلی (روسکو کارنز) به باگزبانی، شخصیت­اش را بخشید؛ پیتر وارن (کلارک گیبل) الهام­بخش باگزبانی شد برای بازی کردن با هویج­اش؛ الکساندر اندروز (والتر کانلی) و کینگ وستلی (جیمز تامس) نیز الهام­بخش شخصیت­های یوسیمت سام و په­په­لو پیو شدند.

جملات به یادماندنی

«توصیه­ی من به فیلمسازهای جوان این است: از مُدها پیروی نکنید؛ راه­شان بیندازید!»

فرانک کاپرا

«ابتدا فکر می­کردم درام وقتی است که بازیگرها گریه می­کنند؛ حال آن که در حقیقت درام زمانی است که مخاطب اشک­اش در می­آید.»

فرانک کاپرا

«مثل یک الاغ کار کردم تا تعدادی از قلق­های این حرفه را یاد بگیرم و وقتی به نقش­هایی بر می­خوریم که بلد نیستم، مثل گاو تقلا می­کنم که گیر نکنم.»

کلارک گیبل

«برای چی می­خوای 500 دلار از پول ما رو پای تست زدنِ اون بوزینه هدر بدی؟ مگه اون گوش­های بزرگ­اش رو موقعی که باهاش حرف می­زدی، ندیدی؟ و اون دست­ها و پاهای گنده و به خصوص اون صورت زشت احمقانه­اش رو؟»

جک وارنر (صاحب کمپانی وارنر) به مروین لریِ کارگردان، پس از تست گرفتن گرفتن لروی از گیبل

نظر منتقدها

پالین کیل (نیویورکر): «هیچکس تا به حال نتوانسته توضیح دهد که چه چیزی به این فیلم – که در واقع یک کمدی رمانتیک معمولی – جذابیت خاص و عظیم­اش را بخشیده.»

الی که روی نرده­ای کنار جاده لم داده، به حرف­های پیتر گوش می­کند که دارد با لحنی که انگار استادی با شاگرد خنگ­اش حرف می­زند، درباره­ی راه و چاه اتواستاپ زدن توضیح می­دهد. الی حالتی مردّد دارد. پیتر خیلی به خودش اطمینان دارد. الی با لحن نیش­داری می­گوید: «دستاوردهات تو زندگی تمومی ندارد، هان؟» پیتر می­گوید: «همه چیز توی این انگشت شصت خلاصه شده، می­بینی؟ اونه که همه­ی کارها رو راه میندازه.» و بعد بلند می­شود تا انواع و اقسام تکنیک اتوستاپ­زنی را نشان­اش دهد. ولی انگار شانس ندارد چون هیچ خبری نمی­شود و هیچ ماشینی جلوی­شان نگه نمی­دارد.»

الی در مورد یک تکنیک اتواستاپ زدن تکه­ای به پیتر می­اندازد. سپس بعد از آن که بیست­تایی ماشین از مقابل­شان رد شدند و هیچ یک نگه نداشتند، الی از منم منم زدن­های پیتر خسته می­شود، از روی نرده­ها پائین می­آید گرد و خاک لباس را می­تکاند و خودش، اجرای امور را در دست می­گیرد. پیتر که مقادیری فکری شده مبادا واقعاً الی تکنیک بهتری بلد باشد، سرش غُر می­زند. و اینجاست که الی در واکنش می­گوید: «عجب آدم از خود متشکری هستی؛ همه نادان­اند و فقط تو دانایی. من ماشین را متوقف می­کنم اونم بدون استفاده از شصت­ام.» و خب الی، واقعاً هم این کار را انجام می­دهد.

کارگردان

فرانک کاپرا با فیلم در یک شب اتفاق افتاد تمام جوایز مهم اسکار سال 1934 را درو کرد ولی آنقدر فروش

نکرد که بتواند هفته­ی دوم هم در سینما رادیوسیتی نیویورک دوام بیاورد. شهرتِ زبان به زبان­اش سرانجام دوباره آن را در صدر نشاند و منتقدها آن شوخی­های تند و سریع­اش را که یک ژانر رمانتیک جدید را باب کرده، ستایش نمودند و این تازه آغاز زندگی حرفه­ای درخشان «فرانک کاپرا»ی کارگردان بود ک در سیسیل به دنیا آمده بود و می­رفت تا در پنجاه سالگی به ساختن آثار ماندگار ادامه دهد. کاپرا کارش را به عنوان نویسنده­ی شوخی­های بصری برای هال روچ و مک سنت، سلاطین کمدی­ها صامت، شروع کرد و بعداً خودش انواع و اقسام فیلم کارگردانی کرد: از ملودارم و ماجرایی گرفته تا کمدی و معمایی / پلیسی ودر نسل جوان (1929)، زن معجزه (1931)، چای تلخ ژنرال ین و دیوانگی آمریکایی (هر دو در 1932) به مسائل اجتماعی دوران­اش نیز پرداخت. اما کاپرا بیشتر به عنوان کارگردان فیلم­های سانی مانتال شهرت دارد (اگر چه بعداً با به کار بردن اصطلاح «کاپرایی» به آبکی بودن فیلم­ها اشاره کردند و دست­اش انداختند) و ساختن آن گونه فیلم­ها، در واقع قوت و قابلیت اصلی­اش بود: از جمله آقای دیدز به شهر می­رود (1936)، با خودت نمی­توانی ببریش (1938، برنده­ی اسکار)، افق گمشده (1937)، آقای اسمیت به واشنگتن می­رود (1939)، با جان وو آشنا شوید (1941) و کمدی سیاه آرسنیک و تور کهنه (1944). پس از پایان جنگ جهانی دوم، دفتر فیلم «لیبرتی پیکچرز» را پایه­گذاری کرد و در آنجا بود که کلاسیک­هایی چون زندگی محشری است (1946) و وضعیت مملکت (1948) را کارگردانی کرد که هر دو در گیشه شکست خوردند. بعدها کاپرا با حفره­ای در سر (1959) و جیبی پر از معجزه (در ایران معجزه­ی سیب، 1961) دوباره به عالم سینما بازگشت.

برچسب ها برچسب‌ها:, , , ,
به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *