فیلم آرواره ها 1975
مروری بر فیلم آرواره ها 1975
خلاصه داستان
اقتصاد جزیره امیتی ویل در ماساچوست، به طور کامل به سواحل توریستیاش وابسته است. وقتی برودی (روی شایدر)، پلیس محلی، متوجه میشود که دختری توسط کوسه کشته شده، وان (مورای همیلتون) شهردار فاسد منطقه دستور میدهد که جلوی درز خبر به مطبوعات گرفته شود. اما حمله بعدی کوسه به جمعیت توریستها در ساحل، غوغایی در رسانهها به راه میاندازد و وران مجبور میشود تعدادی شکارچی کوسه استخدام کند.
کوئینت (رابرت شاو) شکارچی باتجربه کوسه، قدم پیش میگذارد و همراهاش، مت هوپر (ریچارد دریفوس) زیستشناس جوان. با وجود وحشت برودی از آب، سه نفری به دریا میزنند تا «سفید بزرگِ» آدمخوار را به دام بیندازند. کوئینت، ماجرای غرق شدن کشتی جنگیشان را در جریان جنگ جهانی دوم تعریف میکند و اینکه چطور دهها تن از همقطارانش، خوراک فوجی از کوسهها شدند. صبح روز بعد، برودی نخستین کسی است که چشمش به کوسهی قاتل میافتد و نتیجه میگیرد که شاید ابزارهای لازم را به همراه نیاورده باشند. امام مت، تله زیرآبی مخصوصی تدارک دیده که میتواند طمعهشان را راحت به دام اندازد.
ولی کوسه هیولا که از بیاحترامی مت به خشم آمده، دستگاه او و خودش را در این فرآیند ناکار میکند. سپس نوبت به کوئینت میرسد که کوسه او را یک لقمه نماید. در حالی که قایق در حال غرق شدن و کوسه هنوز گرسنه است، برودی زود باید تصمیم بگیرد که حرکت بعدی برای مقابله با کوسه چه خواهد بود. او نقشهای میکشد که اگر بگیرد کار کوسه تمام است و اگر نگیرد او و مت، خوراک چرب و نرمی برای کوسه خواهند شد…
وحشت مبهم نادیدنیها
آروارهها 1975
کارگردان: استیون استپیلبرگ. نویسندگان فیلمنامه: پیتر بنچلی، کارل گاتلیب؛ بر اساس رمان بنچلی. تهیه کنندگان: ریچارد د.زانوک، دیوید براون. بازیگران: روی شایدر (برودی)، رابرت شاو (کوئینت)، ریچارد دریفوس (مت)، لورن گری (الن)، مورای همیلتون (شهردار لری وان)، کارل گاتلیب (بن میدوز) . مدت: 124 دقیقه. فروش: 260 میلیون دلار.
اسکارها:
- بهترین موسیقی متن: جان ویلیامز.
- بهترین تدوین: ورنا فیلدز.
- بهترین صدا: رابرت هویت، راجر هرمن، ارل مابری، جان کارتر.
نامزدی اسکار:
- بهترین فیلم.
برندگان اسکار سال 1975:
- بهترین فیلم: پرواز بر فراز آشیانه فاخته.
- بهترین کارگردان: میلوش فورمن (پرواز بر فراز آشیانه فاخته).
- بهترین بازیگر مرد: جک نیکلسون (پرواز بر فراز آشیانه فاخته).
- بهترین بازیگر زن: لوئیس فلچر (پرواز بر فراز آشیانه فاخته).
- بهترین بازیگر مرد نقش دوم: جورج برنز (پسران سان شاین).
- بهترین بازیگر زن نقش دوم: لی گرانت (شامپو)
ترس در ساحل
آروارهها، واقعاً به کوسهها ربطی ندارد. در تمامی مدت، آن هم به طور استثنایی، تنها قسمتی از دُم کوسه را میبینیم، ولی خودش را حتی تا اواخر فیلم هم رؤیت نمیکنیم. آنچه آروارهها با آن سروکار دارد، آنچه روایت را سرشار از چنان هیجان و تنشی کرده، ترس و وحشتی است که ما خود به روایت میدمیم. همان وحشتی که زیر سطح آب میپلکد و آنقدر مبهم و گریز پاست که قابل کنترل نیست. اسپیلبرگ، بیشترین وحشت را زمانی توی دل مخاطبش میاندازدکه از کوسه خبری نیست. لحظهای در فیلم است که طی آن برودی، پلیس محلی، آبهای ساحل را در جستجوی هیولا وارسی میکند. دیدن کلاه تیره مردی مسن، ما را به اندازهی هر اتفاق ترسناکی که فکرش را بکنید، از جا میپراند. آروارهها، نخستین بلاک باستر فصل سینمایی تابستان بود. قبل از آن، فقط تابستان اختصاص داشت به فیلمهای قلابی سری – ب. این فیلم سبک و سیاق تجارت هالیوودی را تغییر داد، ساحل دریا را هم که نگو! تابستانی که آروارهها به نمایش درآمد، در حالی که مدیران کمپانی یونیورسال پول به جیبشان سر زیر میشد، رستورانها و هتلهای سواحل تفریحی چه ثروتی را از کف دادند…
بازیگران
روی شایدر: شایدر نامزد اسکار به خاطر بازیاش در ارتباط فرانسوی (1971)، شبی در یک مهمانی به اسپیلبرگ برخورد و برایش تعریف کرد که چقدر از داستن آروارهها خوشاش میآید و بعد خودش را برای ایفای نقش برودی پیشنهاد کرد. اسپیلبرگ پذیرفت که او برای آن نقش ایدهآل خواهد بود. او تنها بازیگر قسمت اول فیلم بود که در قسمت دوم فیلم نیز که زیاد ارضاءکننده نبود، ظاهر شد، شایدر در ماراتن من (1976)، و در نقش زندگیاش، در جلد باب فاسی، کارگردان و طراح رقص بزرگ، در همه آن چیزها (1979) هنرنمایی بسیار چشمگیریتری داشت. او در تندر آبی (1983) نقش یک پلیس دیگر را ایفا کرد و سپس، از جمله، در این فیلمها ظاهر شد: باشگاه مردان (1986)، خانه روسی (1990)، اقتباس غریب و جذاب کتاب ویلیام بارو با عنوان نهار برهنه (1991)، بارانساز (1997) بر اساس کتاب جان گریشام و سریالهای تلویزیونی مراقب سوم (1999)و حکم همشهری (2003).
ریچارد دریفوس: نزدیک بود به جای داستین هافمن در گراجوئیت بازی کند و از بازی خود در دره عروسکها نیز در همان سال 1967 وا ماند، وجنات یک ستاره را نداشت. نخستین بار که واقعاً مورد توجه قرار گرفت، در نقاشیهای دیواری آمریکایی (1973) بود، سپس در کارآموزی داد کراویتز (1974)، نشان داده که میتواند بدجنس جذابی باشد. در 29 سالگی، یکی از جوانترین برندگان سکار به خاطر دختر خداحافظی (1977) بود و بعد از آن در فیلم موفق اسپیلبرگ، برخورد نزدیک از نوع سوم (1978) بازی کرد. با وجود مشکلاتی که به خاطر الکل و رانندگی بیضابطه پیدا کرد، هیچ وقت بین او و دوربین فاصله نیفتاد. یکی از آخرین فیلمهای پرفروشاش شاهکار آقای هالند (1995) بود.
رابرت شاو: بازیگری شکسپیری بریتانیایی و یکی از ستارگان مردی برای تمام فصول (1966)، برای همیشه در نقش کوئینت، کلاهبردار دریانورد، در یادها خواهد ماند. اما او که در سال 1978 درگذشت از این بابت خوشحال نبود و تأکید داشت که «آروارهها تکه آشغالی است که داستانش را یک کمیته نوشته». او در یکشنبه سیاه و عمق (هر دو 1977) نیز ظاهر شد.
پشت صحنه
- بالا رفتن هزینه آروارهها نزدیک بود زندگی حرفهای اسپیلبرگ را به خطر اندازد و این در واقع، به خاطر ناتوانیاش در تولید کوسهای مکانیکی بود که بتواند خوب کارش را انجام دهد تا بدین ترتیب، جلوی طولانیتر شدن برنامه فیلمبرداری و بالا رفتن بودجه را بگیرد. سرانجام سه مدل کوسه ساخته شد که اسپیلبرگ اسم وکیلاش را روی آنها گذاشت. کوسه اولی غرق شد، کوسه دومی دهانش باز نمیشد و بالاخره کوسه سوم بود که درست عمل کرد.
- سوزان بکلینی که نقش دختری را بازی کرد که طعمه کوسه میشود، طی فیلمبرداری به شدت مجروح شد: او را با دستگاهی 150 کیلویی به این ور و آن ور تکان دادند که مثلاً تکان خوردن شدید را توسط کوسه شبیهسازی کرده باشند و در این فرآیند او را شدیداً کوفته و مضروب کردند.
- تنشی که رابرت شاو و ریچارد دریفوس در صحنههای مشترکشان حس میشود، تنشی طبیعی بود بین دو بازیگر: وقتی دریفوس را به رابرت شاو معرفی کردند، او اصلاً از او خوشاش نیامد و در تمامی طول فیلمبرداری شاو این را به رخ دریفوس کشید.
- فیلمبرداری آروارهها همراه با فشارها و برخوردهای فراوان بود، طوری که هر لحظه هر کدام از بازیگرها یا عوامل فنی میتوانستند کار را رها کنند و به خانهشان برگردند. بیخود نیست که وقتی اسپیلبرگ آخرین نمای فیلم را گرفت، توی قایقی پر سرعت پرید و فریاد زد: دیگه برنمیگردم!
قرار بود چه بشه چی شد
پیتر بنچلی، نویسنده کتاب آروارهها، میخواست پرطرفدارترین بازیگرهای آن دوره رابرت ردفورد، پل نیومن و استیو مک کوئین را برای فروش هر چه بیشتر فیلم، گرد آورد. اسپیلبرگ، برای ایفای نقش کوئینت به لی ماروین فکر میکرد. وقتی ماروین نپذیرفت، نقش استرلینگ هایدن پیشنهاد شد. ولی هایدن دستمزد بالایی طلب کرد و بنابراین دست آخر، نقش به رابرت شاو رسید.
موسیقی متن
جان ویلیامز، محبوبترین هفت تا نت تاریخ سینما را نوشت: پنج نت اول به قطعه مربوط به تماس موجودات فضایی در برخورد نزدیک از نوع سوم تعلق داشت و دو نت بعدی به تم کوسه، که قطعههایی ویولن سل بود و گیتار باس و مالِ آروارهها. نتهای موسیقی سکانس افتتاحیه جنگ ستارهای نیز روی عشق و علاقه، از روانیِ هیچکاک وام گرفته شد!
خلق را تقلیدشان بر باد داد
ماکو: آروارههای مرگ (1976)، تینتوررا…آبهای لعنتی (1977)، رطیل (1977)، پیرانا (1978)، آروارههای2 (1978)، ماهی قاتل (1979)، تمساح (1981)، آروارههای سهبعدی (1983)، آروارهها: انتقام (1987).
نقل قول قابل تأمل
فکر نمیکنم که بازیگری در سینما اجباراً بتواند پای «موفقیتی تکنیکی» گذاشته شود. ستارهگی در عالم سینما رفاقتی است که بین مخاطب و یک بازیگر به وجود میآید. مثل آشنا شدن با فردی که در همان لحظه ملاقات، به دلایلی متفاوت، کورانی بین آن دو نفر برقرار میشود و احتمالاً به ادامه دوستی و ٱشناییشان میانجامد.
نظر منتقدها
راجر ایبرت (شیکاگو سان تایمز): «یکی از مؤثرترین تریلرهای تاریخ سینما.»
ویلیچ ویس: «هر کاری کردهاند فایدهای نداشته: کوسهشان شباهت زیادی به بالشی پلاستیکی دارد که زیپاش را باز گذاشته باشند.»
کارگردان
اسپیلبرگ گفته است: «وقتی به دوره آروارهها فکر میکنم، یاد جوانیام میافتم. یعنی زمانی که یا خیلی پر دل و جرأت بودم با خیلی احمق. به عبارت دیگر، وقتی به آروارهها فکر میکنم یاد بیباکی و حماقت، به طور همزمان، در زیر آب میافتم.» زمانی اسپیلبرگ، کتاب آروارهها را خواند، یاد اولین فیلماش دوئل (1971) افتاد که درباره اتومبیلرانی معمولی است که در جادهای بیانتها، گیر کامیونی میافتد با رانندهای سادیست که هیچ وقت چهرهاش را نمیبینیم. او به شرطی حاضر به کارگردانی فیلم شد که کوسه را لااقل در یک ساعت فیلم، نبینیم.
برخی از تمهیدهایی که اسپیلبرگ در اینجا برای بالا بردن تنش در وجود مخاطباش به کار زد (مثلاً نورپردازی صحنههای مه) بعداً در بسیاری از فیلمهای موفق و پرفروشاش که او در جایگاه سلاطین هالیوودی قرارداد، به کار زده شدند. از بین این کارهای موفق، باید به اینها اشاره کرد: برخورد نزدیک از نوع سوم (1978)، مهاجمان صندوقچه گمشده (1981)، ئی.تی (1982)، فهرست شیندلر (برنده اسکار بهترین فیلم، 1993)، پارک ژوراسیک (1993)، نجات سرباز رایان (1998)، گزارش اقلیت (2002).
کوئینت، مت برودی، تلهای برای کوسه پهن میکنند و منتظر هیولای انتقامجو میمانند که در اعماق میپلکد. در لحظاتی که نشستهاند و منتظر، کوئینت، خاطره وحشتناک خود را از دوران جنگ تعربف میکند. او سوار بر کشتی معروف ایندیاناپلیس بوده که بمبی اتمی را تا ژاپن حمل کرد. موقع بازگشت به آمریکا، کشتی غرق میشود و هزار و صد تن از خدمهاش، توی دریا رها میشوند: «نیم ساعت اول کوسهای را ندیدم؛ همان کوسههایی که سه چهار متر قدشان است…
بنابراین به طور گروهی دست همدیگر را در آب گرفته بودیم. فکر کردیم اگر کوسهای حمله کند اول یک نفر را انتخاب میکند و آن یک نفر با فریاد و تکانهایش آنهای دیگر را خبر میکند. گاه کوسهها نزدیک آدماها نمیآیند، گاهی هم میآیند. گاهی نزدیک میشوند و حتی توی چشم آدم نگاه میکنند. میدانید، مسئلهای که در مورد کوسه باید گفت این است که چشمهای بیروحی دارد؛ چشمانی سیاه، مثل چشمهای عروسک. وقتی دنبالت میآید، به نظر زنده نمیرسد تا وقتی که گازت بگیرد. و بعد آن چشمهای بیحالت، سفید میشوند؛ و بعد آن جیغ وحشتناک را میشنوید. آب اقیانوس سرخ میشود؛ و با وجود آن همه دست و پا زدن و فریاد کشیدن، گوششان بدهکار نیست: تکه تکهتان میکنند. سپیدهدم آن روز صد نفر را از دست دادیم.»
دیدگاهتان را بنویسید