بر روی کشتی تفریحی بزرگی که در آبهای اقیانوس اطلس پیش میرود، ایو (باربارا استنویک) ورقباز حقهباز و پدرش، کلنل (چارلز کابرن)، تورشان را برای چارلز/ هاپسی (هنری فاندا)، جوانی میلیونر و به شدت خجالتی پهن میکنند که تازه از جنگلهای آمازون بازگشته است. در حالی که هاپسی خوشحال و راضی، کتاباش، «چرا وجود مار ضروری است؟»
را در گوشهی خود مطالعه میکند، همهی چشمها به او دوخته شده، اما هاپسی به هیچ کس توجهی ندارد. او فقط به آدمی مثل ایو (حوا) احتیاج دارد تا گیرش بیندازد؛ و این کاری است که ایو با انداختن یک سیب روی کلهاش انجام میدهد! جنگلهای آمازون در برابر ترفندهای خطرناک ایو، گردشگاهی بیخطر به نظر میرسد. در حالی که پیرنگ، مثل مار، گردِ هویتهای قلابی یا عوضی گرفته شده و تغییر و تحولات شخصیتی، و فریبکاریهای خونسردانه میپیچد و جلو میرود، خود ایو هم کنترل از دستاش در رفته و عاشق هاپسی میشود.
هنری فاندا: به گفته پیتر باگدانوویچ، خانم ایو تنها فیلمی است که هنری فاندا در طول زندگی حرفهای طولانی و با ارزشاش، نقش مردی معصوم و سادهدل را به این صورت کمیک و بامزه بازی کرده؛ فاندا، شخصیتاش را با چنان شوق و شوری بازی کرد که گمان برده شد از آن تخصصی خواهد ساخت و به بازی
در فیلمهایی مشابه ادامه خواهد داد. ولی خودمانیم، اگر هنری فاندا به جای ایفای نقش شهروندان شریف و متین، به بازی در فیلمهای کمدی ادامه میداد، شاید اسکارش را به جای سال 1981 و به خاطر ایفای نقش یک پیرمرد در حوضچه طلایی، در همان سالهای دهه 1940 میبرد.
چارلز کابرن: چارلز کابرن، با ایفای نقش کلنل، پدری بدخلق ولی دوست داشتنی، احتمالاً یکی از به یادماندنیترین شخصیتهای زندگی حرفهایاش را بازی کرد. اگر چه در هرچه بیشتر، شادتر (1943) که به خاطرش اسکار نقش دوم را برد و در آقایان موطلایی را ترجیح میدهند هم معرکه است.
ویلیام دمارست: دمارست، سرقفلی کارهای استرجس بود و تقریباً در همه کمدیهایش حضور داشت؛ از جمله در مک گینتی بزرگ (1940)، سفرهای سالیوان (1941)، داستان پالم بیچ (1942)، معجزه در مورگان کریک (1944) و درود به قهرمان فاتح (1944). دمارست زندگی حرفهای پرباری داشت و حدوداً صد فیلمی بازی کرد؛ از آن جمله: ربه کای مزرعهی سانی بروک (1938)، آقای اسمیت به واشنگتن میرود (1939)، افتخار به چه قیمتی (1952)، پسر فلایر (1963)، دنیای دیوانهی دیوانه (1963) و وان تون تون، سگی که هالیوود را نجات داد (1976).
قاعدههای طلایی استرجس برای ساختن یک کمدی
رسیدن بهتر از رفتن است / تولد بهتر از مرگ است / یک دختر خوشگل بهتر از یک دختر زشت است/ یک تعقیب و گریز بهتر از حرافی است / یک سگ بهتر از یک منظره است / یک بچه گربه بهتر از یک سگ است / یک بچه شیر خوره بهتر از یک بچه گربه است/ یک زمین خوردن به پشت بهتر از هیچی است.
کارگردان: پرستون استرجس. فیلنامه: پرستون استرجس؛ براساس داستان دو کلاهبردار، نوشته مانکتون هافی. تهیه کننده: پل جونز/ کمپانی پارامونت. بازیگران: باربارا استنویک (جین هرینگتون/ خانم ایو سیدویچ) هنری فاندا (چارلز/ هاپسی پایک)، چارلز کابرن (کلنل هرینگتون)، یوجین پالت (هوراس پایک)، ویلیان دمارست (آمبروز / ماگزی)، سر آلفرد (اریک بلوز). مدت: 97 دقیقه.
بهترین فیلمنامه
برندگان اسکار سال 1941
بهترین فیلم: دره من چه سبز بود (جان فورد).
بهترین کارگردان: جان فورد (دره من چه سبز بود)
بهترین بازیگر مرد: گری کوپر (سرگرد یورک)
بهترین بازیگر زن: جون فونتن (سوءظن)
بهترین بازیگر مرد نقش دوم: دانلد کریسپ (دره من چه سبز بود)
بهترین بازیگر زن نقش دوم: مری آستور (دروغ بزرگ)
داستان ساده است: ورق باز زیبا، شیکپوش و حقهبازی به نام ایو سیدویچ (باربارا استنویک)، کاری میکند که چارلز/هاپسی پایک (هنری فاندا)، وارثی جوان، پسر یخمه و ساده دل و زن ندیدهی کارخانه داری میلیونر، یک دل نه صد دل عاشقاش شود. اما خودِ این خانم حقهباز، به جای آن که عاشق پولهای این جوان شود، برخلاف تمام غرایز فریبکارانهی مادی و این دنیاییاش، عاشق معصومیت هاپسی میشود. آنچه باقی میماند، یک کمدی اسکروبال زیرکانه، لوده و جذاب راجع به نبرد بین زن و مرد است که به داشتنِ یکی از بیرحمترین و قابلترین اغواگران تاریخ سینما میبالد. در پس لحظات کمیک فیلم، اندکی خشم فرو خورده نیز حس میشود… هر چند نباشد، عشق چیز خطرناکی است!
باربارا استنویک: استنویک، غالباً بهعنوان ستاره بزرگی شناخته میشد که هرگز اسکاری نبرده است. او در طول زندگی حرفهایاش، هر شخصیتی را که تصور شود، بازی کرد: از دختری برخاسته از طبق کارگر تا زنی وسترنی و هفت تیر به دست یا بسیاری از اوقات، زنی اشرافی، والتر ماتانو دربارهاش گفته: «وقتی خوب بود، خیلی خوب بود؛ و وقتی بد بود، خیلی بد». در نقش خانم ایو، که آشکارا بهترین نقش کمیکاش بود، استنویک نقش زنِ کمدیهای اسکروبال را به گونهای متفاوت بازی میکند: او واقعاً یک «فم فتال» است که با هزار نقشه و نیرنگ، مردش را به دست میآورد، اگر چه در پایان، موذمار بازیها و کلکهایش با عشق و همدردی، مقادیری تلطیف شده است. البته هیچ وقت نمیتوان دربارهاش با اطمینان حرف زد، شاید باز یک روز حیلهگریهایش دوباره از سر بگیرد.
پس از آن که سالها شاهد ضایع شدن فیلمنامههایش توسط کارگردانهای دیگر بود، پرستون استرجن، یاغی هالیوودی، سرانجام کمپانی پارامونت را تهدید کرد که اگر به میچل لایزن برای کارگردانی خانم ایو چراغ سبز دهند، از آن کمپانی خواهد رفت. مدیر پارامونت، ویلیام لو بارون، به درخواست او تن داد و بدین ترتیب، کارگردانی بزرگ زاده شد. با خانم ایو، استرجس، یک شبه ره صد ساله پیمود و به شهرت و اعتبار دست یافت دیان جیکوب در کتاب زندگی نامه استرجس از دستیار او، مل اپستاین، نقل قول میآورد که چطور استرجس، قلقهای کار را برای او فاش کرد: «او شخصیتهایش را در اتاقکی گیر میاندازد، طوری که هیچ راه فراری نداشته باشند؛ هدف از به تله انداختن شخصیتها این است که آنها را خلاص کند؛ با خلاقیت و ابتکار».
اگرچه ستاره استرجس فقط مدتی کوتاه با تعداد معدودی فیلم درخشید، اما فیلمنامههایش [از جمله برای سفرهای سالیوان (1941) و جک گینتی بزرگ (1941) با آن طنز گزنده و شوخیهای فوقالعاده]. همچنان بینظیر باقی ماندهاند ولی وقتی هالیوودیها حس کردند که او زیادی به نبوغاش مینازد، غرور و تکبرش را نتوانستند تحمل کنند و او را از در بیرون انداختند. سقوط او البته، شاید تا اندازهای، با نامتعارف بودن شخصیت خودش هم ارتباط داشت. استرجس سرانجام بیپول و فراموش شده، در دهه 1950 در گذشت.
خلق را تقلیدشان بر باد داد
پرندهها و زنبورها (1956)
«وقتی فیلمنامه را تمام میکنم، انگار فیلم را کارگردانی هم کردهام. این برای کارگردانهای معمولی احتمالاً سختتر است. آنها باید شب قبل از فیلمبرداری، فیلمنامه را بخوانند و بدانند فردا چه میخواهند بگیرند.»
پرستون استرجس
«مرا در پانزده دقیقه آخر یک فیلم بگذارید و اصلاً برایم اهمیتی ندارد قبلاش چه اتفاقی افتاده. اصلاً برایم اهمیت ندارد که در باقی فیلم هم بودهام یا نه. در همان پانزده دقیقه است که سنگ تمام میگذارم.»
باربارا استنویک
«یک زن سرسخت اهل بروکلینام. هدفم این است که تا نود سالگی بازی کنم؛ یعنی وقتی که دیگر نیازی نیست برای پیر کردنم چین و چروک به صورتم بچسبانند.»
باربارا استنویک
پالین کیل (نیویورکر): «یک شاهکار شوخ و بسیار بازمه. مثل فیلم بزرگ کردن بیبی، خانم ایو، آمیزهای است از شیطنتهای بصری و کلامی؛ فیلمی که هوش و زیرکی از آن میبارد.»
بازلی کراتر (نیویورک تایمز): «آقای استرجس، موجز و مؤثر مینویسد. شاید در این فرآیند چیزی هم از دست برود ولی در این فاصله، کاری کرده که آدم به چنین “حوا” یی ببالد.»
توی رستوران کشتی چشم ایو به هاپسی میافتد. از طریق آینه توالتاش، به فوج زنهای عربی نگاه میکند که توی نخ آن جوان ملیونر رفتهاند. در حالی که توی آینه نگاه میکند، صدایش را میشنویم که خطاب به پدرش حرف میزند ولی انگار هاپسی را توی مشتاش گرفته و دارد کارگردانی میکند: خوب نیستن، لیاقتاش را ندارند… هر «جین» و «الیزابتی» در اینجا کلی به طرفاش دراز کرده و او احساس میکند که اونا فقط وقتاش را تلف میکنند. او هیچ کس را نمیبیند مگر …
ایو که همچنان با آینهاش هاپسی و پیرامونش را تحت نظر دارد، طعمهاش را میبیند که از جا برخاسته و خیال خارج شدن از رستوران را دارد. هاپسی اجباراً از وسط میزها و از کنار ایو رد میشود. درست در لحظهای که صدای ایو را میشنویم که دارد به پدرش میگوید: «به جز…» کات میشود به «پشت پا» دی
گلوریا هاردی یکی از بازیگران جوان و بااستعداد ایرانی-فرانسوی است که در طی چند سال…
مهسا طهماسبی یکی از بازیگران جوان و پر استعداد سینما و تلویزیون ایران است که…
مقدمهای بر سینمای معاصر ایران سینمای ایران در سالهای اخیر تحولات زیادی را تجربه کرده…
حمله موشکی اخیر سپاه پاسداران به اهداف نظامی اسرائیل، بار دیگر موضوعاتی را در حوزه…
مارتین مول یکی از هنرمندان چندوجهی و تاثیرگذار در عرصه کمدی و هنرهای نمایشی است.…
سریال گاندو که به تازگی از شبکه سه سیما پخش شده است توانسته است طرفداران…