زمستان 1916 است و ارتش آلمان درست بیرون دروازههای پاریس، مقابل نیروهای فرانسوی در سنگرهایشان، در گلگیر کرده است. اگرچه تلفات بالا نیست ولی خاکی هم تسخیر نمیشود. در حالی که فشار از سوی سیاستمدارها بالا گرفته تا به هر ترتیب، پیشرفتهایی در جبهه جنگ صورت گیرد، دو ژنرال خود محور فرانسوی، برولار (آدولف مژو) و میرو (جورج مک کردی) نقشه حملهای را طرح میریزند که از همان ابتدا محکوم به شکست است. سرهنگ دکس (کرک داگلاس) به این فرمان اعتراض میکند. ولی میداند که اعتراضاش را به جایی نمیبرد.
در شب حمله، دکس، سروان ررژه (وین موریس) را به اتفاق گروهبان پاریس (رلف میکر) و سرباز وظیفه لوژن (کن دپیس) به مأموریت شناسایی میفرستد. روژه وحشت کرده و با پرتاب نارنجکی باعث مرگ لورن میشود. پاریس مصمم است تا این موضوع را گزارش دهد. روز بعد، کشتار وحشتناکی راه میافتد و نیروهای دکس، بلافاصله پس از بیرون آمدن از سنگر، به مسلسل بسته میشوند. وقتی آخرین نفرات، گیج و آشفته به سنگرهایشان عقبنشینی میکنند، میرو آنها را میبیند و فرمان می دهد تا به رویشان آتش گشوده شود. این فرمان نشنیده گرفته میشود.
اینجاست که میرو فرمان میدهد تا همه آنها را به خاطر نافرمانی، تیر باران نمایند دکس از این موضوع تکان خورده، اما ژنرال پیر را باید یک جوری آرام کرد از هر لشکر، سه نفر را «همین طوری» انتخاب میکنند تا در دادگاه نظامی محاکمه شوند در دادگاهی صحرایی، دکس از آنها در مقابل دادستانی انتقامجو (ریچارد آندرسن) دفاع میکند. حکمی که صادر میشود، یک مضحکه است. از حالی که لحظه تیرباران نزدیک میشود، دکس به این امید که بتواند رأی برولار را تغییر دهد، او را تهدید میکند.
آدولف منژو: انتخاب آدولف منژو، بازیگر دوران طلایی هالیوود، نقش آفرین آثاری چون دو شیزه مارکر کوچولو (1934) و ورسیون اریژینال ستارهای متولد میشود (1937) یکی از پرمعناترین تصمیمهای کوبریک بود. منژو، به مواضع ضدکمونیستیاش شهرت داشت، و یکی از کسانی بود که به قضایای به راه انداختن فهرست سیاه در هالیوود دامن زد. از لحاظ سیاسی، هیچ کس را به اندازه او در نقطه مقابل مواضع سیاسی کوبریک و داگلاس نمیشد پیدا کرد. همین که شخصیت منژو نمونهی تمام عیار یک آدم بیوجدان است، و نمونهی زمینی شر، به جمع بازیگران فیلم، مایه و معنای لازم را میبخشید. هنرنمایی منژو در این فیلم، فراموش نشدنی است.
جورج مک کردی: مک کردی، نقش ژنرال میرو را ایفا کرده که با تفرعن توی سنگرها راه میرود و از سربازهای مجروح و افسردهی خود را با «صبح بخیر، سرباز. امروز آمادگی کشتن چند تا آلمانی را داری؟» استقبال میکند. مک کردی داغی واقعی بر چهره داشت که یادگار یک دوئل بود. مک کردی در ایفای نقش نظامیها مهارت پیدا کرده بود؛ در فیلمهایی چون داستان رومل، روباه صحرا (1951)، مسابقه بزرگ (1965) در نقش ژنرال کوهنر و در تورا، تورا، تورا! (1970) در نقش کوردل هال.
کارگردان: استنلی کوبریک، فیلمنامه: استنلی کویریک، کالدر ویلینگهام، جیم ناپس؛ براساس رمان همفری کاب، تهیه کننده: براینا هریس و کوبریک بازیگران: کرک داگلاس (کلنل دکس)، رالف میکر (گروهبان فیلیپ پاریس)، آدلف منژو (ژنرال ژرژ برلا)، جورج مک کردی (میرو)، وین موریس (سروان رژه)، کریبستیان هارلان (آوازه خوان آلمانی). مدت: 87 دقیقه. بودجه: 935 هزار دلار.
بهترین فیلم: پل رودخانهی کوای.
بهترین کارگردان: دیوید لین (پل رودخانهی کوای)
بهترین بازیگر مرد: الک گینس (پل رودخانهی کوای)
بهترین بازیگر زن: جوان وودوارد (سه چهره ایو).
بهترین بازیگر مرد نقش دوم: رد باتنز (سایونارا)
بهترین بازیگر زن نقش دوم: میوشی امهکی (سایونارا)
ژنرال پیر، با خشم و نفرت، بر سر شخصیت کرک داگلاس فریاد میزند: «تو یه ایده آلیستی!» این جملهی ژنرال میتوانست به جای داگلاس، خود کوبریک را خطاب قرار دهد که معتقد بود فیلمی که درست حرفاش را بزند، میتواند قلب و ذهن بیننده را تخسر کند. راههای افتخار شهرت و اعتبار برای کوبریک جوان به ارمغان آورد و به نخستین بخش از سه گانهی ضد جنگاش تبدیل شد که بعداً با دکتر استریج لاو (1964) و خشاب تمام فلزی (1987) تکمیل گردید.
در بین اینها، راههای افتخار براساس مستندات تاریخی ساخته شد؛ ولی داستانش چنان وحشتناک و غیرقابل تصور است که به هجویهای تلخ و سیاه میماند. وقتی از کرک داگلاس خواسته شد به جمع بازیگران فیلم بپیوندد، به کوبریک گفت: «استنلی، فکر نمیکنم این فیلم یک سنت هم بفروشد؛ ولی باید بسازیمش». حرف داگلاس در مورد فروش ناچیز فیلم، درست از آب درآمد، اما در عوض، یک موج ضد جنگ بینالمللی به راه انداخت.
فرانسه چنان از توصیف مفتضحانهی ارتش و نظاماش به خشم آمد که نمایش فیلم، 18 سالی در کشوری که میگوید «همه چیز مجاز است»، ممنوع بود. آکادمی اسکار نیز ظاهراً از فرانسویها خط گرفت: با وجود فیلمنامهی بینظیر و احتمالاً بهترین هنرنمایی کرک داگلاس در تمامی زندگی حرفهایاش، فیلم حتی در یک رشته نیز نامزد اسکار نشد؛ شاید به این خاطر که جیم تامپسون، یکی از نویسندگان فیلمنامه، عضو سابق حزب کمونیست آمریکا، ناماش در فهرست سیاه سناتور مک کارتی آمده بود. بیشک، کسی نمیتوانست کوبریک را به کاری دن کیشوتی متهم کند. نیازی نبود: موجودات دغل بازی که هدف قرار داده بود جلوی خانهاش به صف بودند.
کرک داگلاس: داگلاس میگفت: «من حرفه سینماییام با ایفای نقش حرامزادهها مزین کردهام» ولی راههای افتخار برای کرک داگلاس یک استثنا تلقی میشد: کلنل دکس، افسری است شریف، که نمیخواهد زیر بار بیعدالتی برود. از حفره کوچک روی چانهاش گذاشته، این صدای محکم او است که به یاد میماند؛ صدایی که باعث شد جان فرانکن هایمر دربارهاش بگوید: «تمام زندگیاش میخواست برت لنکستر شود!» داگلاس، فرزند مهاجرهای یهودی و فقیر روس، از گذشتهاش فراری نبود و تمامی فراز و نشیبهای زندگی دشوارش را در کتاب زندگینامهاش، فرزند آدمهای خنزرپنزری (چاپ 1988) تعریف کرده است.
لورن باکال که همکلاساش بود، برای نخستین کار سینماییاش، عشق غریب مارتا آیورز (1946) معرفیاش کرد. ولی فیلم «بوکسی»اش، قهرمان (1949) بود که از او یک ستاره ساخت. در باغ وحش شیشهای (1950) و داستان کارآگاهی (1951) بسیار مورد توجه قرار گرفت و وارد پربارترین دهه زندگی حرفهایاش شد، با فیلمهایی که بسیاریشان کلاسیکاند: بد و زیبا (1952)، شور زندگی (1956)، و اسپارتاکوس (1960).
وی سپس با این فیلمها به تاخت و تازش ادامه داد: شهر بیرحم (1961)، هفت روز در ماه می (1964)، و برادری (1968). داگلاس با یک بار کافی نیست (1975) دوباره به عالم سینما برگشت و با خمش (1978) در صحنه ماند. اواخر دهه 1980 سکته کرد ولی کماکان در تعدادی از برنامههای تلویزیونی ظاهر شد. در 1998، به طرزی معجزهآسا از سقوط هلی کوپتر جان سالم به در برد. مایکل داگلاس، پسرش، و به قول خودش، «رقیباش»، است که به تازگی او نیز با یک بیماری مرگبار دست به گریبان شده.
دقت و وسواس استنلی کوبریک در کار، حتی در اوایل زندگی حرفهایاش نیز مایه شهرتاش شده بود. برای هریک از فیلمهایش، لنز به خصوصی طراحی میشد و نور هم نقشی اساسی در فیلمهایش داشت. در راههای افتخار هرچه نور بیشتر، صحنه وحشتناکتر، نمونهاش، آن نور کور کننده صبح تیرباران، که اجازه نمیدهد هیچ سایهای بر بیرحمی آدمیان بیفتد. کوبریک که به خاطر برنامههای طولانی فیلمبرداریاش شهرت داشت، هراسی هم از محدودیتهای بودجه فیلم به دل راه نمیداد. سکانس «شام آخر» در بازداشتگاه پادگان، 68 برداشت برد تا سرانجام راضیاش کرد. جک نیکلسون، ستاره درخشش (1980) دربارهی شیوه کار کوبریک گفته است (او تعریف جدیدی از صفت «وسواسی» ارائه میدهد!) اما وقتی کرک داگلاس دوباره به او پیوست تا در 1960 اسپارتاکوس را بسازند.
بیشک، درباره قابلیتهای او ذرهای تردید نداشت. تعداد فیلمهایی که کوبریک ساخت، زیاد نیستند، ولی هریک از آنها حادثهای در عالم سینما محسوب میشدند؛ حادثهای گاه با واکنشهای منفی ولی به هر حال، همیشه پر سر و صدا از جمله مهمترین کارهایش عبارتنداز: اسپارتاکوس (1960)، لولیتا (1962)، دکتر استرنج لاو (1962)، 2001 اودیسه قضایی (1968)، پرتقال کوکی (1971)، بری لیندون (1975)، درخشش (1980) خشاب تمام فلزی (1987) و چشمان کاملاً بسته (1999).
قرار بود چی بشه چی شد
کوبریک، بعد از در نظر گرفتن جیمز میسن و ریچارد برتون برای ایفای نقش اصلی، با گریگوری پک تماس گرفت، که نقش کلنل دکس را میخواست ولی قبلاً قول بازی در فیلمی دیگر، دست و پایش را بسته بود. سپس، همین نقش به کرک داگلاس پیشنهاد شد که قرارداد برادوی خود را هم زد تا در فیلم کوبریک بازی کند. تا آن زمان گریگوری پک نیز آماده بازی در فیلم بود ولی دیگر کمی دیر شده بود.
«کوبریک به شرطی به کارگردانی خوب تبدیل خواهد شد که یک روز با صورت به زمین بخورد.»
کرک داگلاس
نظر منتقدها
راهنمای فیلم: «یکی از بزرگترین فیلمهای ضد جنگ تاریخ سینما.»
نیوزویک: «یک تجربه فراموش نشدنی سینمایی.»
بازلی کراوتر، نیویورک تایمز: «و اما در مورد معنای فیلم، سازندگانیش به نتیجهای قطعی نمیرسند.»
سربازهای بیگناهی (آرنو، پاریس و فرول) که به مرگ محکوم شدهاند، به غذایشان لب نمیزنند و شبی وحشتناک را صبح میکنند. بازدیدی از سوی کشیش دوبره، لورون را به چشم میآورد لورون به کشیش حمله میکند. آرنو به میانشان میبرد و مشتی به لورون میزند. آرنو به پشت میافتد و استخوان جمجمهاش میشکند صبح با بانگ خروسی فرا میرسد. نگهبانها وارد سلول میشوند تا سربازها را تا مرگ بدرقه کنند.
آرنو را باید به برانکاری بیندند و حمل کنند. پاریس سعی دارد خود را کنترل نماید ولی سرانجام به گریه میافتد به او یادآوری میکنند که خبرنگارها نیز در محل حضور دارند؛ آیا میخواهد همسر و فرزندش با خبر شوند که سربازی بزدل بوده است؟ این باعث میشود پاریس قدری خود را جمع و جور کند ولی فرول تسکین ناپذیر است. آنها سرانجام به پای چوخههایی میرسند که برایشان آماده کردهاند. برانکار آرنو را به یکی از آن میبندند و افسری کشیدهای به او میزند؛ ژنرالها میخواهند موقع تیرباران، به هوش باشد. فرول به پدر در پره میچسبد تا اینکه با چشمبندی چشماش را میبندند در حالی که حکم نهایی قرائت میشود، تعداد زیادی از مقامات عالی رتبه نظامی شاهد مراسماند. حوخه، آماده آتش است.
طبلها خاموش میشوند؛ سپس در حالی که صدای گلوله سکوت صبحگاهی را درهم میشکافد، پرندهها از وحشت از روی شاخه به پرواز در میآیند.
گلوریا هاردی یکی از بازیگران جوان و بااستعداد ایرانی-فرانسوی است که در طی چند سال…
مهسا طهماسبی یکی از بازیگران جوان و پر استعداد سینما و تلویزیون ایران است که…
مقدمهای بر سینمای معاصر ایران سینمای ایران در سالهای اخیر تحولات زیادی را تجربه کرده…
حمله موشکی اخیر سپاه پاسداران به اهداف نظامی اسرائیل، بار دیگر موضوعاتی را در حوزه…
مارتین مول یکی از هنرمندان چندوجهی و تاثیرگذار در عرصه کمدی و هنرهای نمایشی است.…
سریال گاندو که به تازگی از شبکه سه سیما پخش شده است توانسته است طرفداران…