فیلم راشومون
مروری بر فیلم راشومون
خلاصه داستان
در فیلم راشومون فیلم با یک عابد، یک هیزمشکن و سپس آدمی معمولی آغاز میشود، که همگی به خاطر بارانی سیلآسا در درگاهیِ معبد راشومون پناه میگیرند.
گفتگویی بین هیزمشکن و عابد برقرار میشود. محور صحبت، تعرض به زنی (ماچیکو کیو) و قتل شوهرش (مازایوکی موری)، احتمالاً به دست یک راهزن (توشیرو میفونه) است. داستان به طور کامل از طریق فلاش بک و از چهار دیدگاه مختلف تعریف میشود.
در حکایت اول، از دیدگاه راهزن، قاتل به جنایت خود اعتراف میکند ولی اتهام تعرض را رد میکند و میگوید که عمل با رضایت دو طرف انجام شده؛ که زن او را اغوا کرده. حکایت زن، حمله راهزن را تأئید میکند.
ولی با گریه و زاری اعتراف میکند که شاید ناخواسته، وقتی از حال رفته، با خنجری، شوهر دست و پا بسته (توسط راهزن برای تعرض به زن) خود را به قتل رسانده است. حکایت مرد مرده از طریق یک واسطه تعریف میشود. او ادعا میکند که زناش مورد تعرض قرار گرفته ولی تأکید کرد که او خودش، از سرِ بیآبرو شدن، جانِ خود را گرفته. تنها شاهد «بیطرف» هیزمشکن است؛ او داستانی را با سرهم کردنِ عناصری از سه حکایت قبلی، به هم میبافد؛ طوری که باعث میشود بیننده از خود بپرسد نکند اصلاً چیزی را به چشم ندیده است. وقتی فیلم دوباره به سراغ هیزمشکنِ حیران در دروازه راشومون باز میگردد، آشکار است که خود هیزمشکن داستانی تعریف کرده پر از اما و اگر.
شاهکار فلاشبک و عدم قطیعت
راشومون 1950
تهیه کننده و کارگردان: آکیرا کوروساوا. فیلمنامه: شینوبو هاشیموتو و آکیرا کوروساوا. مالک فیلم: کمپانی آر.کی.او و یانوس فیلمز. بازیگران: توشیرو میفونه (راهزن)، ماچیکو کیو (زن)، تاکاشی شیمورا (هیزمشکن)، مینورو چیکاکی (عابد)، کیچیجیرو یودو (مرد معمولی)، فومیکو هونما (واسطه). مدت: 88 دقیقه.
جوایز اسکار:
- اسکار افتخاری به عنوان درخشانترین فیلم خارجی که در 1951 در ایالت متحده پخش شده است.
نامزدهای اسکار:
- بهترین طراحی دکور و صحنه (سیاه و سفید): سو ماتسویاما و ه.موتسوموتو.
برندگان اسکار سال 1950:
- بهترین فیلم: یک آمریکایی در پاریس.
- بهترین کارگردان: جورج استیونس (مکانی در آفتاب).
- بهترین بازیگر مرد: همفری بوگارت (قایق افریکن کوئین).
- بهترین بازیگر زن: ویوین لی(اتوبوسی به نام هوس).
- بهترین بازیگر مرد نقش دوم: کارل مالدن (اتوبوسی به نام هوس).
- بهترین بازیگر زن نقش دوم: کیم هانتر (اتوبوسی به نام هوس).
هر کسی از ظنِ خودش شد یار من…
در ژاپنِ قرن یازدهم، هیزمشکنی از بارانی سیلآسا به زیر یک درگاهی پناه برده که زمانی، ورودی معبدی بوده و حالا، به دروازهی ویرانِ راشومون تبدیل شده است. همان ابتدا، دکور و دیالوگها، ایدههایی از این فیلم زیبا و متحول سازنده ارائه میدهد که به مضمون اصلیِ بسیاری از فیلمهای آکیرا کوروساوا در سالهای بعد تبدیل شد: هیچگاه نمیتوان با قطعیت اعلام کرد که همه گوشه و زوایایی چیزی دستمان آمده؛ یا در یک کلام، هر کس دنیا را طبق اصول و دیدگاه خاص خودش میبیند. به گفته کوروساوا: «آدمها نمیتوانند درباره خودشان، با خودشان صادق باشند؛ نمیتوانند درباره خودشان حرف بزنند بیآن که آب و تاباش ندهد.»
در مدت 88 دقیقهای فیلم، یک حکایت، ماجرای تعرض به یک زن و کشتن همسرش در جنگل، از چهار دیدگاه کاملاً متفاوت تعریف میشود. در تاریخ سینما، این نخستین بار بود که به طرز موثری از فلاشبک برای روایت متفاوت یک ماجرا، به عنوان دیدگاه شاهدهای مختلف، استفاده میشد. در پایان، سه قاتل بالقوه، یکیشان خارج از دیدِ بیننده، که هیچ یک گناه را به گردن نمیگیرد. تأثیر این روش جدید قصهگویی چنان عمیق بود که به بخشی از زبان و کلام ما تبدیل شد؛ حالا وقتی درباره دیدگاههای مختلف از ماجرایی صحبت میکنیم، از آن به عنوان «مضمون راشومونی» نام میبریم.
اما بزرگترین دستاورد راشومون، هنر دراماتیک و سینمایی آن است. فیلم از لحاظ بصری، حالت خاصی دارد که گرما، نور و سایه روشنهای جنگلی نیمه استوایی را تداعی میکند. شاخههای درهم پیچیده و اشعه خورشید جلوی دید ما را میگیرد؛ هر نما طوری ترکیببندی و نور داده شده که نشان دهد چطور واضح و آشکار دیدن، غیرممکن است. از آن ظریفتر، شخصیت پردازی متفاوت هر بازیگر است، که بر تغییرپذیری هویت تأکید دارد. بازیگرها، خارقالعادهاند. شخصیت راهزنِ توشیرو میفونه، بسته به دیدگاه ما، ماهیت عوض میکند. او گاه مملو از خشمی حیوانی، انزجاری اشرافی، یا دلقکبازیِ دیوانهوار است. مازایوکی موری، شوهر، گاه خوب و اصیل و گاه، ترسو و بیجربزه جلوه میکند. نفس گیرترینشان، ماچیکو کیو، زن، است که شخصیت جذاباش، از یکی قربانی تا یک توطئهگر، اغواگر، یا کودکی بیپناه را تداعی میکند. راشومون، ضمناً، در موقعیت مناسبی هم به نمایش در آمد: درست پس از پایان جنگ جهانی دوم، زمانی که حقیقت درباره حوادث دنیا، به خاطر نیاز فوری به روایتی که بتواند با آن ویرانیهای مرگبار و وحشتناک هماهنگی داشته باشد، تحریفشده و از شکل افتاده بود.
بازیگران
توشیرو میفونه: کوروساوا زمانی دربارهی توشیرو میفونه گفت: «فقط به فیلمهایی میبالم که با او کار کردهام.» کوروساوا درست هم میگفت و واقعاً در بهترین آثارش، میفونه حضور دارد؛ پس از فرشته مست (1948) میفونه در این فیلمهای کوروساوا بازی کرد: هفت سامورایی (1954)، سریر خون (1957) – که اقتباسی بود از مکبثِ شکسپیر – دژ پنهان (1958)، یوجیمبو (1961) و دنبالهاش، سانجورو (1962). میفونه یک بار هم خودش، فیلمی به نام گوجو من – نین نوایسان (1963) کارگردانی کرد که اثری ناموفق از کار درآمد. او در فیلمهای آمریکایی نیز بازی کرد و غالباً، تصویری کارتونی از موجودات خبیث ارائه داد، مثلاً در جایزه بزرگ (1966)، جهنم در اقیانوس آرام (1968)، 1941 (1979) و مینی سریالِ شوگان (1980). آخرین فیلم او شوگان مایدا (1990) نام دارد.
ماچیکو کیو: وقتی کوروساوا، ماچیکو کیو را برای ایفای نقش زنی درآن واحد معصوم و اغواگر در راشومون انتخاب کرد، ماچیکو، بازیگری گمنام بود؛ ولی از آن پس در تعدادی از فیلمهای معروفترین کارگردانهای ژاپنی ظاهر شد؛ مثلاً در اوگتسو (1953) ساخته کنجی میزو گوچی یا دروازه جهنم (1953) به کارگردانی تنوسوکه کینوگاسا. حضور زنانه او چنان گیرا بود که اصولاً از آن پس به عنوان مظهری از قدرت اغواگری زن ژاپنی، در فیلمها به کار گرفته شد. شهرتاش باعث شد پایش به هالیوود هم باز شود و در چاپخانه اوگوست مون (1956) در مقابل مارلون براندو ظاهر شد. اما بعد دوباره به ژاپن برگشت و در حدود نود فیلم بازی کرد و باز، در برخی از بهترینهایشان، مثلاً در علفهای شناور (1959) یکی از آخرین آثار اوزو.
تاکاشی شیمورا: شیمورا که در راشومون در نقش هیزمشکن ظاهر شده، یکی از بهترین بازیگرهای تیپساز ژاپنی بود. او به گروه بازیگران کوروساوا تعلق داشت و در بیش از بیستتایی از فیلمهای استاد بازی کرد، از جمله در فرشته مست (1948)، ایکیرو (1952)، هفت سامورایی (1954)، دژ پنهان (1958)، و کاگه موشا (1980).او غالباً با بازیگر آمریکایی، وارد باند مقایسه کردهاند که همیشه در فیلمهای جان فورد، وقتی به تیپی نیاز بود در صحنهای کوتاه، دست به دامن او میشد.
مینورو چیکاکی: کوروساوا، مینورو چیکاکی (ایفاگر نقش عابد در راشومون) را روی صحنه تئاتر دید و به او توصیه کرد تا وارد کار فیلم شود. چیاکی به یکی از بازیگران مورد علاقه کوروساوا تبدیل شد و در دوازدهتایی از فیلمهایش بازی کرد؛ از جمله در ابله (1951)، ایکیرو (1952) و هفت سامورایی (1954).
سبک تصویری
برای انتقال تصاویر گرم و جذاب فیلم، از جلوههای ویژه زیادی استفاده شد. به خصوص، فیلمبرداری مستقیم از نور خورشید که به نوعی تا آن زمان غیرممکن و تابو تلقی میشد. از آنجا که در بسیاری از صحنهها آفتابی شدید میتابد و سایهی شاخ و برگ درختان روی آدمها و زمین افتاده، و در ضمن محل فیلمبرداری از جنگل فاصله داشته، از آینه استفاده کردند و به کمک شاخهای درخت بر روی بازیگرها در داخل قاب تصویر، سایه انداختند. سرظهر، در حالی که آفتاب شدید میتابید ولی قسمتهای داخلی جنگل تاریک بود؛ بنابراین، کوروساوا و مدیر فیلمبرداریاش به جای استفاده از رفلکتور، که معمولاً بازتاباش را از ورقههای فویل تولید میشود، از آینههای بزرگ بهره گرفتند.
پشت صحنه
- راشومون با بردن جایزه بزرگ جشنواره ونیز در 1951، تا حدود زیادی باعث شد سینمای ژاپن در دنیا شناخته شود.
- موقع فیلمبرداری راشومون، زالوها از درختها روی بدن بازیگرها و عوامل فیلم میافتادند؛ آنها اجباراً به بدن خود نمک میمالیدند تا زالوها را دور کنند.
- برای صحنه باران سیلآسا در دروازه راشومون، در آبِ تانکر بارانساز، جوهر سیاه ریختند تا قطرات آب خود را در پس زمینهی سفیدِ معبد نشان دهد.
- موسیقی متن فیلم بر اساس بولرو اثر راول موسیقیدان فرانسوی ساخته شد. به گفته کارگردان: تأثیر موسیقی راول به معنای واقعی کلمه، خوف انگیز بود.
نظر منتقدها
بازی کراوتر (نیویورک تایمز): «راشومون، یک موفقیت بزرگ هنری با چنان ویژگی خاص و غریبی است که نمیتوان به راحتی با معیارهای قراردادی سنجیدش. در ظاهر، از آن فیلمهای نیست که به آن عادت داریم؛ این فیلم، در کلامی ساده، بررسی دقیقِ حادثه دراماتیکی است از چهار دیدگاه، با چشمی که به دنبال معنا و منطقی در وجودِ ظاهراً بیرحمِ انسان میگردد.»
پالین کل (نیویورکر): «مقدمه و موخرة فیلم کسالتبار است؛ همان آه و نالههای زن کافی ست که تماشگر را به سوی نزدیکترین درِ خروجی سینما هدایت کند. با این وجود، فیلم از سدِ تمامی این نقطه ضعفها عبور میکند، چون کمال و والاییِ خودش را دارد.»
کارگردان
آکیرا کوروساوا، بیشک، یکی از بزرگترین کارگردانهای بینالمللی، و پرکارترین و معتبرترین کارگردان ژاپنی بود. راشومون، با روش داستانگویی اریژینال و سبک خاص بازیگری، برای کوروساوا شهرتی بینالمللی به ارمغان آورد. مضمون اصلی راشومون که در آثار بعدی کوروساوا نیز تکرار شد این بود که باید حتی به آنچه با چشمان خود دیدهایم، شک کنیم. این مضمون در ایکیرو (1952) که در آن دوستان قدیمی و اعضای خانواده مجبور میشوند تصور خود را دربارهی سقوط کارمندی پیر زیر سوال ببرند، تکرار میشود.
در هفت سامورایی، ساموراییها گاه راهزن و گاه عدهای لات بیسروپا جلوه میکنند. در آشوب، پادشاهی پیر که همیشه به حرفهای خود اعتقاد داشته، کارش به آنجا میکشد که از زندگیاش چشم بپوشد. کوروساوا، تحت تأثیر سینمای آمریکا بود، و خود در مقابل، سینمای آمریکا را تحت تأثیر قرار داد. در هفت سامورایی (1954) توسط جان استرجس، به نام هفت دلاور (1960) باسازی شد؛ یوجیمبو (1958) به وسیله سرجیو لئونه به به خاطر یک مشت دلار (1964) و به دست والتر هیل به آخرین مرد پایدار (1996) تبدیل شد.
دژ پنهان (1958)، یکی از فیلمهایی بود که جورج لوکاس برای ساختن جنگهای ستارهای از آن الهام گرفت. کوروساوا، زندگی حرفهایاش را در 1943 با سو گاتاسانشیرو آغاز کرد و با این فیلمها ادامه داد: فرشته مست (1948)، هفت سامورایی (1954)، سریر خون (1957)، دژ پنهان (1958)، خبیث، خواب خوبی دارد (1960)، یوجیمبو (1961)، سانجورو (1962)، بالا و پائین (1963) و ریش سرخه (1965). بین آخرین فیلمهایش به اینها بر میخوریم: درسواوزولا (1975) که در روسیه ساخت و برنده اسکار بهترین فیلم خارجی شد با حمایت مالی فرانسیس فورد کوپولا و جورج لوکاس، کاگه موشا را در 1980 و با حمایت مالی فرانسویها، ران را در 1985 ساخت و به خاطرش برای اولین بار نامزد اسکار بهترین کارگردان شد. استیون اسپیلبرگ رؤیاهای آکیرا کورساوا (1990) و راپسودی در ماه اوت را با بازی ریچارد گِر، عرضه کرد. در 1989، آکادمی اسکار جایزهای افتخاری به وی اهدا نمود. کوروساوا در 1998 درگذشت.
سکانس افتتاحیهی سه و نیم دقیقهای فیلم که در سکوت میگذرد و عبور هیزمشکن را از توی جنگل نشان میدهد، یکی از سینماییترین پیشدرآمدهای تاریخ سینما است. وقتی مرد پابرهنه وارد خطه جدید میشود، گویی وارد قلمروی دیگری از واقعیت شده است. مدیر فیلمبرداری راشومون، کازو میاگاوا، مستقیم، نور خورشید را میگیرد و ما ان را به صورت گوی درخشانی میبینیم که به زیر پای مرد، آن پائین زل زده است. به نظر میرسد دوربین لابهلای درختان بیشه پرواز میکند و همراه با موسیقی متن دراماتیک و رمزآلود فومیو هایازاکا، تصاویرِ «کالیدیوسکوپیِ» سیاه و سفیدی جلوی چشمان ما میگذارد.
مدام حرکت میبینیم، گاه آهسته و گاه سریع، گاه نمایی درشت و گاه نمایی عمومی، قطع به بالای درختها و بعد به تنه ستبر درختی که هیزمشکن از کنارش عبور میکند. هیزمشکن را از زوایا و فواصل مختلف میبینیم، دوربین دورش میرقصد و میرقصد، تا این که ناگهان نمایی نزدیک از چهرهاش میگیرد: شوکی را که با دیدن جسد در جنگل به او وارد شده، در نگاهاش باز میخوانیم. موسیقی با صدای بلند، ضربهای وارد میآورد، و هیزمشکن پشت میکند و پا میگذارد به فرار. این سکانس، جواهری است از حس و حال، و خودش به تنهایی، فیلمی تمام عیار.
دیدگاهتان را بنویسید