در اوج جنگ سرد، یکی از نظامیان دیوانهی مسئول پرتاب بمبها به نام جک دویپر (استرلینگ هایدن) اتفاقی، یک جنگ اتمی به راه میاندازد. قطع به داخلِ کابین تنگ و باریک یک هواپیمای بی – 52 که برای حملههای غافلگیرانه علیه روسها به پراز درآمده. در همان حال فرماندهی پرواز، سرگرد تی.جی.«کینگ» کنگ (اسلیم پیکینز) یک کلاه کابویای سر میگذارد و به جنگ میرود: «جانمی هی!» قطع به تالار جنگ – که سالن بزرگی است و زیرزمینی و غار مانند – که در آن پرزیدنت مرکین مافلی (پیتر سلرز) – مردی طاس و مسخره – روسها را از حملهای قریبالوقوع به خاکشان باخبر میکند و به آنها توصیه مینماید که بمبافکنهای آمریکایی را ساقط کنند.
پس از یک سلسله جر و بحث با سفیر روسیه در ٱمریکا – فردی در مایههای خروشچف (پیتر بال) – و اینکه چطور این حمله توسط فردی دیوانه به نام دکتر استرنج لاو (باز هم پیتر سلرز) – مردی در مایههای کیسینجر – برنامهریزی شده. آنچه نباید بشود، میشود و در حالی که ابرهای قارچ مانند انفجارهای اتمی بر فرراز کرهی زمین به هوا برمیخیزند، همراه با ترانهی دوباره یکدیگر را ملاقات خواهیم کرد، دنیا نابود میشود!
پرزیدنت به نخست وزیر روسیه، دیمیتری کیسوف – که مست لایعقل هم هست – تلفن میکند تا دربارهی حمله قریبالوقوع بمبافکنهای آمریکایی به او هشدار دهد: «خب حالا بهت میگم چکار کرده… به بمبافکنهاش دستور داده… به کشورت حمله کنن… منم متأسفام دیمتیتری، خیلی متأسفام… خیلی خب! تو متأسفتر از منی! ولی منم متأسفام. منم به همون اندازهی تو متأسفام، دیمیترری بهم نگو که تو متأسفتر از منی چون منم میتونم به همون اندازهی تو متأسف باشم. باشه، ما هر دومون متأسفایم، راضی شدی؟ راضی شدی؟!»
تهیه کننده و کارگردان: استنلی کوبریک (محصول کمپانی کلمبیا). نویسندگان فیلمنامه: استنلی کوبریک، تری ساترن، پیتر جورج؛ بر اساس رمان پیتر جورج. بازیگران: پیتر سلرز (سروان لایونل مندریک / پرزیدنت مرکین مافلی / دکتر استرتج لاو)، جورج سی. اسکات (ژنرال «باک» ترجیدسن)، استرلینگ هایدن (ژنرال جک دی. ریپر)، کینان وین (کنلل «بت» گوانو)، اسلیم پیکینز (سرگرد کینگ کنگ)، پیتر بال (سفیر روسیه، الکسی دوسادسکی)، جیمز ارل جونز (سروان زاگ). مدت: 102 دقیقه. بودجه: 8/1 میلیون دلار. فروش: 9 میلیون دلار.
از همان سکانس افتاحیه و سوختگیری «باله» مانند یک بمبافکن بی – 52 وسط زمین و آسمان همراه با ترانهای که میخواند: «یه خورده مهربونتر باش»، دستممان میآید که با یک کمدی دیوانهوار روبرو هستیم. سوءاستفاده از قدرت هیچگاه تا بدین اندازه، خندهدار نبوده است. به دنبال حادثهی خلیج خوکها (که داشت جنگ جهانی به راه میانداخت) و سوءقصد به پریزیدنت کندی، این هجویهی پر از نیش و کنایه، نگرانیهای ما را دربارهی بمب اتمی، روسها و آخرزمان، باورپذیر کرد.
موجودات گروتسک و خل و چلی که کوبریک در اینجا ردیف کرده – که انگشتی هم روی دکمهی پرتاب بمب اتمی دارند – به همان اندازه که بامزهاند و میخندانند، نگرانمان میکنند. اگر شوخی و طنز ماجراها را بگیرید، دکتر استرنج لاو یکی از لذتبخشترین فیلمهای زندگیتان است؛ ولی اگر «جوک» را نگیرید، شبی طولانی در پیش رو خواهد داشت چون ضرباهنگ فیلم غالباً کُند و بیروح است.
پیتر سلرز: به جای سه نقشی که در نهایت بازی کرد، قرار بود در چهار نقش ظاهر شود ولی نتوانست لهجهی تگزاسیِ سرگرد تی.جی. «کینگ» را درست دربیاورد. به هر حال قبل از بازی در آن صحنهها پای سلرز شکست و کوبریک مجبور شد بازیگری دیگری انتخاب کند. دست سلرز باز گذاشته شده بود که تا میتواند بداههپردازی کند. او یک بار گفته بود: «اگر از من بخواهی که نقش خودم را بازی کنم، نمیدانم چه باید بکنم؛ نمیدانم واقعاً چه جور آدمی هستم.» سلرز در این فیلمها درخشان بود: تازه چه خبر پوسی کت؟ (1965)، دوستت دارم آلیس بی.تو کلاس (1968)، کریستین سحرآمیز (1969)، بازگشت پلنگ صورتی (1975)، حضور (1979)، ردپای پلنگ صورتی (1982) و جان و جولی (1995).
جورج سی.اسکات: اسکات – جدا از شهرت «ناجور»ش به خاطر رد کردن اسکار ژنرال پاتناش – غالباً میگفت که نقشاش را در دکتر استرنج لاو از همه بیشتر دوست دارد و احساس گناه میکند که به خاطر آن همه لذتی که موقع بازیاش برده، تازه پولی هم گرفته است. زمین افتادناش در تالار جنگ، آنجا که شخصیتاش حسابی به هیجان آمده، واقعی بود و در فیلمنامه پیشبینی نشده بود. ولی چنان به شخصیتاش میخورد که کوبریک تصمیم گرفت آن را توی فیلم منظور کند. یکی از بامزهترن دیالوگهای فیلم مال جورج سی. اسکات است: «آقای رئیس جمهور من نمیگم موهامون به هم نمیریزه، فقط میگم فوقاش ده – بیست میلیون کشته
. اونم تازه بسته به آنتراکتهایی که میدیم.» اسکت دربارهی کوبریک گفت: «بیشک کنترل اوضاع را در ست دارد و چنان متین و متواضع است که امکان ندارد حرفهایش به شما بربخورد.» اسکات کارنامهی سینمایی چشمگیری دارد از جمله فیلمهایش تشریح یک جنایت (1959)، بیلیاردباز (1961، نامزدی اسکار)، پتولیا (1968)، ژنرال پاتن (1970، برندهی اسکار)، بیمارستان (1971) و کنتوریونهای جدید (1972). در پایان زندگی حرفهایاش کارش به بازی در سریالهای کمدی تلویزیونی مثل آقای پرزیدنت (1987) کشید.
اسلیم پیکینز: کوبریک نه فیلمنامه را در اختیار پیکینز (ایفاگر نقش «کینگ») گذاشت و نه به او گفت که فیلماش یک کمدی سیاه است؛ در عوض به او گفت که فیلماش را خیلی جدی بازی کند. نتیجه، خب، خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه، خیلی خندهدار شده است. کوبریک پیکینز را به خاطر بازیاش در سربازهای یک چشم (1961) انتخاب کرد. کارهای معروف پیکینز برای تلویزیون بوده اگر چه در افسانه کیبل هوگ (1970)، پت گرت و بیلی دکید (1973)، زینهای آتشین (1974) و 1941 (1979) نیز قابل توجه بوده است.
سه دکور در فیلم به کار رفته و صحنههایی که در این دکورها گرفته شدهاند هر یک سبک فیلمبرداری و نورپردازی متفاوتی دارند. کوبریک در داخل هواپیما از نماهای درشت و پرتنش استفاده کرده؛ در تالار جنگ، نماها حالتی «خوابزده» و توهم برانگیز دارند؛ و موقع حمله به پایگاه نظامی، پرتکان و حالتی مستندگونه. در بین نماهای درشت فراموشنشدنی، یک تصویری است از ریپر با سیگار برگاش بر لب که گویی از توی یک کابوس بیرون جهیده؛ یکی دیگر ترجیدسن است که در پیشزمینه رجز میخواند و در همان حال، مندریک، آرام و متین نگاهاش میکند. طُرفه آن که زیباترین نماها، نماهایی است که بمبافکنها که بر فراز مناطق یخی، جنگلی و دشتهای سرسبز در پروازند. و سرانجام، جالبترین نمای فیلم آخر میآید: سرگرد کنگ، سوار بر بمب اتمیاش به طرف کرهی زمین شیرجه میرود و از دید ناپدید میشود.
«خودم را که روی پرده میبینیم از درد به خود میپیچیم. عجب تصویر دست و پا جلفتی و ناشیانهای دارم. به خود میگویم: “چرا ول نمیکنه بره؟ چرا دل نمیکنه بره؟” منظورم اینه که خیلی احمق به نظر میرسم. یک آدم خپلهی ناشی که از توی یکی از همین گروههای درجهی سه تئاتری بیرون کشیده شده. باید دیگر فکرش را نکنم چون در غیر این صورت نمیتوانم به کارم ادامه دهم.»
پیتر سلرز
«آقایون، اینجا نمیتونید با هم دعوا کنید اینجا اتاق جنگه!»
پرزیدنت مرکین مافلی
«”من” ای در پسِ این نقاب جا خوش کرده بود که با جراحی آن را کَندم و دور انداختم.»
پیتر سلرز
نظر منتقدها
بازلی کراوتر (نیویورک تایمز): «دکتر اسرنج لاو… بیشک،مفتضحانهترین و بیمارگونهترین جوکی است که تا به حال چشم و گوشام خورده. ولی در عین حال، یکی از هوشمندانهترین و گزندهترین هجویههایی است که علیه ناشیگری و دیوانگی نظامیها بر روی پردههای سینما کشیده شده است.»
گفتند که انجامنشدنی نیست ولی استنلی کوبریک انجاماش داد: او نخستین هجویهی سیاسی را دربارهی جنگ اتمی ساخت که اتفاقاً خیلی هم موفق بود و فروش کرد. این سوژه سالها ذهن کوبریک را به خود مشغول کرده بود. اگر چه در اصل به صورت یک درام نوشته شده بود ولی کوبریک رُمانی را که این فیلم بر اساساش ساخته شد، به خاطر موضوع پوچ و احمقانهاش، به یک کمدی تبدیل نمود: «آخر چطور امکان دارد رئیس جمهور آمریکا به نخست وزیر روسیه زنگ بزند و از او بخواهد که هواپیماهای آمریکایی را ساقط کند؟»
اگر چه عوامل فنی و بازیگرها به شدت از وسواسهای کوبریک در سر صحنه کفری شده بودند ولی میخواستند که سنگ تمام بگذارند: موفقیت تجاری و هنری دکتر اسرنج لاو دست کربریک را باز گذاشت تا هر پروژهای را که دلش میخواهد، کار کند و او هم 2001: اودیسهی فضایی (1968) را انتخاب کرد و بعد پرتقال کوکی (1971)، بری لیندون (1975)، تلالو(1980)، غلاف تمام فلزی (1987) و چشمان کاملاً بسته (1999) در پیاش ساخته شد. مرگ ناگهانی کوبریک در سال 1999، همه را غافلگیر کرد و دوران ما را از بزرگترین سینماگرش محروم ساخت.
قتل هولناک مهرداد نیویورک؛ پروندهای که ایران را شوکه کرد در روزهای اخیر، خبر قتل…
گلوریا هاردی یکی از بازیگران جوان و بااستعداد ایرانی-فرانسوی است که در طی چند سال…
مهسا طهماسبی یکی از بازیگران جوان و پر استعداد سینما و تلویزیون ایران است که…
مقدمهای بر سینمای معاصر ایران سینمای ایران در سالهای اخیر تحولات زیادی را تجربه کرده…
حمله موشکی اخیر سپاه پاسداران به اهداف نظامی اسرائیل، بار دیگر موضوعاتی را در حوزه…
مارتین مول یکی از هنرمندان چندوجهی و تاثیرگذار در عرصه کمدی و هنرهای نمایشی است.…