فیلم بلید رانر
مروری بر فیلم بلید رانر
خلاصه داستان
لس آنجلس، سال 2019. این طور که از ظاهر چیزها پیداست، دنیا در طول چند ساعت به سرعت در وضیعتی جهنمی فرو غلتیده. شهر به یک منطقهی آلوکنشین بیسر و ته و باران خورده تبدیل شده که بخش اعظم ساکناناش را «شبزی»های فلکزده تشکیل میدهند هر کس دستاش به دهاناش میرسیده، مدتها پیش به «کولونی»های آباد در سایر سیارات رفته است.
اما دیک دِکرد (هریسون فورد) پلیس سابق، در لجنزاری که اسماش را زندگی گذاشته، دست و پا میزند. یک روز برای انجام یک «مأموریت آخر» با او تماس میگیرند. او بهترین «بیلد رانر» در این کسب و کار است («بیلد رانر» به شکارچی انسان / روبارتهای تکیثر شده میگویند) و چهار تا از شرورترینِ این روبات / انسانها آزادانه در شهر میپلکید و برای آن که زندگیشان را چهار سال دیگر تمدید کند، از هیچ روش جنایتکارانهای رویگردان نیستند. سردستهی آنها روی (جوانا کسیدی) که زیباست و خطرناک و پریس (داریل هانا) که شکل و ظاهر یک زن مدرن را دارد. دکرد با اکراه مأموریت را میپذیرد .
گف (یی.جی.آلموس) کارآگاه را نیز به عنوان دستیار با خود همراه میکند. دکرد به ملاقات دکتر تایرل (جو ترکل) طراح و سازنده روبات / انسان میرود که او هم دستیار زیبایش ریچل (شون یانگ) را به او معرفی میکند. قضیهی غمانگیز دربارهی ریچل این است که هنوز دستاش نیامده که یک روبات / انسان است و یک تراشهی خاطرات خیلی کامل و پیچیده در وجودش کارسازی شده است. دکرد بیآن که دست خودش باشد، شیفتهی او میشود و بعد در عین حالی که در تارهای تعقیب و گریزش گرفتار آمده، باید راهی نیز برای نجات ریچل و پس زدن سرنوشت شومی که انتظارش را میکشد، پیدا نماید.
کارگردان: ریدلی اسکات. نویسندگان فیلمنامه: همپتون فنچر، دیوید پیلپز؛ بر اساس رمان فلیپ کی. دیک آندروئیدها خواب گوسفند الکتریکی را میبیند؟ بازیگران: هریسون فورد (دیک دکرد)، روتگر هاوئر (روی بتی)، شون یانگ (ریچل)، ادوارد جمیز الموس (گف)، ام. امت واش (براینت)، داریل هانا (پریس)، ویلیام سندرسن (سباستین)، برایون جیمز (لیون)، جو ترکل (الدون تایرل)، جوانا کسیدی (زورا)، جیمز هانگ (چشمساز)، مورگان پل (هولدن). تهیه کننده: مایکل دیلی. محصول برادران وارنر. مدت: 117 دقیقه. بودجه: 28 میلیون دلار. فروش: 5/27 میلیون دلار
نامزدهای اسکار
- بهترین طراحی دکور: لارنس.جی.پل، دیوید ال اسایدر.
- بهترین جلوههای تصویر: داگلاس ترامبل، ریچارد توریسیچ، دیوید درایر.
برندگان اسکار 1982:
- بهترین فیلم: گاندی.
- بهترین کارگردان: ریچارد آتنبورو (گاندی).
- بهترین بازیگر مرد: بن کینگزلی (گاندی).
- بهترین بازیگر زن: مریل استریپ (انتخاب سوفی).
- بهترین بازیگر زن نقش دوم: لوئیس گاست جونیور (یک افسر و یک آقا).
- بهترین بازیگر زن نقش دوم: جسیکا لانگ(توتسی).
آینده ی تیره و تار
آدم خل و چلی هست که چشمهایی مثل چشم آدمهای زنده میسازد و حالا برای محافظت از سرما خودش را حسابی پوشانده و از توی لولهای حرف میزند که به پالتوی گندهتر از خودش وصل شده؛ درست آن طرف پنجرهاش یک دکهی غذای چینی قرار دارد که حکم پناهگاهی برای فرار از باران و ازدحام جمعیت پیدا کرده.
بالای خیابان، در آپارتمانی بزرگ و مجلل که در نوری آبی غرق است، نابغهای تنها، آخرین اصلاحات را روی یکی از آن اسباببازیهای آدممانندش انجام میدهد و ناگهان این پرسشها را از لابهلای آن درد و غبار الکترونیکی میشنود: «چرا اینجائیم؟ چقدر دیگر وقت داریم؟» اگر اهلاش باشید، پیامهای زیادی در لایههای زیرین فیلم نهفته، ولی اگر میخواهید که فقط لم دهید و خود را در ضیافت بصریاش غرق کنید، میل خودتان است؛ صرفاً از آن لذت ببرید.
راجر ایبرت و جین سیسکل، منتقدهای معروف، ابتدا در برنامهی تویزیونی هفتگیشان، این فیلم را بیارزش قلمداد کردند ولی چندی بعد حرف خود را پس گرفتند و آن را یک شاهکار خواندند.
بازیگران
هریسون فورد: با 6 میلیارد دلاری که فیلمهایش فروش کردهاند، موفقترین و ثروتمندترین ستارهی تاریخ سینماست ولی بلید رانر به این خاطر در بین کارهایش استثناست که اصلاً فروشی نکرد؛ اگر چه لااقل باعث شد که شخصیت «دِکرد»ش او را فراتر از یک قهرمان کارتونی ببرد. از او نقل شده که در بین نقشهای سینماییاش، این یکی را از همه کمتر دوست دارد که این موضوع یادآورمان میشود که بازیگرها، غالباً خیر و صلاح خودشان را تشخیص نمیدهد.
بزرگترین قابلیت فورد – اینکه به طرز درخشانی میتواند در صحنههای حساس، ترس واقعی را به بیننده انتقال دهد – در اینجا خیلی خوب به کارش آمده؛ به خصوص در آن دست و پنچه نرم کردن نهایی بر روی پشت بام با روی. فیلمهای کارنامهی سینمایی فورد معمولاً پرفروشترین فیلمهای 30-20 سال اخیر بودهاند و لابهلا، فیلمهایی معمولی که سینماروها گاهی هم توی ذوقشان بخورد و قدر فیلمهای پرفروشاش را بیشتر بدانند.
در بین مهمترین فیلمهایش باید به اینها اشاره کرد: نقاشیهای دیواری آمریکایی (1973)، جنگهای ستارهای (1977)، مهاجمان صندوقچهی گمشده (1981)، شاهد (1985)، بیگناه بالقوه (1990)، بازیهای میهنپرستانه (1992)، فراری (1993)، خطر واضح و حاضر (1994) و هواپیمای رئیس جمهوری (1977).
شون یانگ: با آن چشمهای غمبار و آرایش موی «جون کرافورد»ی و طرز سیگار کشیدن، اثر فراموشنشدنی خود را روی بلید رانر باقی گذاشته است. مسیر زندگی حرفهایاش از آن فیلم به این سو، پراکندهکاری و بیهدف بوده است. یانگ بیشتر به خاطر ادا و اطوارهای خارج از دنیای سینمایاش شهرت دارد. برخی از فیلمهایش عبارتند از: هیچ راه خروج (1987)، بوسهای قبل از مرگ (1991) و ایس ونچورا: کارآگاه حیوانات (1994).
داریل هانا: به خاطر تصویر و ذهنیتی که از او در شلپ (1984) داریم، در اینجا در نقش پریس، زن / روباتی «پانک»، جذاب و در عین حال شکننده، غیر قابل بازشناسی است.
روتگر هاوئرا: اگر چه پالین کیل- مثل بسیاری از حرفهایش که گذشت زمان نسنجیده بودنشان را به اثبات رساند – دربارهی این بایگر هلندیالاصل گفته که باید به خاطر حضورش در بلید رانر «جایزهی کلاوس کینسکی اغراقآمیز بازی کردن» را به وی اهدا کردند، ولی در واقع او فوقالعاده است و با صحنهی رویارویی با دکرد و مرگاش بر روی پشت بام یکی از فراموش نشدنیترین لحظات فیلم را خلق نموده است. اما همین فیلم باعث شد مسیر زندگی حرفهایاش تغییر کند و در یک سلسله فیلمهای رده – ب در نقش «بدمن»هایشان ظاهر شود: از خشم کور (1990) و بافی خون آشام کش (1992) گرفته تا اُمگا دوم (1996).
پشت صحنه
- ریدلی اسکات چند سال پیش فاش کرد که شخصیتِ خود دکرد نیز یک «رپلیکنت» (انسان / روبات) است. اگر چنین باشد فیلم تعبیری کاملاً متفاوت پیدا میکند و شخصیت هریسون فورد نیز پیچیدگیِ بیشتری مییابد. به گفتهی اسکات: «ما در نهایت بر سر این موضوع به توافق رسیدیم که دکرد یک رپلیکنت نباشد.» ولی اگر برخی از نماهای درشت واکنشیِ هریسون فورد را خوب نگاه کنید – به خصوص آنجا که صحبت از تست زدن آدمها بری تمیز دادن آنها از روبات در میان است – افشاگری اسکات کاملاً منطقی به نظر میرسد.
- اما طرفداران سفت و سخت بلید رانر دلیل میآورند که اگر او یک «رپلیکنت» است پس چرا نمیتواند از عهدهی همتاهای خود برآید و بعد اینکه با در نظر داشتن عمر کوتاهشان، در مورد خدمت طولانی دکرد در نیروهای پلیس چه توضیحی میتوان داد؟
- حرکات چشمگیر کاراتهی داریل هانا توسط یک بدلکار مرد انجام شد که خود را به شکل و شمایل زنانه درآورده بود.
- ریدلی اسکات حقوق اقتباس سینمایی کتاب بلید رانرها اثر آلن نورس و فیلمنامهی اقتباسیاش به قلم ویلیام بورو را همزمان خرید. ولی دلیل معاملهی اسکات صرفاً استفاده از عنوان کار آنها بود.
موسیقی
موسیقی متن و نجلیس، آهنگساز یونانی، بلافاصله به یک کلاسیک تبدیل شد و در واقع موفقترین جنبهی فیلم در نخستین نمایش عمومیاش بود. همین که چنین اثر بزرگی از سوی اعضای آکادمی اسکار به کلی نادیده گرفته شد، یکی دیگر از گافهای آن تشکیلات بود.
مقلدها
یادآوری کامل (1990)، دوران عجیب (1995)، گزارش اقلیت (2002) و هوش مصنوعی (2002).
قرار بود چی بشه، چی شد
ابتدا قرار بود داستین هافمن نقش دکرد را ایفا کند.
نظر منتقدها
راجر ایبرت (شیکاگو سان تایمز): «دنیای بلید رانر بیهیچ شک و شبهای به یکی از معیارهای تصویری سینمای معاصر تبدیل شده است.»
پالین کیل (نیویورکر): «نگرش و ذهنیت ترسناک و خفقانآور ریدلی اسکات به ایدهای نیاز داشته تا رودستاش بلند شود و آن را جان دهد. چیزی جدای آن ادا و اطوارهای مضحک و احمقانه… (فیلم) گویی از دیدگاه انسانی فکر و خلق نشده. اگر احیاناً کسی آمد و خواست انسان / روباتهای فیلم را پیدا کند، بهتر است ریدلی اسکات و همکارانش خود را قایم کنند.»
کارگردان
کارگردان سابق آگهیهای تبلیغاتی چشمگیر و فوقالعاده خوش تکنیک، که از سوی مدیران استودیو تحت فشار گذاشته شد تا یک پایان خوش به دُم فیلماش بچسباند. علت هم این بود که فیلم را به طور آزمایشی برای عدهای سینماروی معمولی نمایش دادند و آن جماعت هم ناراضی سالن را ترک کردند؛ به قول اسکات: «ما هریسون فورد و شون یانگ را داشتیم که حالا میخواستند به کوه و دشت بزنند. اگر چنان کوههایی دم دست بود، مگر مرض داشتند که در چنان شهر بارانی و تیره و تاری زندگی کنند؟ هیچ منطقی در چنان پایانی وجود نداشت.»
از طرف دیگر اسکات را مجبور کردند به سبک «فیلم نوآر»های قدیمی صدای راوی روی تصاویر فیلماش بگذارد؛ یعنی هریسون فورد در نقش یک جور «کارآگاه سام اسپید» که مثلاً بتواند روایت فیلم را ملموستر و قابل درکتر کند. است بعدها در گفتگویی اظهار داشت: «واقعاً یک بریتانیای بودم و شکرگذار که آنجا هستم. ولی حالا که فکرش را میکنم، میبینم نباید سکوت میکردم، باید جلوشان درمیآمدم و میگفتم بروید به جهنم.» کارنامهی درخشان اسکات با فیلمهای مهمی چون بیگانه (1979)، تلما و لوئیز (1991) و گلادیاتور (2001) چند سال بعد به وی اجازه داد که نسخهی «تدوین کارگردان»اش را به نمایش عمومی بگذارد.
با این نسخه، گناهان همه بخشوده شد و همین نسخه است که باید دید. اسکات قبل از بیگانه، دوئل کنندهها (1977) و بعد افسانه (1985) یکی قصهی پریانی را با شرکت تام کروز و سپس در سال 1989 کاری کرد که مایکل داگلاس در باران سیاه، طعمِ تلخ رویارویی با مافیاییهای ژاپنی را بچشد. در سرباز جین (1997)اش دمی مور ده کیلو ماهیچه اضافه کرد و در سال 2001 نیز سقوط شاهین سیاه را ساخت و این اواخر نیز ملکوت آسمانها (2005)ها را.
ریچل غمگین و تنها، باور ندارد که یک انسان / روبارت است و بنابراین همراه با عکسی از دوران بچگیاش که او را در آغوش مادرش نشان میدهد، به دیدار دکرد میرود. دکرد بی هیچ ملاحظهای، بیرحمانه تمامی رویاهای «انسانیِ» ریچل را نابود میکند. او به ریچل میگوید که یادها و خاطراتاش همه برنامهریزی شدهاند. شیطنت و بازیاش را به اتفاق بردارش به یاد میآورد؟ چنین ماجراهایی هرگز اتفاق نیفتاده. آن عنکبوتی را به خاطر میآورد که در شش سالگی بیرون پنجرهی اتاقاش تخم گذاشته؟ خواب و خیال بوده است. ریچل که ویران و درهم شکسته، گریان به طرف در میرود و با این عمل، قلب دکرد را هم میشکند. احساسات «ساختگی» ریچل دوباره احساسات واقعی را برانگیخته است.
دیدگاهتان را بنویسید