لیوپلد بلوم (جین وایلدر) حسابرسِ مضطرب و خجول، ترس و وحشتاش وقتی بالا میگیرد که شروع میکند به رسیدگی به حسابهای مکس (زرو موستل)، تهیه کننده ناموفق برادوی. جمع و تفریقهای بلوم ناگهان فکر بکری به ذهن مکس میاندازد: اگر عمداً نمایشی تهیه کند که نفروشد، با در نظر داشتن حساب و کتابهای مالیاتی در آمریکا، میتوانند با یک نمایش شکست خورده، بیش از یک نمایش موفق پول به جیب بزنند.
اینجاست که جن از بطری خارج میشود: مکس را میافتد به جلبِ توجهِ بیوههای پیر و بعد هم بهترین موزیکال را که امکان ندارد پشیزی بفروشد پیدا میکنند: «بهاری برای آدولف هیتلر». مقداری توی سر و کله هم زدند که حالا چطور هیتلر را به نمایش بگذارند تا به کسی بر نخورد و در نهایت تصمیم میگیرند بدترین کارگردان دنیا، راجر دوبوریس را برای حل این مشکل استخدام کنند. در اولین شب نمایش، جمعیت، کیپ توی سالن نشسته و جیکاش درنمیآید. مکس و همکارانش خوشحال و مطمئناند که شکست نمایشی تضمین شده است. ولی نه! موقع آنتراکت مردم با هوار و کف، سالن را روی سرشان میگذارنند. از این بدتر نمیشود! آنها یک کمدی موفق و پرفروش ساختهاند…
نویسنده و کارگردان: مل بروکسی. تهیه کننده: سیدنی گلیزر، کمپانی امبسی پیکچرز. بازیگران: زرو موستل (مکس)، جین وایلدر (لیوپلد بلوم)، کنت مارس (فرانتز)، استیل وینوود (هولد می)، رنه تیلور (اوا براون)، کریستفر هیویت (راجر دوبوریس)، مادلن کیتس (سرایدار). مدت: 88 دقیقه. بودجه: 941 هزار دلار. فروش: 6/1 میلیون دلار.
بهترین بازیگر زن نقش دوم: روث گوردن (بچه رزمری).
«احمق نباش / زرنگ باش/ بیا و به حزب نازی ملحق شو». این شعر یکی از قطعات موزیکالِ نمایش است به نام بهاری برای آدولف هیتلر… و بعد، بعضی درآمدند و گفتند مگر با چنین پرت و پلاهایی میشود کمدی – موزیکال ساخت؟! خب، اما دیوانه-ای به نام مل بروکس آن را ساخت و خیلی هم خوب ساخت. بروکس، این هجویه را با یاری زرو موستل و جین وایلدر، دو تا از بهترین کمدینهای آن دوره، درباره براودی نوشت و کارگردانی کرد.
مکس (موستل) تهیه کننده ناموفق برادوی، که برایش هیچ کاری خلاف محسوب نمیشود به شرط آن که او را به هدف برساند، به فکر میافتد کمدی موزیکال ناموفقی را روی صحنه ببرد و با کلکی که میتواند به ادراه مالیات بزند، با همین موزیکالِ «نفروش»، پول هنگفتی به جیب بزند. به همین منظور او ابتدا با دروغ و کلک گوشِ بیوه زنهای پولداری را میبرد تا بتواند بودجه نمایش را تأمین کند و بعد، لیوپلد بلوم (جین وایلدر) حسابرس خجالتی و ترسو را استخدام میکند تا راه را برای پیاده کردن نقشهاش باز کند.
اما بلوم در همان برخورد اولاش با مکس، از ترس به لرزه میافتد. مکس سرش داد میزند: «من در چنگال جامعهای گیر کردهام که فقط به دنبال موفقیت است حال آن که تنها چیزی که میتوانم تحویلاش دهم، شکست است؛ ببین حتی کمربندم هم مقوایی است…» و بعد، کمربندش را بیرون میکشد و پاره پاره میکند. تمام فیلم مملو از صحنههای دیوانهوارِ این چنینی است. البته باید اضافه کرد که خیلیها هم معتقد بودند که تهیه کنندهها، اصلاً فیلم بامزهای نیست. (نظر کافمن منتقد را در همین بخش بخوانید)
زرو موستل: نام زرو موستل با آن هیکل چاق و چشمهای ورقلنبیده، به عنوان یک بازیگر کمیک جا افتاد، حال آنکه او در واقع یکی از بازیگرهای روشنفکر آمریکا بود که کارش را در نمایشها و فیلمهای جدی در اواخر دهه 1940 آغاز کرد و به خاطر سمپاتیهای چپ / لیبرالاش، اسماش را در فهرست سیاهِ سناتور مک کارتی در دوران مخوف تفتیش عقاید آمریکا رفت. او همان اوایل کار در وحشت در خیابانها (1950) فیلم معروف الیکا کازان ظاهر شد ولی بلافاصله پس از آن بود که او را به کمیته فعالیتهای ضدآمریکایی فرا خواندند و ممنوعالکارش کردند.
اما چندی بعد موفق شد که در هجویه اوژن یونسکو، کرگدنها، که استعارهای ضدفاشیستی است، بازی کند و جایزه تونی را هم ببرد. او در بازی در تئاتر ادامه داد و دو جایزه تونی دیگر، از جمله به خاطر هنرنماییاش در اجرای برادویِ ویولنزن روی بام دریافت کرد. موستل که ضمناً هر از گاه در فیلمهایی هم ظاهر میشد، سرانجام فرصتِ بازی در نقش یکی از قربانیان سناتور مک کارتی را در بدل (1976) پیدا کرد که شاهکاری است ساخته مارتین ریت و با نقش آفرینی وودی آلن. موستل در 1977 در گذشت.
جین وایلدر: نقش لیوپلد بلوم چنان با نام جین وایلدر عجین شد که هنرنماییهای معرکه دیگرش را تحتالشعاع قرارداد. ولی چه کسی میتواند حضور کوتاه ولی فوقالعاده او را در بانی و کلاید (1967) بازی در نقش مرد دست و پا چلفتی و عصبی فراموش کند؟ بچههای نسل دهه 1970 او را به خاطر ویلی واکا و کارخانه شکلاتسازی (1971) به یاد میآورند و راستاش هنوز خیلیها این ورسیون را به باسازی تیم برتون، و قیافه بامزه وایلدر را به وجنات اجق وجقِ جانی دپ ترجیح میدهند.
او در کمدی وودی آلن، آنچه میخواستید درباره… (1972) در نقش روانکاوی شیفته گوسفند ظاهر شد و در زینهای آتشین (1974) در نقش یک کاوبی. او در فرانکشتاین جوان (1974) نقش اصلی را بر عهده داشت و به خاطرش نامزد اسکار هم شد. ویلدار در زمینه نویسندگی و کارگردانی نیز شانس خود را امتحان کرد و از جمله، ماجراهای برادر زرنگترِ شرلوک هولمز (1975) و زنی در لباس قرمز (1984) را ساخت. او با ریچارد پرایر جفتی کمیک تشکیل داد و در تعدادی کمدی موفق از جمله، رگه نقرهای (1976)، بد نبین و بد نشنو (1898) بازی کرد. او سریال تلویزیونی کمدی خود را هم به راه انداخت که با نام چیزی وایلدری (چیزی وحشیتر) در سالهای 1994 و 1995 از تلویزیون پخش شد.
آشغال میاندازد.
قرار بود چی بشه چی شد
داستین هافمن تصمیم گرفت از خیر ایفای نقش فرانتز لیبکایند، جوانک شیفتهی نازیها بگذرد و در گراجوئیت، مقابل خانم رابینسن (آن بنکرافت)، همسر مل بروکس در دنیای واقعی، بازی کند.
راجر ایبرت (شیکاگو سان تایمز): «این یکی از بامزهترین فیلمهای تاریخ سینما است که کل حکایتاش، گرد محور «استیصال» ساختاربندی شده؛ و یکی از لذتهای تماشایش این است که میبینی چطور بازیگرها توانستهاند زمانبندی شوخیهای بصری و کلامی را رعایت کنند و حتی موقع جیغ کشیدن حواسشان به ظرافتهای کار باشد.»
رناتا آدلر (نیویورک تامیز): «بعضی از قسمتها شلخته و پرت است؛ باقیاش به طرز غافلگیر کنندهای، بامزه.»
استنلی کافمن (نیوریپابلیک): «ستاره فیلم، زرو موستل، کیف کرده و از بامزه بودناش لذت برده؛ هیچ فیلمی مثل تهیه کنندهها پیدا نمیکنید که سازندگانش اتفاقاً همان بنجلی را که شخصیت موستل قصد داشت بسازد، ساخته و این قدر مورد استقبال قرار گرفته باشند.»
مل بروکس، نویسنده، بازیگر و کارگردان آمریکایی، بعضی از بهترین کمدیهای دهه 1960 و 1970 را
ساخت. او زندگی حرفهایاش را در دهه 1940 با لطیفهگویی بر روی صحنه آغاز کرد. بروکس در آن زمان به شدت متأثر از برتولد برشت، نمایشنامهنویس بزرگ آلمانی و بازیگرها دنبالهروی او بود. در همان زمان سید سزارِ کمدین آشنا شد و همکاری درازمدتی را با وی به عنوان نویسنده قطعات کمیکاش در برنامه تلویزیونیِ شوی شوها آغاز کرد. نخستین فیلم مستقل بروکس، منتقد (1963) از او چهره آشنایی ساخت.
سپس در طراحی و خلق سریال تلویزیونی زرنگ باش (1969 – 1965) نقشی اساسی داست. همین برنامه اخیر بود که به او اجازه داد تا تهیه کنندهها را کارگردانی کند. بعد، دوازده صندلی (1970) را ساخت. خنده با زینهای آتشین و فرانکشتاین جوان (هر دو 1974)، فیلم صامت (1976)، هجویهی هیچکاکی، اوج دلهره (1977)، هجویه تاریخی، تاریخچه دنیا – قسمت اول (1981) و باسازی ارنست لوبیچ، بودن یا نبودن (1983) و گلولههای فضایی (1987) ادامه یافت.
در دهه 1980 دفتر تولید فیلماش، بروکسفیلم، تعدادی از جدیترین فیلمهای آن زمان از جمله، نخستین فیلم تجاری دیوید لینچ، مرد فیل نما (1980)، اقتباس هالیوودی دیوید کراننبرگ از مگس (1986) و 84 خیابان چرینگ کراس (1987) با شرکت همسرش آن بنکرافت را تهیه کرد. بروکس در دهه 1990 دوباره به عالم فیلمسازی برگشت و تعدادی فیلم دیگر از جمله، زندگی بوگند میدهد (1991) و رابین هود: مردانی در شلوارهایی چسبان (1993) را ساخت.
وقتی مکس، با توضیحاتاش درباره روی صحنه بردن نمایشی بنجل و نفروش، بلوم، حسابرسِ هالو را خفه میکند، بلوم که دارد از ترس و اضطراب قالب تهی میکند، رعشه به انداماش میافتد: «یه دفه چت شد؟» مکس از بلوم میپرسد. «بلوم: من عصبیام! مشکل اعصاب دارم. عصبیام. وقتی رعشه میگیریم، دیگه دست خودم نیست، کاریش نمیتونم بکنم. عصبیام. خدایا… وای…وای.»
و میزند زیر گریه. اینجاست که مکس، با تصور این که آراماش میکند، سطل آبی را به سر و رویش میپاشد. اما برعکس، فریاد بلوم به آسمان میرود و از شروع میکند ناله کردن: «خیس شدم. من خیس شدم. من که عصبی بودم، حالا خیسام شدم. من درد میکشم، خیس دم و باز عصبیام! نه، نه، نه، نزن، نزن. کمکی نمیکنه فقط درد و بلام رو زیادتر میکنه.» مکس پرسید: «خب چکار میتونم برات بکنم؟» بلوم لحاف دوران بچگیاش را چنگ میزند و نالهکنان میگوید: «هیچی، فقط برو، برو، تو منو میترسونی.»
قتل هولناک مهرداد نیویورک؛ پروندهای که ایران را شوکه کرد در روزهای اخیر، خبر قتل…
گلوریا هاردی یکی از بازیگران جوان و بااستعداد ایرانی-فرانسوی است که در طی چند سال…
مهسا طهماسبی یکی از بازیگران جوان و پر استعداد سینما و تلویزیون ایران است که…
مقدمهای بر سینمای معاصر ایران سینمای ایران در سالهای اخیر تحولات زیادی را تجربه کرده…
حمله موشکی اخیر سپاه پاسداران به اهداف نظامی اسرائیل، بار دیگر موضوعاتی را در حوزه…
مارتین مول یکی از هنرمندان چندوجهی و تاثیرگذار در عرصه کمدی و هنرهای نمایشی است.…