یک روز یکشنبه، پس از آن که وسیلهی معاش آنتونیو (لامبرتو ماجورانی) را میدزدند، به اتفاق پسر نوجوانش برونو (انزو استیولا)، در کوچه و خیابانهای رم به سفری پرفراز ونشیب، غمانگیز و خندهدار دست میزند تا شاید دوچرخه محبوب از دست رفتهاش را بازیابد. به فروشگاه دوچرخههای دست دوم سرک میکشند؛ فروشگاهی پر از مردمانی عبوس و پاسبانهای خشن، ولی اثری از دوچرخه نمییابند. وقتی چشمشان به مردی مشکوک میافتد نور امیدی در دلشان نور امیدی در دلشان روشن میشود که شاید دزد دوچرخه را یافته باشند.
مرد را تعقیب میکنند و به کلیسایی میرسند و در آنجا برخوردهایی بامزه و تلخ با کشیشها و عبادت کنندهها دارند ولی باز اثری از دوچرخه در هیچ کجا نمیبینند. آنتونیو، خسته و نومید، دقدلیاش را سر پسرش خالی میکند و به او کشیدهای میزند. آنها یکبار دیگر، چشمشان به دزد دوچرخه میخورد. اینبار، آنتونیو مرد را تا داخل عشر تکدهای نعقیب میکند و به طرز خندهداری برونو را از آنجا بیرون میاندازد. دزد را که غشی است، به داخل خیابان میکشد و در و همسایه به نشانه حمایت از او دورشان جمع میشوند.
وقتی سرانجام برونو پاسبانی را برای گشتن خانه مرد میبرد، از دوچرخه خبری نیست. تنها و نومید، آنتونیو سعی میکند دوچرخهای را که در ورودی خانهای بستهاند، بدزدد. بلافاصله دستگیرش میکنند. برونو که به عمق فاجعه پیبرده، به کمک پدرش میشتابد. از او شکایتی نمیشود. پدر و پسر از شرم و خستگی، قاددر به گفتگو نیستند و در حالی که آرام میگریند و پیش میروند، دست یکدیگر را گرفته و در دل جمعیتی گمنام ناپدید میشوند.
69 کارگردان: ویتوریو دسیکا، تهیه کننده: الساندرو چیکونینی، دسیکا. فیلمنامه: چزاره زاواتینی، دسیکا. بازیگران: لامبرتوماجورانی (آنتونیو)، انزو استیولا (برونو)، لیونلاکارل (ماریا)، جینو سالتامنردا (بایوکو)، ویتوریو آنتوچی (دزد)، مدت 93 دقیقه، فروش: 333 هزاردلار.
بهترین فیلمنامه: چزاره زاواتینی.
سایر برندگان اسکار 1949:
ویرانی و فقری که پس از جنگ جهانی دوم برایتالیا حاکم شد، بسیاری از فیلمسازهای آن کشور را متقاعد کرد که دیگر نمیتوان به راه و روش گذشته ملودرام ساخت؛ راه و روشی که زیادی مهر اصول و ضوابط نظام فاشیستی بر پیشانیاش خورده بود. از دل این تعبیر جدید بود که شیوه فیلمسازی جدیدی زاده شد به نام نئورئالیسم، که تأکیدش بر دکورهای طبیعی و داستانهای سرراست راجع به آدمهای معمولی بود. ماجرای دزد دوچرخه دربارهی پدر مستأصلی است که سرانجام کاری به عنوان پوسترچسبان نصیباش میشود ولی بلافاصله، وقتی اوباشی خیابانی، تنها سرقفلی آن کار، یعنی دوچرخهاش را میدزدند، تمامی امید و تکیهگاهش را از دست میدهد. جستجوهای بیهوده، مستأصلانه و پر از اضطراب ونگرانی پدر، یه اتفاق پسر نوجوانش در یکروز یکشنبهی طولانی در خیابانهای رم، کوبندگی و طنز سیاه فیلمی از چاپلین را دارد که در آن، شخصیت مرد سرگردان و بیپناهش توسط جامعه له میشود. آنچه به فیلم دسیکا، کیفیت فراموش نشدنیاش را بخشیده؛ علاوه بر همذات پنداری ما با پدر و پسر، آن شخصیتهای فرعی و غالباً کمیک فیلماند که در طول جستجوهای تراژیک برای یافتن دوچرخهای که هرگز پیدا نمیشود، به آنها برمیخوریم. اگرچه فیلم بازیگر حرفهای نداشت ولی با در نظر داشتن نقشها و شخصیتها، نوشته و جلوی دوربین رفت. این چهرهی شخصیتها هستند که ما را به دوران داستان میکشانند.
لامبرتوماجورانی: اگر بازیگرهای دزد دوچرخه کارشان را خوب انجام میدهند، احتمالا به این خاطر است که «بازی» نمیکنند. برای این فیلم، دسیکا تصمیم گرفت از عدهای نابازیگر استفاده کند تا حس و حال فیلم، واقعگرایانه باقی بماند. دسیکا، ماجورانی را که برقکار بود در رم کشف کرد. و بنابراین او در نقش کارگری که با اضطراب و نگرانی در پی یافتن دوچرخهی از دست رفتهاش است، با شرافت و قدرت، احساساتی واقعی را هم به بیننده منتقل میکند. قدرت و کاراییاش را باز شناختند و لامبرتو ماجورانی، برقکاری را کنار گذاشت، و حرفه بازیگری را در سینمای ایتالیا پیش گرفت.
انزواستویلا، در نقش برونو، پسر ماجورانی، چنان عالی بازی کرده که در آن واحد، اراده و پایمردی و از سوی دیگر، حساسیتهای پنهانش را کشف میکنیم. موقع تماشایش، به خود میگوئیم این چهرهای است که باز در دیگر فیلمهای ایتالیایی خواهیم دید، و اگر اهلش باشیم، واقعا هم میبینیم.
ویتوریو آنتونوچی: تنها بازیگر حرفهای فیلم، در نقش دزد ظاهر شده درهمان چند لحظهای که او را میبینیم. خیلی خوب وضعیت رقتانگیز مرد بدبختی را که به دزدی روی آورده، منتقل میکند. جالب این که برای آنتونوچی، بازیگر حرفهای تئاتر، این تنها فیلم سینماییاش بود، حال آن که بازیگریهای غیرحرفهای دزد دوچرخه همگی به طور حرفهای وارد عالم سینما شدند.
قرار بود چی بشه چی شد
دیوید سلزنیک، تهیه کننده، میخواست کری گرانت نقش پوسترچسبان رمی را ایفا کند. دسیکا، هنری فاندا را پیشنهاد کرد که بلافاصله از سوی سلزنیک، به این بهانه که فاندا، زیاد نمیفروشد، رد شد.
بازلی کراتر (نیویورک تایمز): «دسیکا، هنرمندانه، دزد دوچرخه را در چنان زرورقی پیچیده، که قلبتان را به درد میآورد؛ ولی در عوض، وجودتان را نیز مملو از گرما و دلسوزی برای همنوعتان خواهد کرد. مردم باید این فیلم را ببینند و باید به آنچه میگوید، توجه کنند.»
آندروساریس (ویلیچ وویس): «اگر ویسکونتی و روسلینی، در وسوسه و رم، شهر بیپناه، نئورئالیسم را ابداع کردند و سپس با زمین میلرزد و پائیزا، به آن عمق و ژرفا بخشیدند، دسیکا با دزد دوچرخه و واکسی، «رست» نئورئالیسم را کشید. دسیکا که فاقد بینش لازم نسبت به دنیای واقعی بود، در عوض، با ترفند «بازی گرفتن احساسات بیننده» به میدان آمد که در دوران بازیگری خوب یادش گرفته بود. بعید است هیچ یک از کارگردانهای مطرح سینمای ایتالیا، دزد دوچرخه را طوری که دسیکا ساخت، می ساختند.»
اندروساریس (ویلیج وویس): «فللینی در خلق نمادی باورپذیر از انسانیت، خیلی موفقتر است تا دسیکا با آن شخصیت پر آه و نالهی دزد دوچرخه».
ویتوریو دسیکا در ناپل، ایتالیا به دنیا آمد و همانجا بزرگ شد و ابتدا برای سیر کردن شکم خانواده، در ادارهای کار کرد. او اما در عین حال، بیش از پیش به دنیای بازیگری علاقه نشان میداد و در نوجوانی برای اولین بار روی صحنه رفت. دسیکا در واقع، در دهه 1940 همزمان با بازی در فیلمها، به کارگردانی روی آورد. او که بیشتر به خاطر هنرنماییهای کمیکاش در مقابل ستادههای معروف دهه 1950، جینالولو بریجیدا و سوفیا لورن شهرت دارد، برای تأمین پروژه های کارگردانیاش به بازی در فیلمهای سینمایی ادامه داد.
دسیکا با پنجمین فیلماش به عنوان کارگردان، بچهها حواسشان به ماست (1942) حساسیتهایی از خود بروز داد که بسیار مورد توجه قرار گرفت؛ از آن گذشته نشان داد که مهارت فراوانی در بازی گرفتن از بازیگریهای حرفهای یا غیرحرفهای و به خصوص بچهها، دارد. دسیکا که یکی از پایهگذاران اصلی مکتب نئورئالیسم ایتالیا است، همراه با جزاره زاواتینی، فیلمنامهنویس معروف، واکسی (1946) و دزد دوچرخه را ساختند. اسکار را زمانی به دزد دوچرخه اعطا کردند که هنوز جایزهای به نام «اسکار بهترین فیلم خارجی» تعیین نشده بود.
ولی از آنجا که فیلمهایش در گیشه فروش قابل توجهی نداشتند، دسیکا دوباره به بازیگری روی آورد و به یک بازیگر معروف بینالمللی تبدیل شد. اما در عین حال، از دهه 1960 به بعد نیز هرازگاه به کارگردانی روی آورد و در 1962 دو زن را ساخت که سوفیا لورن به خاطرش برنده اسکار شد. از دیگر فیلمهای به یاد ماندنیاش باید به اینها اشاره کرد: ازدواج به سبک ایتالیایی (1964)، دیروز، امروز، فردا (1965) که اسکاری هم برد؛ باغ فینزی کونتینی (1971) و آخرین فیلمش، تعطیلات کوتاه (1973).
پس از ساعتها گز کردن بیهودهی خیابانها، آنتونیو، پسرش را بیش از پیش خسته و افسرده مییابد و تصمیم میگیرد با مهمان کردن او و خودش به یک رستوران، روحیه خودشان را بالا ببرد؛ او به پسرش که لبخند میزند، میگوید :«اصلا به جهنم! با یه پیتزا چطوری؟» در حالی که در رستورانی پشت میز نشستهاند، دوربین با حرکتی افقی به سراغ میزی در آن نزدیکی میرود که پسری همراه با خانواده پولدارش، نشسته و پستا میخورند. پدر به پسرش میگوید: «برای آن طوری غذا خوردن، لااقل به درآمدی یک میلیون لیری در ماه نیاز داری» در حالی که به این نتیجه رسیدهاند که حتی قدرت سفارش پیتزا را هم ندارند، به تکه ای نان با موتزارلا راضی میشوند؛ پسر با اشتها و رضایت خاطر غذا را میبلعد، پدر، مأیوس و غمگین نگاهش میکند.
قتل هولناک مهرداد نیویورک؛ پروندهای که ایران را شوکه کرد در روزهای اخیر، خبر قتل…
گلوریا هاردی یکی از بازیگران جوان و بااستعداد ایرانی-فرانسوی است که در طی چند سال…
مهسا طهماسبی یکی از بازیگران جوان و پر استعداد سینما و تلویزیون ایران است که…
مقدمهای بر سینمای معاصر ایران سینمای ایران در سالهای اخیر تحولات زیادی را تجربه کرده…
حمله موشکی اخیر سپاه پاسداران به اهداف نظامی اسرائیل، بار دیگر موضوعاتی را در حوزه…
مارتین مول یکی از هنرمندان چندوجهی و تاثیرگذار در عرصه کمدی و هنرهای نمایشی است.…