فیلم دکتر ژیواگو 1965
مروری بر فیلم دکتر ژیواگو 1965
خلاصه داستان
یوری ژیواگو (عمر شریف)، پزشک / شاعر، با تونیا (جرالدین چاپلین) زنی از خانوادههای مرفه مسکو، نامزد کرده است. موقع کریسمس، در یک مهمانی، آن دو شاهد تیراندازی به کوماروفسکی میلیونر (راد استایگر)، از سوی محبوبه جواناش، لارا (جولی کریستی) هستند. ژیواگو با نیم نگاهی به لارا، شیفتهاش میشود. آن دو، دوباره یکدیگر را در زمان جنگ جهانی اول ملاقات میکنند. لارا برای یافتن همسر پر شر و شورش، پاشا (تام کورتنی) به عنوان پرستار، به جبهه رفته.
ژیواگو و لارا عاشق هم میشوند ولی اقدامی در این زمینه انجام نمیدهند. ژیواگو به مسکو برمیگردد و درمییابد که انقلاب، زندگی گذشتهاش را از بین برده. خانهاش حالا یک خانه اشتراکی است و نابرادریاش، یوگراف (الک گینس) به او توصیه میکند که تا فرصت هست فرار کند: اشعار او را براندازانه تشخیص دادهاند. خانواده، به ملک خانوادگی تونیا میگریزند و در کلبهای ساده ساکن میشوند. یوری، دوباره لارا را در شهر مجاور باز مییابد؛ شوهرش که او را رها کرده، اکنون به یکی از رهبران پرنفوذ حزب تبدیل شده است.
ژیواگو بین عشقاش به لارا و پای بندیاش به تونیای باردار گیر کرده. قبل از آنکه تصمیمی بگیرد، ژیواگو توسط ارتش ربوده میشود؛ ولی فرار میکند و به لارا میپیوندد. در حالی که خانواده خودش در پاریس هستند، ژیواگو، لارا و دخترش به ملک خانواده تونیا پناه میبرند تا اینکه کاماروفسکی با وعده فراری دادن آنها، به سراغشان میآید. یوری، لارا را راضی میکند که بدون او برود. ژیواگو نمیتواند روسیهی محبوباش، الهه الهاماش را ترک نماید. میایستد و لارا را نگاه میکند که برای همیشه در افق ناپدید میشود.
حماسیترین شعر و رومانتیک سینما
دکتر ژیواگو 1965
کارگردان: دیوید لین. تهیه کننده: دیوید لین، کارلو پونتی، مترو گلدن مهیر. فیلمنامه: رابرت بولت؛ بر اساس ر مان بوریس پاسترناک. بازیگران: عمر شریف (یوری)، جولی کریستی (لارا)، جرالدین چاپلین (تونیا)، راد استایگر (کاماروفسکی)، الک گینس (ژنرال یوگراف ژیواگو)، فتام کورتنی (پاشا)، شیوبان مک کنا (آنا)، رالف ریچاردسن (الکساندر)، جفری راکلند (ساشا)، تارک شریف (یوری نوجوان)، کلاوس کینسکی (کاستوید)، جک مک گوران (پتیا). مدت: 197 دقیقه. بودجه: 11 میلیون دلار. فروش: 7/111 میلیون دلار.
اسکارها:
- بهترین فیلمنامه اقتباسی: رابرت بولت.
- بهترین فیلمبرداری رنگی: فردی یانگ.
- بهترین طراحی لباس: فیلیس دالتون
- بهترین طراحی دکور و صحنه: جان بکس، ترنس مارش.
- بهترین موسیقی متن: موریس ژار.
نامزدهای اسکار:
- بهترین فیلم و بهترین کارگردان: دیوید لین.
- بهترین بازیگر نقش دوم مرد: تام کورتنی.
- بهترین تدوین: نورمن ساوج.
- بهترین صدا: ا.و.ونکینز
برندگان اسکار 1965:
- بهترین فیلم: آوای موسیقی.
- بهترین کارگردان: رابرت وایز.
- بهترین بازیگر مرد: لی ماروین (کت بالو).
- بهترین بازیگر زن: جولی کریستی (دارلینگ).
- بهترین بازیگر نقش دوم مرد: مارتین بالسام (هزار تا دلقک).
- بهترین بازیگر نقش دوم زن: شلی وینترز (یک تکه آبی).
داستانی دربارهی آدمها نه سیاست
گویی همه جعبه موسیقیهایی که از 1965 به این سو ساخته شدهاند، قطعه سانتی مانتال و فراموش نشدنی
«تم لارا» را میگذراند و خیلی از زنهایی که در زمان نمایش فیلم به دنیا آمدهاند، اسم شخصیت بلوند و عاشقِ جولی کریستی، لارا، را بر خود دارند. این محبوبیت وقتی جالب توجهتر میشود که به یاد بیاوریم که فیلم، تقریباً از سوی منتقدها نفی شد و در ابتدا نیز، مردم چندان از آن استقبال نکردند.
کارگردانش، دیوید لین، که از همه بیشتر به خودش سخت میگرفت، پی برد که فیلم مشکل دارد. به اتاق تدوین برگشت و با تدوین کل فیلم بینایی خود را به خطر انداخت و بعد، کپیهای جدید را آماده پخش در سینماها کرد. این بار، استقابل از فیلم حیرت انگیز بود و دکتر ژیواگو، بلافاصله، به یکی از موفقترین فیلمهای حماسی / رمانتیک تاریخ سینما تبدیل گردید. دغدغه همیشگی لین این بود که رمانِ زندگینامهای پاسترناک، بی کم و زیاد به فیلم برگردانده شود. هیچ یک از جزئیات داستان پنهان نماند.
حتی از موشهایی هم که باید از پلکان خانهی لارا بالا میرفتند، تست گرفته شد. و کمونیستهای انقلابی نیز، لااقل در ورسیون لین، باید میدانستند که جایشان در پس زمینه است. لین تأکید داشت: «داستان اساساً دربارهی آدمهاست نه درباره سیاست». این حکایت تلخ و شیرین درباره یک شاعر خوش سیما و دو زنی که دوست داشت، همه جا عاشق و شیدا پیدا کرد، مگر در کرملین؛ نمایش دکتر ژیواگو تا 1994 در روسیه ممنوع بود.
بازیگران
عمر شریف: دیوید لین به عمر شریف توصیه کرد که هیچ کاری نکند. شخصیتاش، دکتر ژیواگو، یک شاعر است؛ و لین میخواست کل داستان از دیدگاه او، دیدگاه هنرمندانه یک ناظر، تعریف شود. وقتی که شریف نخستین راشها (نماهایی درشت از چشمانش که به افقی دوردست خیره شده)، را دید، ترس برش داشت. ولی لین به او گفت که نگران نباشد و همه این اواخر فیلم، نتیجه میدهد. شریف بهتر دید بحث نکند، چون قبلاً در 1962 در لارنس عربستان،همان لین بود که باعث شد شریف نامزد اسکار هم بشود. پس از دکتر ژیواگو، شب ژنرالها (1967) در هیاهوی اولین موزیکال شریف، دختر بامزه (1968) گم شد. بین سایر فیلمهای به یادماندیاش باید از اینها یاد کرد: شور و جنایت (1976)، یخ سبز (1981)، و پیتر کبیر (1986).
جولی کریستی: جولی کریستی یکی از جذابترین بازیگران نسلاش بود که پس از بازی در مقابل تام کورتنی در بیلی دروغگو (1964)، همان ابتدای کار به شهرت رسید. پس از دکتر ژیواگو، کریستی در پتولا (1968) بازی کرد و بعد در دارلینگ (1969)، که این آخری برایش اسکاری هم به ارمغان آورد. بعد از واسطه (1970)، آشناییاش با وارن بیتی به حضور در تعدادی فیلم مهم در مقابل او انجامید، از جمله: مک کیب و خانم میلر (1971)، شامپو (1975) و بهشت میتواند منتظر بماند (1978). کریستی قبل از آن در حالا نگاه نکن (1973) و بعد از آن در نقش خودش، در نشویل (1975) ظاهر شد. فیلم علمی تخیلیِ بذر شیطان (1977) سر آغاز افول دوران هالیوودیاش بود اما چندی بعد با شفق (1997)، نامزد اسکاری شد و زندگی حرفهایاش دوباره جان گرفت.
جرالدین چاپلین: جرالدین چاپلین در بیست سالگی با اجرای بالهای در پاریس، غوغایی به پا کرد. آن زمان معروفترین دختر زمانهاش بود و عکساش روی هر جلد مجلهای به چشم میخورد و به این ترتیب بود که مورد توجه لین قرار گرفت. چاپلین بعدها اعلام کرد: «مطمئنم لین فکر کرده، خب، دختر چاپلین است و بنابراین تبلیغ خوبی برای فیلم است و به علاوه شکل و شمایل روسها را هم دارد.» او حکایت میکند که سرِ رنگ لباسی که میخواسته در صحنه اول بپوشد و اینکه کجا از قطاری پیاده شود که از پاریس او را میآورد، چقدر وسواس نشان داده شد. طرح لباس میگفت رنگ خاکستری، لین میگفت نه.
وقتی رنگ سفید را امتحان کردند، لین سر جرالدین را بالا کرد و گفت: «دندانهایش را زرد جلوه میدهد.» و آبروی جرالدین را جلوی جمع برد. سرانجام به صورتی رضایت دادند. ایفای نقش بچهای در روشناییهای صحنه (1952) به بازی در نقشی فرعی در آخرین فیلم چاپلین؛ کنتسی از هنگ کنگ (1966) انجامید. رابرت آلتمن از او در نشویل (1975) بازی گرفت و بعد در به لس آنجلس خوش آمدید (1997) ظاهر شد. چند دهه بازی در فیلمهای اسپانیایی و فرانسوی، به خباثت سفید (1988) و عصر معصومیتِ مارتین اسکورسیزی (1993) منجر شد.
راد استایگر: تنها بازیگر آمریکایی فیلم، اطمینان داشت که لین از او متنفر است: «از ما انتظار داشت با فیلمنامه مثل انجیل طرف شویم؛ و هر کس چنین نمیکرد…» استایگر، استاد بازیهای حسی سبکِ متد بود و به شدت بر روی بداههپردازی برای ایجاد لحظات محکم حساب میکرد. در صحنهای پس از اولین وعده شاماش با لارا، در حالی که سوار سورتمهاند، او از لین خواست دوربین را قدری دورتر نگه دارد. استایگر حالتی حالتی تجاهمی از خودش بروز داد و واکنشی شدید از سوی کریستی تحویل گرفت که سر آغاز رابطهی پر تنشی است که در سراسر فیلم خواهند داشت. استایگر در دومین فیلماش در بارانداز (1954)، در مقابل مارلون براندو کم نیاورد و پا به پای او آمد و به این ترتیب زندگی حرفهای طولانیاش را تضمین کرد. در گرمای شب (1967)، لاکی لوچیانو (1974) و بازیگر (1994) از جمله فیلمهای به یاد ماندنی او هستند.
تام کورتنی: تام کورتنیِ عصبی، واهمهای نداشت دستی را که به او غذا داده، گاز بگیرد: «کسب و کار فیلم پوچ و احمقانه است. ستارهها زیاد دوام نمیآورند. بازیگرِ صرف بودن خیلی جالبتر است.» با این وجود او تنها بازیگر دکتر ژیواگو بود که به خاطر ایفای نقش پاشا، آرمانگرای بیماری که به یک فعال سیاسیِ دیوانه تبدیل میشود، نامزد اسکار شد. تام کورتنی، بلافاصله پس از بازی در تنهایی یک دونده استقامت (1962) و به دنبالاش بیلی دروغگو (1964)، به یکی از بازیگران مطرح دهه 1960 تبدیل شد. بعد از بازی در چند فیلم دیگر، شاه موش (1965)، شب ژنرالها (1967) و A Dandy in Aspie (1967)، عملاً از صحنه خارج شد و سپس در 1984، با دستیار لباس، دوباره پیروزمندانه به عالم سینما بازگشت و نامزد اسکار هم شد. بگذار داشته باشد (1991) و نیکلاس نیکلبی (2002) از آخرین فیلمهایش هستند.
الک گینس: پس از همکاری موفقشان در پلی بر روی رودخانه کوای و لارنس عربستان، دیوید لین احساس میکرد که گینس برایش شانس میآورد. با آن که گینس فقط در چهار صحنه دکتر ژیواگو ظاهر میشود، ولی به خاطر شخصیت خارقالعاده و حضور پر قدرت سینماییاش، نقشی مهم در فیلم ایفا میکند. بخشی از زندگی گینس، عبارت است از بعضی از بهترین فیلمهای نیمه دهه 1950، از جمله: انتظارات بزرگ (1964)، الیور تویست (1948)، تبهکاران لاندور هیل (1951)، مأمور ما در هاوانا (1960)، خاطرات کوئیلر (1966)، جنگهای ستارهای (1977)، گذری به هند (1984) و مشتی خاک (1988).
رالف ریچاردسن: معمولی بودن چهره رالف ریچاردسن، باعث شد بسیاری از نقشها به رقیبش لارنس اولیویه سپرده شود. جان گیلگود، ریچاردسن را بزرگترین بازیگر انگلیسی نسل خود تلقی میکرد. بر خلاف برخی دیگر از بازیگران که عاشق تئاتراند و همیشه روی صحنه، ریچاردسن علاقه زیادی به کار در سینما داشت و در کلاسیکهایی چون آنا کارنینا (1948) و وارثه (1949) ظاهر شد و این آخری نامزد اسکارش نیز کرد. او به خاطر بازی در آخرین فیلماش گری استوک (1984) نامزد اسکار شد ولی پیش از اجرای مراسم، در گذشت.
پشت صحنه
- بوریس پاسترناک، نویسنده دکتر ژیواگو، جایزه نوبل را «در کمال تأسف» رد کرد چون «میترسید اگر برای دریافت جایزه اسکتهلم برود، دیگر اجازه بازگشت به زادگاه عزیزش را نخواهد یافت.» این را روسها اعلام کردند؛ واقعیتاش این است که دولت روسیه او را مجبور کرد تا این جایزه را قبول نکند.
- الگا (زن مورد علاقه پاسترناک در زندگی واقعی که شخصیت لارا از روی او الگوبرداری شده) پس از مرگ پاسترناک به اردوگاه کار اجباری فرستاده شد؛ دولت شوروی میخواست بهای مخالفت سیاسیِ مردش را او بپردازد.
- در صحنهای که زنی روستایی به دنبال قطار میرود تا بچه شیرخوارهاش را به ژیواگو دهد، عمر شریف نتوانست محکم لیلی موراتیِ بازیگر را بگیرد و زن بیچاره زیر چرخ قطار افتادو موراتی زنده ماند ولی پاهایش را از دست داد. در برابر خشم و حیرت عوامل فیلم، لین دستورِ ادامه فیلمبرداری را داد و بنابراین در حالیکه آمبولانسی میآمد تا موراتی را به بیمارستان ببرد، لین به بدل موراتی گفت تا لباسهای او را به تن کرده و صحنه را تمام کند: «خب انتظار دارید چه کنم؟ دارم فیلم میسازم!»
- پسر خودِ شریف، نقش یوری ژیواگو نوجوان را بازی کرد.
- فیلس دالتون، طراح لباس فیلم، ازآرایش موهای پف کرده بازیگرها اظهار تأسف کرد که باعث شدهاند فیلم به شدت دهه 1960ای بزند.
- نمایی شبانه از صدها سیاهی لشگر اسپانیایی در فیلم وجود دارد که آنها را در حال خواندن سرو کمونیستی انترناسیونال نشان میدهد. مردم دهکده با شنیدن این سرود تصور کردند ژنرال فرانکو مرده، و برای جشن به خیابانها دویدند اما پلیس فرانکو حسابشان را رسید!
موسیقی
موریس ژار، سازنده موسیقی متن فیلم در مورد تم لارا با دیوید جر و بحثهای شدیدی داشت. سنگ تمام نگذاشته وکارش به طرز ناجوری، سانتی مانتال از کار در آمده. اما لین اصرار داشت که این قطعه همانطور استفاده شود: «وقتی اسکارت را میگیری، تشکر میکنی و میگویی آقای لین حق با شما بود». همین طور هم شد.
دکور
روسیه در آن زمان کشوری بسته بود و بخش اعظم صحنههای خارجی در اسپانیا فیلمبرداری شد. مدلی از مسکوی سالهای انقلاب در حومه مادرید بنا گردید. 800 کارگر به مدت 18 ماه، روی آن کار کردند تا تکمیل شد. جرالدین چاپلین تعریف میکند که خانهها، حالت دکورهای سینمایی را نداشتند که فقط نمای ظاهریشان ساخته شده باشد؛ اینها خانههایی بودند کامل، با ساختارهای درونی، اتاق و سالن و غیره… «خانه یخیِ» معروف فیلم با لایهای بی وکس و بعد با پاشیدن آب یخزده بر رویش، ساخته شد. هر چهار فصل در فیلمنامه توصیف شدهاند؛ پائیز یا زمستان، یک شبه به بهار تبدیل میشد؛ ا این رو گروهی نقاش سر صحنه حاضر بودند که به طور خستگیناپذیر برگ درختان را رنگ میزدند یا پارچههای سفید پهن میکردند تا حالت برف را در افق پیدا کند.
قرار بود چه بشه، چی شد
کارلو پونتی حقوق سینمایی کتاب دکتر ژیواگو را خرید تا همسرش سوفیا لورن نقش لارا را در آن ایفا کند. اما حرف آخر را لین میزد. او مخالفت کرد چون معتقد بود که لورن قدش زیادی بلند است.
نظر منتقدها
مارجری یومگارتن (آستین کرانیکل): «این فیلم تجربهای است که باید هر کسی لااقل یک بار در زندگی، تجربهاش کند.»
وینسنت کنبی (نیویورک تایمز): «رابرت بولت (نویسنده فیلمنامه) آن همه آشفتگی و هیاهوی انقلاب روسیه را به یک رومانسِ محتومِ پیش پا افتاده تقلیل داده است
گارگردان
دیوید لین، مثل فرماندهای که لشکرش را در میدان جنگ رهبری کند، بر کار هزاران نفر عواملِ فیلم نظارت داشت و عاشق قدرتاش بود. عمر شریف میگوید که تقریباً به یاد ندارد لین از کسی تعریف کرده باشد. ولی وقتی این کار را میکرده، گویی پاپ، طرف را تبرک میکرده است. تکمیل فیلمهایش سالها به درازا میانجامید و فقط زمانی دست از تلاش بر میداشت که پولاش ته میکشید. به گفته سام اسپیگل، تهیه کننده لارنس عربستان: «او را به زور از توی بیابان بیرون میکشیدم، اگر نه باز هم به کار فیلمبرداری ادامه میداد.» لین به خاطر فیلم زنده بود و سینما تنها شور واقعی زندگیاش بود. دیدگاهاش نسبت به نتیجه کار، انعطافناپذیر بود.
وقتی نیکلاس روگ، مدیر فیلمبرداری (و کارگردان معروف)، به اصرارِ لین به «سبک نورپردازی هالیوودی» اعتراض کرد، لین بلافاصله اخراجاش کرد. این همان مردی بود که آنقدر برای یکی از کارگرهای فنیاش ارزش قائل شد که مرسدس عزیزش را در پایان فیلمبرداری به او هدیه نمود. بازده لین البته، زیاد نبود؛ ولی تک تک فیلمهایی که ساخت، با دقت و وسواس تدارک دیده شده و فراموش نشدنیاند. او کارش را با انتظارات بزرگ (1946) آغاز کرد و با الیور تویست (1948) ادامه داد. آثار بعدیاش، از جمله عبارتند از: انتخاب هاسبن (1954)، پلی بر روی رودخانه کوای (1957)، لارنس عربستان (1962)، دختر رایان (1970) و سرانجام، گذری به هند (1984).
ژیواگو، دو سال پیش پس از ربوده شدن توسط ارتش انقلابی، در میانهی کولاک برف، موفق به فرار میشود. او با مشقت فراوان و گرسنه و تشنه، راه میپیماید. در حالی که جانی در بدناش نمانده، جنبش و حرکتی را پشت سرش احساس میکند و ناگهان پی میبرد که روی ریلهای راهآهن ایستاده و در جا میخکوب میشود. سپس در چشم به هم زند، خود را کناری میکشد و فقط فرصت دارد تا قطاری سریع السیر با او برخورد نکند. پس از آنکه باخبر میشود خانوادهاش به مسکو نقل مکان کرده، به طرف خانه لارا رهسپار میشود. کلید خانه را در همان مخفیگاه همیشگیاش، زیر آجری از جای درآمده، همراه با یادداشتی در زیرش، مییابد. لارا از آمدن وی باخبر شده و جایی رفته و زود برمیگردد. ژیواگو به بالا خانه میرود، توی اینه، به چهره مسخ شدهاش از سرما و گرسنگی، نگاهی میاندازد، و قبل از آنکه بتواند دستی به سر و روی خود بکشد از حال میرود.
دیدگاهتان را بنویسید