در فیلم رودخانه سرخ وقتی تام دانسن (جان وین) و وردستاش، گروت (والتر برنان)، دشتها و چراگاههای سرسبز تگزاس را میبینند که جان میدهد برای تغذیه چهارپایان، از قطار واگن مهاجران عازم کالیفرنیا، جدا میشوند. تام، محبوبهاش فن (کالین گری) را ترک میکند و درست همان فردایش، فن و دیگران توسط کومانچیها قتل عام میشوند.
تنها کسی که از این قتل عام جان سالم به در برده، نوجوانی است به نام مت گارس (مونتگمری کلیفت) که همراه با گاوش، سر از اردوگاه تام درمیآورد. مت خیلی زود شهامت خود را به اثبات میرساند و بلافاصله، با رهبری تام، کاری را آغاز میکنند که به یکی از بزرگترین کوچ دادنهای گله در تگزاس تبدیل میشود.
تام، در دفاع از قلمرو خود، زمیندارهای مکزیکی و رقبای هفتتیرکشش را عقب میراند. اما با پایان یافتن جنگ داخلی، بازار گوشت گاو در جنوب دچار رکود شده. برای زنده ماندن باید گلهشان را از مسیر امتحان نشدهی چیزولم به میزوری ببرند. میگویند امکان ندارد، ولی آنها چاره دیگری ندارند. بدتر از تغییرات جوی، سرخپوستها و خطر له شدن زیر دست و پای گاوها، درگیریهایی است که به خاطر بدرفتاری تام با مردانش، بین تام و مت رخ میدهد. مت به زور کنترل گله را بر عهده میگیرد و تام میماند و فکر انتقامگیریش. مت گله را برای حراج بزرگ احشام به کانزاس میرساند ولی تام هم که تشنه دوئلی است تا سر حد مرگ، به زودی از راه میرسد. البته اگر تس، محبوب مت، قدم پیش نگذارد و این دو مرد لجباز را از دست خودشان نجات ندهد.
وسترن واقعگرا
در زندگی هر چهره معروفی در تاریخ سینما، یک نقطه عطف وجود دارد. نقشی نامتعارف، لحظهای فراموشنشدنی در یک فیلم، چیزی که میگوید آن شخصیت روی پرده، بزرگتر از آن چیزی است که نشان میدهد. این اتفاق مثلا برای مریلین مونرو در ایستگاه اتوبوس میافتد و درد و حسرت را در پس آن ظاهر و بازی کمیک، باز میشناسیم. براندو در همان آغاز با بازیش در اتوبوسی به نام هوس، همه را حیرتزده کرد و بعدها، درست زمانی که تصور میشد کفگیر قابلیتهایش به ته دیگ خورده، با چهره جدید و دگرگون شدهاش در پدرخوانده، نشان داد همان ستاره بزرگ بیست سال پیش است.
این اتفاق برای جان وین در رودخانه سرخ و موقع ایفای نقشی میافتد که گری کوپر رد کرد چون معتقد بود “زیادی بیرحم” است. وین در نقش تام دانسن، برای نخستین بار در هیبت یک ضد قهرمان ظاهر شد. مردی تلخ و نفرتانگیز. و با این حال، او هیچ وقت تا به این اندازه، جذاب نبوده است. کاملا هم به نقش پایبند بوده، از زیرش طفره نرفته، آخر سر هم مونولوگی ندارد که شخصیتش از رفتارش در گذشته اظهار ندامت کند.
البته، یک ذره پایان خوش هالیوودی تهاش چسباندهاند، ولی این چیزی نیست که درباره رودخانه سرخ یادمان میماند. حضور وین چنان قوی است که نخستین حضور مهم سینمایی مونتگمری کلیفت را تقریبا به موضوعی جزیی تبدیل کرده. در اینجا شاهد بازی پر ضرب و زور وین به عنوان یکی از نگهبانان بزرگ بازیگری سنتی هالیوودی در برابر بازیگری به سبک متد یک بچه نازنازی نیویورکی هستیم. این یکی از بزرگترین دوئلهای بازیگری در عالم سینما است و فقط پس از دیدن فیلم است که متوجه میشویم این جان وین است که در خاطرمان باقی مانده است. او از رودخانه سرخ، همچون سلطانی سر بر میآورد.
جان وین: با وجود حضور پر قدرتش در فیلمها، از جمله رودخانه سرخ، نسخهای که جان وین برای موفق شدن میپیچد، این بود: “یواش حرف بزن، آهسته حرف بزن، زیاد حرف نزن.” جالب است که او میتوانست در تضاد با تصویر خودش حرف بزند و در عین حال، درست هم بگوید. مهم، تلقی و برداشتی بود که تماشاچی از وی داشت. او یک قهرمان بزرگ جنگ تلقی میشد حال آن که هرگز پا به جبهه جنگ نگذاشته بود. او هیچگاه یک قهرمان رمانتیک نبود ولی همیشه تقریبا به “دختره” میرسید.
حکایتی را دربارهاش تعریف میکنند که رنگ و بوی افسانه میدهد ولی واقعیت دارد: موقع فیلمبرداری در لاس وگاس، اتاقش در هتل، درست بالاسر اتاق فرانک سیناترا بود (مردی که وین چندان علاقهای به وی نداشت). وین میخواست بخوابد، اما سر و صدای مهمانی سیناترا مانع بود. وین با مدیریت هتل تماس گرفت و شکایت کرد؛ صدا دقایقی خوابید ولی دوباره مثل قبل راه افتاد. سرانجام وین به در اتاق سیناترا رفت و خواست که صدا را پائین بیاورند. محافظ غولپیکر سیناترا به اطلاع وین رساند که هیچکس با ارباب او آنطوری حرف نمیزند. وین هم یک صندلی برمیدارد و توی مخ طرف میکوبد. مهمانی تمام میشود.
مونتگمری کلیفت: هاکس، مونتگمری کلیفت را از طریق کارگزاری به نام لیلاند هیوارد پیدا کرد. کلیفت تازه در نمایشی در برادوی در مقابل هلن هیز ظاهر شده بود. کلیفت در بدو امر نه علاقهای به هاکس داشت و نه به وسترناش. به همسر هاکس، اسلیم، اعتراف کرده بود: “نه اسبسواری میدانم و نه بلدم هفتتیر بکشم و نه با آن چکمههای مسخره راه بروم.” اسلیم او را مجاب کرد که نه تنها شوهرش کارگردان فوقالعادهای است و از کار کردن با او لذت خواهد برد بلکه، همبازیاش وین نیز، علاوخ بر مهربان بودن، معلم خوبی هم هست. کلیفت کار سینما را با جستجو (1948) آغاز کرد، درامی شبهمستند دربازی سربازی در اروپای پس از جنگ.
بازیش در این فیلم چنان طبیعی بود که خیلیها متوجه نشدند که یک بازیگر حرفهای است. پس از رودخانه سرخ، در این فیلمها بازی کرد: میراث، مکانی در آفتاب، من اعتراف میکنم، و فیلمی که او را بیشتر با آن میشناسند، از اینجا تا ابدیت (1953). کلیفت با مشکلات جسمی و عادتهایی ناجور دست و پنجه نرم میکرد که سرانجام به مرگش در اوایل دهه 1960 انجامید ولی قبل از آن باز در چند فیلمی از جمله، شیرهای جوان (1958)، محاکمه در نورنبرگ و ناجورها (هر دو 1962) بازی کرد.
والتر برنان: برنان هیچ وقت نمیخواست ستاره شود. “تمامی آنچه دنبالش بودم، کسب درآمدی بود که بتوانم با آن زندگیام را بگذرانم.” پس از از دست دادن دندانها به خاطر کار بدلکاری، همیشه به عنوان یک بازیگر تیپساز، دنبالش میآمدند. دندان نداشتن، پیرتر جلوهاش میداد و بنابراین با شور و انرژی جوانانهای نقش پیرهای خرف را بازی میکرد. او در ریوبراوو (1959) هم باز به کارگردانی هاکس، دوباره کنار وین ظاهر شد. برنان سه بار به خاطر این فیلمها اسکار برد: بیا و بگیرش (1936)، کنتاکی (1938)، و وسترنر (1940). اسکارهایش را زمانی گرفت که بازیگرهای فرعی هم حق رای داشتند. به عنوان یکی از اعضای آکادمی، میگویند رفیقبازی هم در گرفتن آن اسکارها بیتاثیر نبوده است.
جان آیرلند: آیرلند همیشه در تلویزیون حضور داشت و حدود صدتایی هم فیلم بازی کرد، اگر چه به ندرت نقش اصلی را بر عهده گرفت. او قبل از رودخانه سرخ، در کلمانتین محبوب من (1946) نیز در مقابل جان وین ظاهر شد و در واقع، بخش اعظم فیلمهایش، از جمله، بازگشت جسی جیمز (1950) و هفتتیرکش (1956) وسترن بودند. او سپس در کنار کلینت ایستوود، به یکی از بازیگران دائمی سریال محبوب روهاید در اوایل دهه 1960 تبدیل شد. او بدون مهمیز، در اسپارتاکوس (1960) و 55 روز در پکن (1964) نیز ظاهر شد.
قرار بود چی بشه چی شد
قرار بود ابتدا کری گرانت نقش چری والانس را بازی کند؛ با انصراف او، راه باز شد برای روی غلتک افتادن زندگی حرفهای بازیگری نسبتا تازه کار به نام جان ایرلند.
استیون فاربر (مووی لاین): “اگر چه رودخانه سرخ داستان پرفراز و نشیبی است مملو از رمهی گاوها و تعقیب و گریز و تیراندازی، ولی این اولین فیلم وسترن هم هست با یک ساختار پیچیده واقعی.”
بازلی کراتر (نیویورک تایمز): “تعدادی هنرنمایی قرص و محکم مردانه داریم تا این که “شترق”، با هالیوود، آن هم به شکل یک ستاره زن زیبا تصادف میکنند. اینجاست که شخصیتها به “آکتور” و داستان به چیزکی کهنه و تکراری بدل میشود. و دست آخر، فیلم با روبوسی و آشتی دو کابوی داستان خاتمه مییابد.”
هاروارد هاکس، یکی از پرکارترین کارگردانهای تاریخ سینما، در هر ژانری فیلم ساخت و شاهکار هم ساخت؛ او میگفت: “من یک قصه میگویم؛ کارکرد یک کارگردان هم همین است. و به آن چیزها هم میگویند “مووینگ پیکچرز” (تصاویر متحرک)، پس بگذار بجنبند!” هاکس، خوشتیپ بود و خوشلباس، و حسابی اهل ورزش. او با کاترین هیبورن در بزرگ کردن بیبی (1938)، و رزالیند راسل در منشی محبوباش (1940) نمونههایی از شخصیت قوی زنانه هم ارائه داد که الگوی فیلمسازهای دیگر قرار گرفتند. برای شکل دادن به شخصیت سینمایی لورن باکال تازهکار، هاکس از شخصیت همسر دومش، اسلیم کیت، زنی مستقل و قوی، الهام گرفت. او که در کارش به شدت وسواس داشت، روزها دنبال لوکیشن مناسب برای رودخانه سرخ گشت و حتی از گاوها نیز برای ارزیابی اندازه، وزن و چابکیشان، تست گرفت.
فقط مانده بود کوهها را از جا تکان دهد، چون اگر به رودی برمیخورد که آب کافی نداشت، میداد پشتش سد ببندند. هاکس یکی از آن کارگردانهای نادری است که در هر ژانری استاد بود: از کمدی اسکروبال تا فیلمهای پلیسی، از درامهای جنگی تا وسترن. او پس از ساختن تعدادی فیلم صامت، با صورت زخمی شرم ملت (1932) وارد میدان شد و پس از آن خیلی راحت، مسیر عوض کرد و کمدی رمانتیک قرن بیستم (1934) را ساخت و با همان فیلم بهترین نقش سینمایی را در اختیار جان باریمور گذاشت. بعد از فیلمهای فرحبخشی چون بزرگ کردن بیبی و منشی محبوبش، داشتن و نداشتن (1944) را براساس رمان همینگوی و خواب بزرگ (1946) را باز با شرکت همفری بوگارت ساخت. در اواخر زندگی حرفهایش نیز شاهکارهایی دیگر مثل آقایان مو طلاییها را ترجیح میدهند (1953) و یک وسترن کلاسیک دیگر با شرکت جان وین، ریوبراوو (1959) خلق کرد.
سپیدهدم، دانسن سوار بر اسب، بر دشت نظر میاندازد. ده-دوازده تایی از مردانش منتظر فرمان هستند تا هزاران گاو را به راه بیندازند. این لحظه مرگ و زندگی است. همه چیز به موفقیت عبور از چیزولم، این مسیر امتحان نشده و خطرناک، بستگی دارد. دانسن گویی با تکان دادن ملایم سرش و گفتن این جمله به پسر خواندهاش “ببرشون به میزوری، مت،” کل زندگیاش، تمامی از جان گذشتگیهایش را تا آن زمان، کف دستش میگذارد. پس از آن، پشت هم، نماهای درشتی از چهره سوارکارها میبینیم و زمینی که زیر پای اسبها و گاوهایشان به لرزه در میآید.
دانسن: بیا، اینم ثمرهی چهارده سال جان کندن… و تازه میگن موفق نمیشیم.
مت: حتما اشتباه میکنن.
دانسن: خدا کنه اینطور باشه.
قتل هولناک مهرداد نیویورک؛ پروندهای که ایران را شوکه کرد در روزهای اخیر، خبر قتل…
گلوریا هاردی یکی از بازیگران جوان و بااستعداد ایرانی-فرانسوی است که در طی چند سال…
مهسا طهماسبی یکی از بازیگران جوان و پر استعداد سینما و تلویزیون ایران است که…
مقدمهای بر سینمای معاصر ایران سینمای ایران در سالهای اخیر تحولات زیادی را تجربه کرده…
حمله موشکی اخیر سپاه پاسداران به اهداف نظامی اسرائیل، بار دیگر موضوعاتی را در حوزه…
مارتین مول یکی از هنرمندان چندوجهی و تاثیرگذار در عرصه کمدی و هنرهای نمایشی است.…