نقطه ثقل فیلمآمادئوس روابطی است که موتزارت با اطرافیانش دارد: با پدرش، با همسرش و با سالییری. و همین سالییری است که حالا از تیمارستانی که او را در آن محبوس کردهاند به صورت فلاشبک، حکایت رقابت خود را با موتزارت و لابهلا، زندگی موتزارت را از بچگی تا زمان مرگاش در 35 سالگی تعریف میکند. پدر موتزارت، از آن پدرهای سختگیری است که ظاهرا هیچگاه از کارها و زندگی موتزارت ابراز خشنودی و رضایت نمیکند و این نارضایتی، احساس و گرایشی نهفته ایجاد کرده که بر تمامی موفقیتهای موتزارت سایه انداخته.
زن موتزارت که نقشاش را با شور و لذت، الیزابت بریج بازی کرده، هم حالت محبوبهاش را دارد و هم شریک زندگی و غمخوارش را. او دوست دارد تمامی روز در بستر بماند ولی در عین حال، توصیههای خوبی به موتزارت میکند و در جایش آدم بااراده و محکمی است. حامیان مالی و کسانی که به موتزارت سفارش کار میدهند، به خصوص جوزف دوم، امپراتور اتریش و مجار، از علاقهمندان واقعی موسیقیاند ولی طول میکشد تا واکنشی مناسب در برابر آثار جدید موتزارت از خود نشان دهند و با این حال، طوری که او با شور و حرارت به دفاع از موسیقیاش برمیخیزد، مجذوبشان میکند. و بعد نوبت به خودِ سالییری (جی.جی. آبراهام) میرسد، موسیقیدان خشک دربار، که بزرگترین حسناش این است که بهتر از هر کس دیگر از عیب و نقصِ موسیقی خودش، و عظمت و زیبایی موتزارت آگاه است.
کارگردان: میلوش فورمن. فیلمنامه: پیتر شفر بر اساس نمایشنامه خودش. مدیر فیلمبردای: میروسلاو اوندریچک. بازیگران: اف. موری آبراهام (آنتونیو سالییری)، تام هالس (ولفگانگ آمادئوس موتزارت)، الیزابت بریج (کنستانس موتزارت)، سایمون کالو (امانوئل)، روی دوتریس (لئوپلد، پدر موتزارت)، جفری جونز (امپراطور جوزف 2). مدت: 160 دقیقه (نسخهی تدوین کارگردن 180 دقیقه). بودجه: 18 میلیون دلار. فروش (فقط در آمریکا): 52 میلیون دلار.
سایر برندگان اسکار 1984:
آمادئوس یکی از خطریترین پروژههایی است که فیلمسازی به عملی کردنش کمر همت بست. فیلمی پرزرق و برق دربارهی ولفگانگ آمادئوس موتزارت، که جرأت کرده تا داستان زندگی موتزارت را بیزرق و برق تعریف کند و ضوابط خشک و رسمی فیلمهای تاریخی/ زندگینامهای را زیر پا گذاشته و با این وجود توانسته بزرگیِ تراژدی زندگی این آهنگساز اتریشی را به بیننده منتقل نماید. آمادئوس، هیچ ربطی به فیلمهای کسالتبار آموزشیِ مرسوم درباره آهنگسازان بزرگ، ندارد.
این «موتزارت»ای است به منزلهی یک «بروس اسپرینگستین»ِ (یا هر ترانهسرا و آهنگساز نابغهی معاصر دیگری که دوست دارید) قرن هیجدهمی، و با رویکردی که ذرهای از ارزش و والایی کار و شخصیت موتزارت نکاسته و نبوغ نویسنده فیلمنامه و کارگردان فیلم نیز در واقع، از همین جا سرچشمه میگیرد. آمادئوس علاوه بر آن که سرگرم میکند، به شدت بیننده را به فکر میاندازد، متأثر میکند و او را با حقایق زندگی آشنا مینماید. و این حقایق از طریق سالییری، رقیب موتزرات که داستان زندگی و را تعریف میکند، به ما منتقل میشود. سالییری موسیقیدان بزرگی نیست، ولی آنقدر خوب هست که وقتی موسیقی شاهکاری به گوشاش میخورد، آن را بازشناسد. و به همین خاطر هم هست که موسیقی موتزارت دلاش را میشکند. چون میداند چقدر خوب است و میبیند که موتزارت چه به سادگی آن را میسراید و میداند که موسیقی خودش در برابر موسیقی او چه راحت رنگ میبازد و فراموش میشود.
تام هالس: هالس متولد 1953، اصلا بازیگر تئاتر است؛ هر از گاه نقشی کوتاه در سینما ایفا کرده ولی دوباره به همان عالم تئاتر بازگشته است. در 1984 نقشی که میگویند «نقش یک عمر»، با بازی در آمادئوس در اختیارش قرار گرفت. فیلم در پراگ فیلمبرداری شد و هالس درست همان جا در همان سالنی که خودِ موتزارت دو قرن پیش اپراهایش را رهبری کرد، ایستاد و به جایش ارکستر فیلم را رهبری کرد. تام هالس، بنابراین، کارنامه سینمایی پرباری نداشته: از ایفای نقش اولیورِ!
خردسال بر روی صحنه تئاتر در 1967 تا به امروز، تنها چند تایی فیلم سینمایی در کارنامه خود دارد (مثلا نقشی فرعی در فرانکنشتاینِ کنت برانا، 1994)؛ ولی در عوض، تعداد زیادی نمایش روی صحنه بازی کرده و چند تایی هم که کارگردانی کرده و در تعدادی سریال و فیلم تلویزیونی ظاهر شده و یا در کارتونهایی مثل گوژپشت نتردام 1 و 2 (1996 و 2002)، به جای قهرمانهای کارتونی حرف زده است. او نه به نیویورک رفته و نه ساکن لسآنجلس شده: تام هالس در سیاتل زندگی میکند چون به قول خودش، «در سیاتل مردم طوری زندگی میکنند که امکانش در نیویورک و لسآنجلس وجود ندارد.»
اف. موری آبراهام: آبراهام در 1939 در پنسیلوانیا، از پدر و مادری ایتالیایی- سوریتبار به دنیا آمد. آن «اف» هم معلوم میشود مخفف اسم شرقیاش، «فرید» است و در مورد ایتالیاییتبار بودنش هم بد نیست اشاره شود که در 2004، «جایزه ایتالیاییهای شایسته دنیا»، که به فرزندان ایتالیاییهای مهاجری اختصاص دارد که در خارج اعتباری برای خود کسب کردهاند، در رم به وی اهدا شد. آبراهام، چهل سالی است در کار سینماست. او از سال 1971 با ایفای نقشهای کوتاه (راننده تاکسی، پاسبان، کارگر فروشگاه، مکانیک و …)
کارش را در سینما آغاز کرد و تا به امروز در چهل- پنجاهتایی فیلم سینمایی و تلویزیونی حضور داشته. او نیز مانند تام هالس، نقش زندگیاش را با ایفای نقش سالییری در آمادئوس، یافت و هنوز نقشی مهمتر و ماندگارتر از آن بازی نکرده است. به عبارت دیگر، وقتی میگویند که اسکار برای بعضی شانس نمیآورد، در مورد آبراهام و به خصوص تام هالس کاملا صدق میکند. با آن که اسکارش به خاطر آمادئوس این احتمال را به وجود آورد که زندگی حرفهای آبراهام تکانی بخورد و نقشهای مهمتری را به وی پیشنهاد کنند، ولی ظاهرا چهره و فیریک و سن و سال، دست و پایش را بسته و باعث شده که اگرچه همچنان مشغول است، ولی بیشتر در فیلمها و سریالهای تلویزیونی یا حتی فیلمهای کوتاه به کارش میگیرند. از آخرین حضورهای سینمایی و تلویزیونیاش باید به اینها اشاره کرد: خانهی چنددستگی (2008)، ریشقرمزه (2009)، دنیای نادیده (2010) و سریال تلویزیونی زن خوب (2011).
الیزابت بریج: بریج که نقش همسر موتزارت را ایفا کرده، متولد 1962 در نیویورک است. او در همان دبیرستانی تحصیل کرده که شماری دیگر از بازیگران معروف (از جمله مت دیمون) در آن درس خواندهاند. بریج پس از یکی دو حضور کوتاه سینمایی و تلویزیونی، جایگزین جنیفر تیلی شد؛ (تیلی انتخاب اول فورمن برای ایفای نقش کنستانس موتزارت بود که در همان مراحل اولیه تولید کنار گذاشته شد). بریج نیز بعد از آمادئوس بختاش باز نشد و در این سه دهه اخیر نقش دندانگیر دیگری نصیباش نشده و صرفا هر از گاه در فیلمها و سریالهای تلویزیونی، نقشهایی کوتاه بازی کرده است؛ یکی از آنها که برای مخاطب ایرانی آشنا است، نقش کوتاهی بود که در هیدالگو (2004) بازی کرد.
جفری جونز: جونز کمدین تیپساز، در 1946 در بوفالو، نیویورک به دنیا آمد. در بین بازیگران اصلی آمادئوس، او از همه سرشناستر و پرتجربهتر است. جونز چهار دههای تجربه بازی در تئاتر، سینما و به خصوص تلویزیون دارد. جونز، همان طور که گفته شد، بازیگری تیپساز است و بنابراین همیشه در نقشهای فرعی ظاهر شده ولی در کارنامه سینماییاش، فیلمهای درخشانی دارد که میتواند به آنها بنازد، به خصوص نقشهایی که برای تیم برتون در این فیلمها بازی کرده: بیتل جوس (1988)، اد وود (1994)، اسلیپی هالو (1999) و تازهترین کارِ برتون، فرانکنوینی (2012) که هنوز به نمایش در نیامده است. جونز در ولمونت (1989) ورسیونِ میلوش فورمن از رابطههای خطرناک، نیز بازی داشت.
راجر ایبرت (شیکاگو سانتایمز): «آمادئوس فیلم شاهکاری است؛ بامزه و دلچسب و در عین حال، غمانگیز و تلخ، زیرا، از طریق شخصیت سالییری، به ما اجازه میدهد نه تنها بزرگی، بلکه فقدانش را، درک کنیم.»
روزنامه لوموند: «کلاهگیسهای رنگ و وارنگ، لباسهای اجق وجق، خندههای چندشآور، موجودی بیاراده و لایعقل و … فورمن با شخصیت «پانک»ی که از موتزارت ساخته، به واقعیت تاریخی دهنکجی کرده است.»
کنستانس موتزارت، بی آن که شوهرش در جریان باشد، دفتر نت موسیقی موتزارت را زیر بغل زده و برای کمکگرفتن از سالییری، به دربار رفته است. در تالار بزرگی منتظر سالییری است؛ مردی که از حسادت، چشم دیدن موتزارت را ندارد چه رسد که بخواهد به او کمک کند. پس از مدتی انتظار، سرانجام سالییری وارد میشود. کنستانس توضیح میدهد که از نظر مالی در موقعیت خوبی قرار ندارد، حال آن که شوهرش موسیقیدان قابلی است و فقط نیاز است که دربار اتریش تعدادی کار به او سفارش دهد. کنستانس با شور و هیجان حرف میزند. سالییری به او شیرینیهای اشتهابرانگیز وینی تعارف میکند و از او میخواهد که دفتر نت را نزد او بگذارد تا بعدا سر فرصت به مطالعه آنها بپردازد.
اما کنستانس پاسخ میدهد:«نه آقا! ولفگانگ نمیداند من نزد شما آمدهام.» سالییری میپرسد مگر موتزارت چرکنویس نمیکند؟ کنستانس پاسخ میدهد: «نه آقا! او هیچ وقت چرکنویس/پاکنویس نمیکند و به همین جهت بلافاصله پی میبرد که ناپدید شدهاند.» سالییری که یکه خورده، دفتر نت موتزارت را از دست او گرفته، دعوتاش میکند بنشیند تا او در این فرصت، نگاهی به کارهای موتزارت بیندازد. در حالی که کنستانس نشسته و شیرینیاش را میخورد، سالییری چند قدمی دور شده و شروع میکند ورق زدن دفترچه بزرگ نت موتزارت . هر ورقی که میزند، سوناتی، کنسرتویی، اتودی… نتها جان میگیرند و در ذهن سالییری به صدا درمیآیند و ما آن قطعات را میشنویم؛ قطعاتی آسمانی که اشک به چشمان سالییری و ما میآورد… لحظهای است فوقالعاده زبیا، که از خود بیخود میکند… چشمان سالییری سیاهی میرود و ورقهای نت از لای دفتر بر روی زمین پخش میشوند. کنستانس از جا برخاسته و با عجله به طرف سالییری میرود و شروع به جمع کردن ورقهای نت میکند. سالییری آشفته، از اتاق خارج میشود و درخواست کمک کنستانس را بیپاسخ میگذارد.
میلوش فورمن، با نام اصلی یان توماس در فوریه 1932 در چکسلواکی (جمهوری چک فعلی) به دنیا آمد. در خردسالی پدر و مادرش را در اسارت آلمانها، در اردوگاه آشوویتز از دست داد. فورمن فارغالتحصیل مدرسه سینمایی پراگ است. او در دهه 1960 و قبل از اشغال چکسلواکی توسط نیروهای پیمان ورشو، تعدادی کمدی از جمله محفل آتشنشانها (1964) و عشق یک بلوند (1966) ساخت و سپس با رسیدن روسها، به اروپای غربی پناه برد و در 1968 به آمریکا مهاجرت کرد. با وجود مشکلات غربت، در 1971 خیزش را در آنجا ساخت و سپس در 1975 پرواز بر فراز آشیانه فاخته را براساس رمان کن کیسی؛ شاهکاری که باعث شهرت و محبوبیت خودش و بسیاری از بازیگرانش شد.
پرواز بر فراز آشیانهی فاخته پنج جایزه اسکار، از جمله برای کارگردانیاش برد. از دیگر فیلمهای مهم فورمن، مو (1979) و شاهکار دیگرش همین آمادئوس است که هشت اسکار برد. میلوش فورمن کارگردان بزرگی است که تعدادی هم فیلمهای ناموفق دارد، از جمله: رگتایم (1981)، بر اساس رمان دکتروف؛ ولمونت (1989) اقتباسی از کتاب رابطههای خطرناک، که نمایشاش درست همزمان شد با ورسیون درخشان استیون فریرز از همان کتاب و اقتباس فورمن در برابرش رنگ باخت و فراموش شد؛ مردم علیه لری فلنیت (1996)؛ انسان روی ماه (1999) و این اواخر، اشباح گویا (2006)، فیلمی که با همکاری ژان کلود کاریر ساخت و به زحمت اکران گرفت. او در حال حاضر روی پروژه جدیدش، شبح مونیخ بر اساس فیلمنامهای از واسلاو هاول (نمایشنامهنویس و رئیس جمهور سابق جمهوری چک) کار میکند.
گلوریا هاردی یکی از بازیگران جوان و بااستعداد ایرانی-فرانسوی است که در طی چند سال…
مهسا طهماسبی یکی از بازیگران جوان و پر استعداد سینما و تلویزیون ایران است که…
مقدمهای بر سینمای معاصر ایران سینمای ایران در سالهای اخیر تحولات زیادی را تجربه کرده…
حمله موشکی اخیر سپاه پاسداران به اهداف نظامی اسرائیل، بار دیگر موضوعاتی را در حوزه…
مارتین مول یکی از هنرمندان چندوجهی و تاثیرگذار در عرصه کمدی و هنرهای نمایشی است.…
سریال گاندو که به تازگی از شبکه سه سیما پخش شده است توانسته است طرفداران…