#

فیلم آواتار (2009)
14 فوریه 2017 بدون نظر 6485 بازدید

فیلم آواتار (2009)

مروری برفیلم آواتار (2009)

خلاصه داستانآواتار

سال 2154 شرکت‌های بزرگ آمریکایی، دانشمندها و نیروی نظامی‌شان را با هدف اکتشاف و تحقیق، به تسخیر قمری به اندازه کره زمین فرستاده‌اند که دور سیاره‌ای عظیم به اندازه مشتری می‌گردد.

این دنیای جدید که اسمش پاندوراست، دارای منابع سرشاری است که کره زمین به شدت بدان نیاز دارد. با آن که پاندورا ذره‌ای برای کره زمین تهدید محسوب نمی‌شود ولی آمریکایی‌ها سربازان سابقی را که حالا مزدوری می‌کنند، به فتح آن فرستاده‌اند.

پاندورا، کوه‌ها و جنگل‌هایی دارد در فضا شناور و ساکنان بی‌آزاری به نام “ناوی”؛ ناوی‌ها، موجوداتی غول پیکر‌اند با چشمانی طلایی و بدنی آبی و قدی بلند و کشیده.

هوای سیاره‌شان برای آدمیان قابل تنفس نیست و آدم‌ها برای آن‌که بتوانند به آنجا بروند از “آواتار” استفاده می‌کنند؛ موجوداتی شبیه به ناوی‌ها که به صورت ارگانیک خلق شده و مغز و ذهن‌شان توسط آدم‌ها کنترل می‌شود.

اما در حالی که آواتارها به پاندورا می‌روند، جسم‌شان در حالتی خلسه‌وار بر روی پایگاه‌های آدم‌ها باقی می‌ماند و صورت تناسخ‌یافته و “آواتار” شده‌شان در پاندورا پرسه می‌زند. آدم‌هایی که “آواتار” رفتار می‌کنند، مثل ناوی‌ها میبینند، و همان حس‌ها و چابکی فیزیکی ناوی‌ها را دارند. این ویژگی اخیر برای جیک سالی، که فلج شده، رهایی‌بخش است.

او را به این خاطر استخدام کرده‌اند که بدن‌اش از لحاظ ژنتیک با برادر دوقلویش (که آواتار پرهزینه‌ای برایش ساخته بودند) هماهنگی دارد. حالا جیک در حالت “آواتاری” ‌می‌تواند دوباره راه برود و به عنوان پاداش ماموریتی که برای کمپانی انجام خواهد داد، عمل بسیار پرهزینه‌ای رویش انجام خواهد شد تا سلامت جسمی‌اش را به وی بازگردانند.

از لحاظ تئوریک، او در خطر نیست، چون اگر “آواتار”ش از بین برود، فرم انسانی‌اش دست نخورده باقی خواهد ماند. بر روی پاندورا، جیک زندگی‌اش را مثل یک سرباز خوب شروع می‌کند ولی بعد وقتی نیتیری، دختر شجاع بومی زندگی‌اش را نجات می‌دهد، به بومی‌ها می‌پیوندد.

اگر ناوی‌ها در این سیاره زنده مانده‌اند به این خاطر است که آن را و موجودات‌اش را خوب می‌شناسند؛ ب طبیعت‌اش سر دعوا ندارند و با موجوداتی که آنجا زندگی می‌کنند، رفتاری عاقلانه دارند. جیک یاد می‌گیرد چنین باشد…

یک انقلاب سینمایی

آواتار (2009)

  1. نویسنده و کارگردان: جیمز کامرون. مدیر فیلمبرداری: مائورو فیوره. موسیقی: جیمز هورنر. تدوین: جیمز کامرون، جان ریفوآ، استیون ریوکین.
  2. بازیگران: سام ورثینگتون (جیک سالی)، زویی سالدانا (نیتیری)، سیگورنی ویور (گریس)، استیون لنگ (کلنل مایلز کوآریچ)، میشل رودریگز (ترودی)، جوانی ریبیزی (پارکر). مدت: 162 دقیقه (نسخه ویژه: 171 دقیقه؛ نسخه طولانی‌تر: 178 دقیقه). بودجه: 237 میلیون دلار. فروش (تا ژانویه 2010): دو میلیارد و هفتصد میلیون دلار (در دنیا).

اسکارها:

  • بهترین فیلمبرداری: مائورو فیوره
  • بهترین طراحی دکور و صحنه: ریک کارتر و همکاران.
  • بهترین جلوه‌های ویژه: جو لتری (؟؟؟؟).

نامزدهای اسکارها:

  • بهترین فیلم.
  • بهترین کارگردان: جیمز کامرون.
  • بهترین طراحی صحنه و دکور.
  • بهترین فیلمبرداری.
  • بهترین صداگذاری.
  • بهترین تدوین صدا.
  • بهترین موسیقی متن.
  • بهترین تدوین.
  • بهترین جلوه‌های تصویری.

سایر برندگان اسکار 2010:

  • بهترین فیلم: گنجه‌ی رنج.
  • بهترین کارگردان: کاترین بیگلو (گنجه‌ی رنج).
  • بهترین بازیگر مرد: جف بریجز (دل دیوانه).
  • بهترین بازیگر زن: ساندرا بولاک (دور از دید).
  • بهترین بازیگر مرد نقش دوم: کریستوفر والتز (اراذل بی‌آبرو).
  • بهترین بازیگر زن نقش دوم: مونیک (پرشس).
  • بهترین فیلمنامه: مارک بول (گنجه‌ی رنج).
  • بهترین موسیقی متن: مایکل جاکینو (بالا).

نقطه‌ی عطف تکنیک

به خاطر تبلیغات بی‌امانی که قبل از نمایش آواتار به راه افتاد، مثل تایتانیک، خیلی‌ها بعید نمی دانستند فیلم انتظارشان را برآورده نسازد و در حدی نباشد که توقع می‌رود.

ولی کامرون با فیلم حیرت‌انگیزی که عرضه کرد تمامی شکاکان را به سکوت واداشت. سرانجام کسی در هالیوود پیدا شده بود که 250 (یا به قولی 300) میلیون دلار بودجه را درست و عاقلانه به کار زند. آواتار صرفا یک فیلم سرگرم‌کننده نیست؛ یک نقطه عطف تکنیکی است.

خیلی آشکار پیام ضد جنگ و طرفداری از محیط زیست‌اش را به مخاطب انتقال می‌دهد. از آن فیلم‌هایی است که روی پیشانی‌اش نوشته شده که به یک “فیلم کالت” تبدیل می‌شود و طرفداران پروپا قرص خودش را پیدا می‌کند.

آن چنان روی تصاویرش کار شده که باید چند بار تماشایش کرد تا به جزئیات فرح‌بخش تصویرگری‌اش پی برد. مانند سالار حلقه‌ها، یک زبان خاص آفریده؛ ستاره‌های جدیدی به عالم سینما معرفی کرده و درکل، یک واقعه سینمایی است؛ از آن وقایعی که باید در جریانش باشید تا موقع دیدار دوستان و در مهمانی‌ها، از غافله بحث و صحبت‌ها درباره‌اش عقب نمانید.

بازیگران

سام ورثینگتون: ورثینگتون در 1976 در ساری، نزدیک لندن به دنیا آمد ولی پدر و مادرش برای کار و زندگی به استرالیا مهاجرت کردند و بنابراین، سام در استرالیا پر و بال گرفت. او در 22 سالگی از انستیتوی هنرهای نمایشی سیدنی فارغ‌التحصیل شد و بلافاصله در تعدادی نمایش بازی کرد و بعد در نقش‌های معمولا کوتاه، در فیلم‌های تلویزیونی استرالیایی و بعد آمریکایی ظاهر شد.

زندگی حرفه‌ای او هنگامی بین‌المللی شد که در سال 2009 برای بازی در رستگاری ترمیناتور و آواتار، انتخاب گردید. جیمز کامرون دنبال بازیگری با تجربه و در ضمن، گمنام می‌گشت و این بازیگر استرالیایی برای این منظور ایده‌آل بود؛

به خصوص که در بخش اعظم داستان، قرار بود با چهره‌ی “آواتاری”اش روی پرده ظاهر شود. ورثینگتون در 2010 در نبرد تایتان‌ها بازی کرد و امسال هم در حال بازی در قسمت دوم همین فیلم است که به زودی به نمایش در خواهد آمد.

زوئی سالدانا: سالدانا که به شخصیت دختر پاندورایی نیتیری، روح و جان بخشیده، متولد 1978 در نیوجرسی، آمریکاست.

او از 1999 به این سو در فیلم‌های سینمایی و به خصوص سریال‌های تلویزیونی بازی کرده و در فیلم‌های بدنه اصلی معروفی چون دزدان دریایی کارائیب: نفرین مروارید سیاه (2003)، ترمینال (2004) یا سفر ستاره‌ای (2009) حضورهای کوتاه ولی مهمی داشته است.

به قول خودش در مدتی کوتاه با بزرگ‌ترین کارگردان‌های تاریخ معاصر مثل اسپیلبرگ یا کامرون همکاری داشته و این خودش افتخاری است.

اما آواتار، بی‌شک مهم‌ترین فیلمی است که تا به حال نصیبش شده. به کمک تکنولوژی موشن‌کپچر، سالدانا بیش از چهار ماهی در جلد نیتیری فرو رفت و به موجودی پاندورایی تبدیل شد. حرکات و رفتار و صدا و دیالوگ‌هایی که در فیلم می‌بینیم و می‌شنویم، همه زویی سالداناست که حالا به واسطه تکنولوژی، به یک موجود فرازمینی تبدیل شده است.

خود سالدانا، آواتار را مهم‌ترین فیلمش تا امروز تلقی می‌کند. “نیتیری، چالش‌برانگیزترین شخصیتی است که تا به امروز بازی کرده‌ام؛ چه از لحاظ روحی و چه فیزیکی. این نخستین بار بود که نقش موجودی غیر انسان را بازی می‌کردم و حتی به زبانی دیگر حرف می‌زدم؛ در پایان، جدایی از او برایم بسیار دشوار بود.”

سیگورنی ویور: ویور در 1949 در نیویورک به دنیا آمد و در 60 سالگی در فیلمی بازی کرد که به پرفروش‌ترین فیلم تاریخ سینما تبدیل شد. ویور کار بازیگری‌اش را در دهه 1970 آغاز کرد و در 1979 با بیگانه (ریدلی اسکات)، یک شبه، ستاره شد. (البته قبل از آن وودی آلن نقش شلی دووال را در آنی هال به او پیشنهاد کرد که ویور نپذیرفت و فقط به حضوری شش ثانیه‌ای در جلوی یک سینما در کنار آلن بسنده کرد).

در فیلم مهم بعدی‌اش، سال زندگی پرمخاطره (1982) در مقابل مل گیبسون بازی کرد؛ و در پی آن در فیلم‌های موفق دیگری ظاهر شد، از جمله، در شکارچیان اشباح (1984)، بیگانه‌ها (1986)، دنباله بیگانه ریدلی اسکات است که حالا دیگر ساختن‌اش بدون حضور ویور، بی‌معنا بود)، گوریل‌ها در مه (1988)

دختر کارمند (1988)، 1492: تسخیر بهشت (1992)، دوشیزه و مرگ (1994)، بیگانه: رستاخیز (1997)، و همین آواتار. اما از بسیاری دیگر از فیلم‌های سیگورنی ویور نام نبردیم؛ او چنان پرکار است که در حال حاضر (تابستان 1390) هشت فیلم دیگر در حال تکمیل و آماده نمایش دارد.

پشت صحنه

سیگورنی ویور، “پرسونا”ی جیمز کامرون را تداعی می‌کند و این را ویور هم در گفتگویی اعلام کرد: “نقش دانشمندی “جیمی کامرون”وار را بازی کردم؛ دانشمندی بسیار دقیق و کمال‌گرا. شخصیت من در واقع، روحیات و ویژگی‌های اصلی شخصیت کامرون را به پرده می‌کشد.”

  • کامرون ابتدا می‌خواست آواتار را در 1999 بسازد، ولی جلوه‌های ویژه‌ای که دنبالش بود، بودجه 400 میلیونی می‌طلبید و هیچ استودیویی حاضر به تامین چنین مبلغی نبود. و بدین ترتیب، پروژه‌ی آواتار 8 سال بایگانی شد.
  • آواتار از 40 درصد تصویر زنده و 60 درصد تصاویر کامپیوتری/دیجیتال تشکیل شده. برای جان دادن به ساکنان سیاره پاندورا، از تکنولوژی موشن کپچر استفاده شد.
  • از آنجا که قرار بود تمامی صحنه‌های سیاره پاندورا به کمک کامپیوتر ساخته شود، کامرون بازیگرهای خود را به هاوایی برد تا مدتی در جنگل‌های آنجا زندگی کنند (پیاده‌روی، کمپ زدن، تدارک غذا و غیره و شب هنگام، بازگشت به هتل پنج ستاره‌شان).
  • چون بازیگرها هیچ ایده‌ای از فضای سیاره پاندورا نداشتند و به این ترتیب، مناظر طبیعی جزایر هاوایی کمک کرد تا دست‌شان بیاید که در فضای خالی استودیو و جلوی پرده سبز، چه فضایی را بعدا روی پرده سینما زنده می‌کنند.
  • زبان “ناوی” را پل فرامر زبان‌شناس خلق کرد. کامرون او را به کار گرفت تا زبانی خلق کند که بازیگرها به راحتی بتوانند تلفظ‌اش کرده و با آن حرف بزنند. او حدود هزار کلمه ناوی ساخت.

قرار بود چی بشه چی شد

  • قرار بود ابتدا مت دیمون یا جیک جیلنهال نقش جیک سالی را ایفا کنند ولی بعد کامرون تصمیم گرفت از بازیگری ناشناس (سام ورثینگتون) برای آن نقش استفاده کند.
  • قرار بود مایکل بهین در نقش کلنل کواریچ ظاهر شود ولی چون با سیگورنی ویور هم قرارداد بسته شده بود، کامرون احساس کرد که مخاطب بلافاصله یاد این خواهد افتاد که هر دوی این بازیگرها در بیگانه‌ها نیز کنار هم بازی داشته‌اند و بنابراین منصرف شد.

نظر منتقدها

وینسلو لینچ (سینه فانتاستیک): “تماشای آواتار، که انقلابی سینمایی به راه انداخته، یک تجربه حسی نفس‌گیر است و به خصوص، اشتهای مخاطب را برای چند بار دیدنش باز می‌کند: این که دوباره به همان سالن سینمای آیمکس یا سه بعدی برگردی و تجربه سفر به سیاره پاندورا را دوباره و چندباره زندگی کنی.”

مایکل فیلیپس (شیکاگو تریبیون): “نود دقیقه اول آواتار خارق‌العاده است؛ ولی 72 دقیقه بعدی‌اش، کمتر و کمتر. داستانی که کامرون سال‌ها در فکر تعریف کردنش بود و سرانجام موفق به ساختنش شد، رفته رفته به خشونت می‌گراید و به یک کشتار “ویتنامی” و “بازخرید” نهایی و فرصتی برای جا انداختن داستان برای دنباله‌های بعدی تبدیل می‌شود.”

کارگردان

جیمز کامرون در 1954 در اونتاریو (کانادا) به دنیا آمد و در 1971 به آمریکا مهاجرت کرد. پدرش مهندس بود و خودش نیز در دانشگاه کالیفرنیا در رشته فیزیک تحصیل کرد.

بعد از فارغ‌التحصیلی، از آنجا که سخت به فیلمنامه‌نویسی علاقه‌مند بود در ضمن پولی هم در بساط نداشت، مدتی در یک شرکت حمل و نقل کار کرد تا زندگی‌اش را تامین کند. نخستین کار سینمایی‌اش در 1980 نصیب‌اش شد و در شرکت فیلم راجر کورمن و برای فیلمی که او به نام سفر به فراسوی آسمان‌ها، تهیه می‌کرد، به عنوان طراح صحنه و دکور و سازنده دکور و ابزارهای مینیاتوری‌اش، استخدام شد.

سال بعد اولین فیلم‌اش را به عنوان کارگردان، قسمت دوم پیرانا: تکثیر (1981) را ساخت. در 1984، ترمیناتور را نوشت و کارگردانی کرد؛ تریلری فوتوریستی و مملو از صحنه‌های اکشن با شرکت آرنولد شواتزنگر، مایکل بیهن و لیندا همیلتون پس از آن تعدادی فیلم اکشن علمی تخیلی مثل بیگانه‌ها (1986)، یا ترمیناتور: روز رستاخیز (1991)  را ساخت که همگی از لحاظ تجاری با موفقیت‌های چشم‌گیر روبرو شدند.

در 1994، بر اساس یک فیلم کوچک فرانسوی درباره ماموری مخفی که زندگی پرماجرایش را از همسر ساده‌دل‌اش مخفی داشته، فیلم اکشن بسیار سرگرم‌کننده و پرفروشی به نام دروغ‌های حقیقی ساخت.

اما با تایتانیک بود که کامرون به قول خودش، “سلطان دنیا” شد: در 1997، با ساختن فیلمی درباره غرق شدن بزرگ‌ترین کشتی تفریحی دنیا در اوایل قرن بیستم در آب‌های یخ‌زده‌ی اقیانوس اطلس، پرفروش‌ترین و محبوب‌ترین فیلم تاریخ سینما را ساخت. کامرون پس از تایتانیک 8-7 سالی به چهار گوشه دنیا سفر کرد و از سر عشق و علاقه شخصی به اکتشاف در قعر دریاها و اقیانوس‌ها پرداخت.

او که یک تکنسین تمام عیار است برای نیل به اهداف‌اش، سفارش ساخت لنزهای جدید، دوربین‌های جدید و حتی زیردریایی مخصوصی را داد که تقریبا همگی توسط خودش طراحی شدند.

خدمتی که کامرون به دنیای سینما و در عرصه دیجیتال کرده، دست کمی از جورج لوکاس، دیگر نابغه تکنولوژی سینما ندارد. ثمره‌ی آن همه سفر و اکتشافات دریایی تعدادی فیلم مستند شکفت‌انگیز است که همگی اکران‌های محدود معمولی یا آیمکس گرفتند و به صورت DVD به بازار عرضه شدند.

پس از تایتانیک، و غرق شدن کامرون در پروژه‌های دریایی‌اش، دیگر کسی حتی انتظار نداشت که دیگر به عالم سینما برگردد چه رسد به آن که با ساختن آواتار (2009)، روی دست تایتانیک بزند و اثری پرفروش‌تر و حیرت‌انگیزتر بسازد.

صحنه‌ی فراموش نشدنی

شکل “آواتار” جیک سالی، حالا دیگر پس از مدتی زندگی در پاندورا، با طبیعت و موجودات آنجا اخت شده و به کمک نیتیری، با آداب و رسوم آنجا نیز آشنا می‌شود. یکی از رسوم، تصاحب حیوانی است اژدهامانند به نام بنشی (؟؟؟)، که حکم اسب‌های وحشی سیاره پاندورا را دارند (بااین تفاوت که پرواز می‌کنند) و هر یک از افراد قبیله ناوی باید خودش یکی از آن را یافته و رام کرده، و از آن خود نماید.

منظری را تصور کنید شبیه به تابلوهای سوررئالیستی سالوادر دالی؛ کوه‌ها و صخره‌ها و جنگل‌های عظیمی که مثل مجمع‌الجزایری در دل اقیانوس، در هوا پراکنده و آویزان‌اند.

در روز موعود، جیک و نیتیری همراه با تعدادی از جوان‌های قبیله، مثل تارزان، ریشه‌های درختان عظیم را در هوا قاپ می‌زنند و با تاب خوردن، خود را به یکی از آن کوه‌های شناور می‌رسانند که بر قله‌اش تعدادی از آن اژدهاهای وحشی، به چرا و استراحت مشغول‌اند.

جیک از نیتیری می‌پرسد که چگونه اژدهای خودش را شناسایی کند پاسخ می‌شنود که “خودش به تو حمله می‌کند.” جیک سرانجام اژدهای خود را می‌یابد و مثل اسبی وحشی شروع به رام کردنش می‌نماید.

اژدها چند باری او را به زمین می‌زند ولی جیک، دلسرد نشده و به تلاشش ادامه می‌دهد تا این که بالاخره بر رکابش می‌نشیند. در این لحظه است که فریاد نیتیری را می‌شنود که فریاد می‌زند: “حالا، اتصال!” جیک بلافاصله، موی بافته خود را در رشته‌ای از یال بنشی (؟؟؟) فرو می‌برد و اتصال و پیوند ایجاد می‌شود و بنشی و جیک سوار بر آن، در چشم به هم زدنی به پرواز در می‌آیند.

 

 

 

برچسب ها برچسب‌ها:,
به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *