#


فیلم رستوران ارزان قیمت 1982

فیلم رستوران ارزان قیمت 1982
12 فوریه 2017 بدون نظر 2441 بازدید

فیلم رستوران ارزان قیمت 1982

مروری بر فیلم رستوران ارزان­ قیمت  1982

خلاصه­ ی داستان

کریسمس سال 1959، بیلی (تیموتی دالی) از دانشگاه به زادگاهش برمی­گردد تا در مراسم عروسی دوست­اش ادی (استیون گاتنبرگ) ساقدوش­اش باشد.

او با رفقای 20 و خورده­ای سال­اش دیداری تازه می­کند که هنوز کار و باری برای خود دست و پا نکرده­اند و در پاتوق­شان، کافه/ رستوران ارزان قیمت محلی، علاف­اند و تک­تک­شان فشار زندگی را بر روی دوش­های خود حس می­کنند: ادی احساس می­کند که هنوز برای ازدواج آمادگی ندارد و در خانه­ی پدر و مادرش زندگی می­کند; بیلی که هنوز به تحصیلات­اش در دانشگاه ادامه می­دهد، نمی­تواند فکر نامزد خود را از ذهن­اش خارج کند; شروی (دانیل اشترن) کمرش زیر بار زندگی زناشویی بی­روح­اش خم شده; و بوگی آرایشگر (میکی رورک، تلفیقی از شخصیت­های جیمز دین و وارن بیتی در شامپو) روح یک شاعر را دارد و مشکلات یک قمارباز کهنه­کار را. نفر پنجمی نیز آن­ها را کامل می­کند: فنویک (کوین بیکن) که ترک تحصیل کرده و نامتعارف­ترین شخصیت داستان است.

 

نویسنده­ی فیلم­نامه و کارگردان: بری لوینسون. بازیگران: استیو گاتنبرگ (ادی)، دانبل اشترن (شروی)، میکی رورک (بوگی)، کوین بیکن (فنویک)، تیموتی دالی (بیلی)، الن بارکین (بت)، پل وایزر (مادل)، کاترین راولینگ (باربارا)، مایکل تاکر (بیگل). تهیه­کننده: جری واینتراب/ محصول کمپانی مترو گلدوین مه­یر. مدت: 110 دقیقه. بودجه: 5میلیون دلار. فروش: 14/1میلیون دلار.

 

 

 


نامزدهای اسکار:

  • بهترین فیلم­نامه: بری لوینسون

سایر برندگان اسکار سال 1982:

  • بهترین فیلم: گاندی.
  • بهترین کارگردان: ریچارد آتن­بورو (گاندی).
  • بهترین بازیگر مرد: بن کینگزلی (گاندی).
  • بهترین بازیگر زن: مریل استریپ (انتخاب سوفی).
  • بهترین بازیگر مرد نقش دوم: لویی گاست جونیور (افسر و آقا).
  • بهترین بازیگر زن نقش دوم: جسیکا لنگ (توتسی).

 

شام آخر

شخصیت­های جوان رستوران هنوز در خانه­های پدر و مادرشان در بالتیمور زندگی می­کنند و روزگار خود را در خانه و بیرون از آن به علّافی می­گذرانند. تنها عشق­شان به ساعات آخرشب در رستوران ارزان­قیمت ملی است که شاید با آدم جدیدی آشنا شوند و باز جوک­هایی بار هم کنند. نخستین فیلم بری لوینسون، محدوده­های این ژانر خیلی آمریکایی را فراتر از مرزهای شناخته شده­اش بوده و با شخصیت­پردازی­های عالی، بازی­های فوق­العاده­ای از بازیگران آتیه­دارش گرفته است. شخصیت­های ماجرا چنان آشنا می­زنند که احساس می­کنید آن­ها را تمام عمر می­شناخته­اید. تک­تک آن­ها بسیار پیچیده­تر از آن­چیزی هستند که در بدو امر به نظر می­رسد و نبوغ فیلم­ساز در همین نکته نهفته است. بری لوینسون، وودی آلِن باتیمور است. او که عاشق زادگاهش است، برای تعریف کردن داستان­اش، نیازی به فرمول و کلیشه نداشته است.

 

 

بازیگران

  • استیون گاتنبرگ: با ظرافت تمام نقش یک «بچه ننه» را ایفا کرد. نقش­آفرینی چشم­گیری که در هیچ یک از فیلم­های بدنه­ی اصلی­اش از نمی­تونم جلوی نواختن موسیقی را بگیرم (1980) و پلیس آکادمی (1984 و سه دنباله­اش) گرفته تا پیله (1985) تکرار نشد.
  • تیموتی دالی: نقش بیلیِ دانشجو برایش آغازگر آینده­ی خوشی در عالم سینما نبود. پس از او غالباً در سریال­های تلویزیونی از جمله در ملکه (1993) و توفان قرن (1999) رویت شد و در چند فیلم سینمایی از جمله شاهد اعدام (1994) و در رینگ بوکس (2003).
  • کوین بیکن: در نقش فنویک هنرنمایی فوق­العاده اثرگذاری داشت. او از جمله در این فیلم­ها ظاهر شده: بی­خیال (Footloose، 1984)، جیوه (Quick Silver، 1986)، بچه­دار شده (1988)، قانون جنایی (1989)، جی.اف.کی (1991)، چند آدم خوب (1992) و آپولو 13 (1995).
  • میکی رورک: در نقش بوگی، احساس برانگیزترین شخصیت فیلم است. رورک در اوایل کار بازیگری بود که ارزش پیگیری داشت و فیلم­های ماندگاری هم بازی کرد: گرمای تن (1981)، پاپ گرینویچ ویلج (1984)، سال اژدها (1985)، 5/9 هفته، مگس نوشگاه (Barfly، 1987)، روزی روزگاری در مکزیک (2003) و شهر گناه (2005).

ولی زندگی حرفه­ای­اش در میانه­ی راه دچار سکته شد و در کشور خودش دیگر طرفدار چندانی ندارد ولی در اروپا کماکان عده­ای کشته- مرده، خبرهایش را دنبال می­کنند. او لابه­لای تک و توک فیلم­هایی که در این ده- پانزده سال اخیر بازی کرده، دوباره به رینگ بوکس بازگشته و از شکل افتادن چهره­اش نیز گویا به خاطر ضربات سهمگین مشت رقباست!

  • الن بارکین: در نقش بت، همسر حساس و بی­خبر از همه­جا، قلب شما را به درد می­آورد. او پس از این هنرنمایی ده سالی در صحنه حضور داشت و به خصوص در این فیلم­ها رویت شد: بخشش­های مهربانانه (1983)، دانیل، The Big Easy (هر دو در 1987)، دریای عشق (1989) و در غرب (1993).

خلق را تقلیدشان بر باد داد

اسکاچ و میلک (1998)، دنسر: تگزاس، پاپ 81 (1998)، همه­جا سیاه و سفید و قرمز (1997)، میستیک پیتزا (1998)، یادآوری (1982).

جملات به­یاد ماندنی

«این روزها ساختن فیلم درباره­ی آدم­ها بیش از پیش دشوار می­شود. این­گونه فیلم­ها حالت موجوداتی در خطر انقراض را پیدا کرده­اند. حالا می­گویند همه­چیز باید ساده باشد و راحت هضم شود. در بین فیلم­هایی که در حال حاضر به نمایش در می­آیند چند تا فیلم می­شناسند که پیرنگ­های فرعی داشته باشند؟»

بری لوینسون

«راست­اش را بخواهید; هالیوود دوران غریبی را پشت سر می­گذارد. وقتی هیئت مدیره­ی شرکت­های سینمایی، مضمون فیلم­هایی را پیشنهاد می­کنند که دیگر نمی­توان از دیدگاه و نگرش خاص فیلمساز حرفی به میان آورد. حالا همه­چیز تبدیل به کالا شده. فیلم­هایی مثل روز استقلال (1996) را که اصلا با عقل جور در نمی­آیند، توجیه می­کنیم و می­گوییم: “نامعقول ولی در عین حال سرگرم­کننده است.” خب این حرف را در مورد فیلم­های بیلی وایلدر هم می­زنید؟ آن­ها هم “نامعقول” و در عین حال “سرگرم­کننده” بودند؟»

بری لوینسون

 

کارگردان

بری لوینسون تمام صحنه­های مربوط به رستوران را آخر گرفت تا بازیگرها ابتدا حسابی با هم آشنا و صمیمی شوند. این نخستین فیلم بلند این کارگردان بود و باهمین فیلم ثابت کرد که استاد بازی گرفتن­های طبیعی از بازیگرهاست. رستوران ارزان­قیمت، نخستین قسمت از «سه گانه­ی بالتیموری» لوینسون است که با Tin Men (1987) و آوالون (1990) کامل شد. در بین آثار خاص او که معمولاً بسیار خوب هم تحویل گرفته شده­اند، باید به این­ها اشاره کرد: طبیعی (1984)، صبح­بخیر ویتنام (1987) رین­من (1988) و دم سگو بجنبون (1997). لوینسون با سریال تلویزیونی­اش قتل عمد که در نیمه­ی دهه­ی 1990 پخش شد، دوباره به خاطرات دوران کودکی­اش در بالتیمور تف زد.

 

نظر منتقدها

پیتر رینر (انجمن ملی منتقدان فیلم): «اندک­اند فیلم­هایی که در آن­ها رفاقت این­قدر ملموس و مثل اینجا واقعی به نظر برسد. پس از پایان فیلم، عنوان­بندی می­آید و چند دقیقه­ای موسیقی می­شنویم و حرف­های پرشور شخصیت­های اصلی را که یکدیگر را دست می­اندازند و می­گویند و می­خندند. در جلسه­ی نمایشی که من شرکت داشتم هیچ­کس برنخاست و از سالن بیرون نرفت.»

جنت مسلین (نیویورک تایمز): «تر و تازه و با بازی­های خوب; فیلم­های پرشور آمریکایی که توسط کارگردان­های جدید و جسورانه و با تکیه بر ایمان و اعتقاد راسخ آن­ها ساخته شده­اند، “نوع” های در حال زوالی هستند. این فیلم بی­عیب و نقص نیست ولی حتی همین یکدست نبودن­اش، جزیی از جذابیت­اش است.»

 

 

 

شروی که فروشنده است و تنها عضو متأهل گروه، خونسردی­اش را از دست می­دهد و از زندگی زناشویی سرد و بی­روح خود پرده بر­می­دارد. تنها چیزی که برای شروی اهمیت دارد، صفحه­های موسیقی­اش هستند. در صحنه­ای دردآور از فیلم، همسرش بت را به چالش می­طلبد و بی­خبری او را از دنیای موسیقی به رخ­اش می­کشد. شروی از بت می­خواهد که با پرسیدن اینکه پشت صفحه­ای که در دست دارد، چه نوشته شده، او را تست بزند.

  • بت: چرا؟
  • شروی: 1958، Speciality Records. می­بینی تو از این سوال­ها از من نمی­کنی، می­کنی؟
  • بت: نه، نمی­کنم چون اصلا برام اهمیتی نداره که پشت یه­ صفحه چی ­نوشته شده.

شروی از خشم دیوانه می­شود و به بت می­گوید که صفحه­ها تمام زندگی خاطرات او را تشکیل می­دهند و تمامی جنبه­ها و زوایای یک صفحه برای­ او اهمیت دارد و به عنوان مثال از بت می­پرسد که آیا یادش هست که در نخستین شب آشنایی­شان در سال 1955 در مهمانی خانه­ی خواهر مادل چه قطعه­ای نواخته می­شده؟ بت یادش نیست ولی شروی خوب یادش است: وقتی از در خانه وارد شدم «حیف نیست» از گرامافون پخش می­شد. . .

به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *