#

فیلم تهیه کننده ها
13 فوریه 2017 بدون نظر 2369 بازدید

فیلم تهیه کننده ها

مروری بر فیلم تهیه کننده ها

خلاصه داستان

لیوپلد بلوم (جین وایلدر) حسابرسِ مضطرب و خجول، ترس و وحشت­اش وقتی بالا می­گیرد که شروع می­کند به رسیدگی به حساب­های مکس (زرو موستل)، تهیه کننده ناموفق برادوی. جمع و تفریق­های بلوم ناگهان فکر بکری به ذهن مکس می­اندازد: اگر عمدا‍ً نمایشی تهیه کند که نفروشد، با در نظر داشتن حساب و کتاب­های مالیاتی در آمریکا، می­توانند با یک نمایش شکست خورده، بیش از یک نمایش موفق پول به جیب بزنند.

اینجاست که جن از بطری خارج می­شود: مکس را می­افتد به جلبِ توجهِ بیوه­های پیر و بعد هم بهترین موزیکال را که امکان ندارد پشیزی بفروشد پیدا می­کنند: «بهاری برای آدولف هیتلر». مقداری توی سر و کله هم زدند که حالا چطور هیتلر را به نمایش بگذارند تا به کسی بر نخورد و در نهایت تصمیم می­گیرند بدترین کارگردان دنیا، راجر دوبوریس را برای حل این مشکل استخدام کنند. در اولین شب نمایش، جمعیت، کیپ توی سالن نشسته و جیک­اش درنمی­آید. مکس و همکارانش خوشحال و مطمئن­اند که شکست نمایشی تضمین شده است. ولی نه! موقع آنتراکت مردم با هوار و کف، سالن را روی سرشان می­گذارنند. از این بدتر نمی­شود! آنها یک کمدی موفق و پرفروش ساخته­اند…

از بامزه­ترین فیلم­های تاریخ سینما

تهیه کننده­ها      1968

نویسنده و کارگردان: مل بروکسی. تهیه کننده: سیدنی گلیزر، کمپانی امبسی پیکچرز. بازیگران: زرو موستل (مکس)، جین وایلدر (لیوپلد بلوم)، کنت مارس (فرانتز)، استیل وینوود (هولد می)، رنه تیلور (اوا براون)، کریستفر هیویت (راجر دوبوریس)، مادلن کیتس (سرایدار). مدت: 88 دقیقه. بودجه: 941 هزار دلار. فروش: 6/1 میلیون دلار.

جوایز اسکار:

  • بهترین فیلمنامه اریژینال: مل بروکسی.

نامزدهای اسکار:

  • بهترین بازیگر مرد نقش دوم: جین وایلدر.

سایر برندگان اسکار 1968:

  • بهترین فیلم: اولیورا.
  • بهترین کارگردان: کارول رید (اولیورا).
  • بهترین بازیگر مرد: کلیف رابرتسن (چارلی).
  • بهترین بازیگر زن: کاترین هپیورن (موضوع، گل­های رز بود).
  • بهترین بازیگر مرد نقش دوم: آلبر تسن (موضوع، گل­های رز بود).

بهترین بازیگر زن نقش دوم: روث گوردن (بچه رزمری).          

آخه اینم شد سرگرمی؟!

«احمق نباش / زرنگ باش/ بیا و به حزب نازی ملحق شو». این شعر یکی از قطعات موزیکالِ نمایش است به نام بهاری برای آدولف هیتلر… و بعد، بعضی درآمدند و گفتند مگر با چنین پرت و پلاهایی می­شود کمدی – موزیکال ساخت؟! خب، اما دیوانه-ای به نام مل بروکس آن را ساخت و خیلی هم خوب ساخت. بروکس، این هجویه را با یاری زرو موستل و جین وایلدر، دو تا از بهترین کمدین­های آن دوره، درباره براودی نوشت و کارگردانی کرد.

مکس (موستل) تهیه کننده ناموفق برادوی، که برایش هیچ کاری خلاف محسوب نمی­شود به شرط آن که او را به هدف برساند، به فکر می­افتد کمدی موزیکال ناموفقی را روی صحنه ببرد و با کلکی که می­تواند به ادراه مالیات بزند، با همین موزیکالِ «نفروش»، پول هنگفتی به جیب بزند. به همین منظور او ابتدا با دروغ و کلک گوشِ بیوه زن­های پولداری را می­برد تا بتواند بودجه نمایش را تأمین کند و بعد، لیوپلد بلوم (جین وایلدر) حسابرس خجالتی و ترسو را استخدام می­کند تا راه را برای پیاده کردن نقشه­اش باز کند.

اما بلوم در همان برخورد اول­اش با مکس، از ترس به لرزه می­افتد. مکس سرش داد می­زند: «من در چنگال جامعه­ای گیر کرده­ام که فقط به دنبال موفقیت است حال آن که تنها چیزی که می­توانم تحویل­اش دهم، شکست است؛ ببین حتی کمربندم هم مقوایی است…» و بعد، کمربندش را بیرون می­کشد و پاره پاره می­کند. تمام فیلم مملو از صحنه­های دیوانه­وارِ این چنینی است. البته باید اضافه کرد که خیلی­ها هم معتقد بودند که تهیه کننده­ها، اصلاً فیلم بامزه­ای نیست. (نظر کافمن منتقد را در همین بخش بخوانید)

بازیگران

زرو موستل: نام زرو موستل با آن هیکل چاق و چشم­های ورقلنبیده، به عنوان یک بازیگر کمیک جا افتاد، حال آنکه او در واقع یکی از بازیگرهای روشنفکر آمریکا بود که کارش را در نمایش­ها و فیلم­های جدی در اواخر دهه 1940 آغاز کرد و به خاطر سمپاتی­های چپ / لیبرال­اش، اسم­اش را در فهرست سیاهِ سناتور مک کارتی در دوران مخوف تفتیش عقاید آمریکا رفت. او همان اوایل کار در وحشت در خیابان­ها (1950) فیلم معروف الیکا کازان ظاهر شد ولی بلافاصله پس از آن بود که او را به کمیته فعالیت­های ضدآمریکایی فرا خواندند و ممنوع­الکارش کردند.

اما چندی بعد موفق شد که در هجویه اوژن یونسکو، کرگدن­ها، که استعاره­ای ضدفاشیستی است، بازی کند و جایزه تونی را هم ببرد. او در بازی در تئاتر ادامه داد و دو جایزه تونی دیگر، از جمله به خاطر هنرنمایی­اش در اجرای برادویِ ویولن­زن روی بام دریافت کرد. موستل که ضمناً هر از گاه در فیلم­هایی هم ظاهر می­شد، سرانجام فرصتِ بازی در نقش­ یکی از قربانیان سناتور مک کارتی را در بدل (1976) پیدا کرد که شاهکاری است ساخته مارتین ریت و با نقش آفرینی وودی آلن. موستل در 1977 در گذشت.

جین وایلدر: نقش لیوپلد بلوم چنان با نام جین وایلدر عجین شد که هنرنمایی­های معرکه دیگرش را تحت­الشعاع قرارداد. ولی چه کسی می­تواند حضور کوتاه ولی فوق­العاده او را در بانی و کلاید (1967) بازی در نقش مرد دست و پا چلفتی و عصبی فراموش کند؟ بچه­های نسل دهه 1970 او را به خاطر ویلی واکا و کارخانه شکلات­سازی (1971) به یاد می­آورند و راست­اش هنوز خیلی­ها این ورسیون را به باسازی تیم برتون، و قیافه بامزه وایلدر را به وجنات اجق وجقِ جانی دپ ترجیح می­دهند.

او در کمدی وودی آلن، آنچه می­خواستید درباره… (1972)  در نقش روانکاوی شیفته گوسفند ظاهر شد و در زین­های آتشین (1974) در نقش یک کاوبی. او در فرانکشتاین جوان (1974) نقش اصلی را بر عهده داشت و به خاطرش نامزد اسکار هم شد. ویلدار در زمینه نویسندگی و کارگردانی نیز شانس خود را امتحان کرد و از جمله، ماجراهای برادر زرنگ­ترِ شرلوک هولمز (1975) و زنی در لباس قرمز (1984) را ساخت. او با ریچارد پرایر جفتی کمیک تشکیل داد و در تعدادی کمدی موفق از جمله، رگه نقره­ای (1976)، بد نبین و بد نشنو (1898) بازی کرد. او سریال تلویزیونی کمدی خود را هم به راه انداخت که با نام چیزی وایلدری (چیزی وحشی­تر) در سال­های 1994 و 1995 از تلویزیون پخش شد.

پشت صحنه

  • زرو موستل در اوایل کار بازیگری، به خاطر ایفای نقش لیوپلد بلوم، شخصیت اصلی رمان اولیس، اثر جیمز جویس، رمان­نویس ایرلندی و اجرای تئاتری­اش که در برادوی تحت عنوان اولیس در نایت تاون، به روی صحنه رفت، معروف شد.
  • نمایش عمومی این فیلم ابتدا در آلمان ممنوع شد ولی بعد در جشنواره­ها و مناسبت­های مختلفی به نمایش­ها در آمد.
  • مل بروکس هم نمایش ناموفق خودش را داشت: در 1962، موزیکالی در برادوی رو صحنه برد که فقط 80 اجرا تاب آورد.
  • اقتباس تئاتری این فیلم که توسط خود بروکس در 2001 با شرکت متیو برودریک و نیتن لین به روی صحنه رفت، رکورد زد و 12 جایزه تونی برد. در اجرای همان نمایش در لس آنجلس، مارتین شورت و جیسون الکساندر بازی کردند.
  • در یکی از صحنه­های فیلم، مکس، فیلمنامه مسخ کافکا را می­خواند: «یک روز صبح، گرگور سامسا از خواب بیدار شد و دید که به یک سوسک بزرگ تبدیل شده…» نه، زیادی خوب است و آن را توی سطل

آشغال می­اندازد.

 

قرار بود چی بشه چی شد

داستین هافمن تصمیم گرفت از خیر ایفای نقش فرانتز لیبکایند، جوانک شیفته­ی نازی­ها بگذرد و در گراجوئیت، مقابل خانم رابینسن (آن بنکرافت)، همسر مل بروکس در دنیای واقعی، بازی کند.

نظر منتقدها

راجر ایبرت (شیکاگو سان تایمز): «این یکی از بامزه­ترین فیلم­های تاریخ سینما است که کل حکایت­اش، گرد محور «استیصال» ساختاربندی شده؛ و یکی از لذت­های تماشایش این است که می­بینی چطور بازیگرها توانسته­اند زمان­بندی شوخی­های بصری و کلامی را رعایت کنند و حتی موقع جیغ کشیدن حواس­شان به ظرافت­های کار باشد.»

رناتا آدلر (نیویورک تامیز): «بعضی از قسمت­ها شلخته و پرت است؛ باقی­اش به طرز غافلگیر کننده­ای، بامزه.»

استنلی کافمن (نیوریپابلیک): «ستاره فیلم، زرو موستل، کیف کرده و از بامزه بودن­اش لذت برده؛ هیچ فیلمی مثل تهیه کننده­ها پیدا نمی­کنید که سازندگانش اتفاقاً همان بنجلی را که شخصیت موستل قصد داشت بسازد، ساخته و این قدر مورد استقبال قرار گرفته باشند.»

کارگردان

مل بروکس، نویسنده، بازیگر و کارگردان آمریکایی، بعضی از بهترین کمدی­های دهه 1960 و 1970 را

ساخت. او زندگی حرفه­ای­اش را در دهه 1940 با لطیفه­گویی بر روی صحنه آغاز کرد. بروکس در آن زمان به شدت متأثر از برتولد برشت، نمایشنامه­نویس بزرگ آلمانی و بازیگرها دنباله­روی او بود. در همان زمان سید سزارِ کمدین آشنا شد و همکاری درازمدتی را با وی به عنوان نویسنده قطعات کمیک­اش در برنامه تلویزیونیِ شوی شوها آغاز کرد. نخستین فیلم مستقل بروکس، منتقد (1963) از او چهره آشنایی ساخت.

سپس در طراحی و خلق سریال تلویزیونی زرنگ باش (1969 – 1965) نقشی اساسی داست. همین برنامه اخیر بود که به او اجازه داد تا تهیه کننده­ها را کارگردانی کند. بعد، دوازده صندلی (1970) را ساخت. خنده با زین­های آتشین و فرانکشتاین جوان (هر دو 1974)، فیلم صامت (1976)، هجویه­ی هیچکاکی، اوج دلهره (1977)، هجویه تاریخی، تاریخچه دنیا قسمت اول (1981) و باسازی ارنست لوبیچ، بودن یا نبودن (1983) و گلوله­های فضایی (1987) ادامه یافت.

در دهه 1980 دفتر تولید فیلم­اش، بروکسفیلم، تعدادی از جدی­ترین فیلم­های آن زمان از جمله، نخستین فیلم تجاری دیوید لینچ، مرد فیل نما (1980)، اقتباس هالیوودی دیوید کراننبرگ از مگس (1986) و 84 خیابان چرینگ کراس (1987) با شرکت همسرش آن بنکرافت را تهیه کرد. بروکس در دهه 1990 دوباره به عالم فیلمسازی برگشت و تعدادی فیلم دیگر از جمله، زندگی بوگند می­دهد (1991) و رابین هود: مردانی در شلوارهایی چسبان (1993) را ساخت.

وقتی مکس، با توضیحات­اش درباره روی صحنه بردن نمایشی بنجل و نفروش، بلوم، حسابرسِ هالو را خفه می­کند، بلوم که دارد از ترس و اضطراب قالب تهی می­کند، رعشه به اندام­اش می­افتد: «یه دفه چت شد؟» مکس از بلوم می­پرسد. «بلوم: من عصبی­ام! مشکل اعصاب دارم. عصبی­ام. وقتی رعشه می­گیریم، دیگه دست خودم نیست، کاریش نمی­تونم بکنم. عصبی­ام. خدایا… وای…وای.»

و می­زند زیر گریه. اینجاست که مکس، با تصور این که آرام­اش می­کند، سطل آبی را به سر و رویش می­پاشد. اما برعکس، فریاد بلوم به آسمان می­رود و از شروع می­کند ناله کردن: «خیس شدم. من خیس شدم. من که عصبی بودم، حالا خیس­ام شدم. من درد می­کشم، خیس دم و باز عصبی­ام! نه، نه، نه، نزن، نزن. کمکی نمی­کنه فقط درد و بلام رو زیادتر می­کنه.» مکس پرسید: «خب چکار می­تونم برات بکنم؟» بلوم لحاف دوران بچگی­اش را چنگ می­زند و ناله­کنان می­گوید: «هیچی، فقط برو، برو، تو منو می­ترسونی.»

به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *