#


فیلم راننده تاکسی

فیلم راننده تاکسی
12 فوریه 2017 بدون نظر 3451 بازدید

فیلم راننده تاکسی

مروری بر فیلم راننده تاکسی 

کارگردان: مارتین اسکورسیزی. نویسنده­ی فیلمنامه: پل شریدر. بازیگران: رابرت دونیرو (تراویس بیکل)، سیبیل شپرد (بتسی)، پیتر بویل (ویزرد)، جودی فاستر (آیریس استینسما)، هاروی کایتل (اسپورت متیو)، لئونارد هریس (چارلز پلانتاین)، آلبرت بروکس (تام). تهیه کنندگان: مایکل فیلیپس، جولیا فیلیپس. محصول کلمبیا. مدت: 113 دقیقه. بودجه 3/1 میلیون دلار. فروش 1/21 میلیون دلار (فقط در آمریکا).

نامزدهای اسکار

  • بهترین فیلم.
  • بهترین بازیگر مرد: رابرت دونیرو
  • بهترین بازیگر زن نقش دوم: جودی فاستر.
  • بهترین موسیقی اریژینال: برنارد هرمن

سایر برندگان اسکار 1976:

  • بهترین فیلم: راکی.
  • بهترین کارگردان: جان آویلدسن (راکی).
  • بهترین بازیگر مرد: پیتر فینچ (شبکه).
  • بهترین بازیگر زن: فی داناوی (شبکه).
  • بهترین بازیگر مرد نقش دوم: جیسون رودباردز (همه­ی مردان رئیس جمهور).
  • بهترین بازیگر زن نقش دوم: بئاتریس استریت (شبکه).

خیابان­های پائین شهر

شب، از سطح خیابان­های باران­خورده­ای که محل پرسه زدن اراذل و اوباش و زنان بی­مقدار است، توده­های بخار طوری به آسمان می­رود که گویی از خود دوزخ بیرون می­زنند. تراویس بیکل (رابرت دونیرو)، سرباز قدیمی جنگ ویتنام، خشمگین و از خود بیگانه، می­گوید: «یک روز، بارانی واقعی خواهد بارید و تمامی این کثافت­ها را از سطح خیابان­ها خواهد شست.» این جمله بخشی از روایت خود اوست که همراه با نوای مرثیه­گونه و فراموش نشدنی ساکسیفون و ارکستر برنارد هرمن خوانده می­شود.

تاکسی بیکل را از زاویه­ی پایین می­بینیم؛ همان دژی که او برای فرار از بی­خوابی، شب و روز بدان پناه می­برد. از خشونت و دیدگاه منفی­اش نسبت به همه کس و همه چیز بیزاریم ولی ضمناً مجذوب شخصیت­اش می­شویم. خوش سیماست و معصومیت خاصی دارد: او دنبال چیزی خوب است، دنبال کسی است که بتواند با وی ارتباط برقرار کند. از افکارش از طریق یادداشت­هایش با خبر می­شویم که در تضاد با آن چیزی است که در ظاهر می­بینیم.

او خودش واقعاً آن یادداشتها را نوشته؟ آیا پایان فیلم، رویایی است پس از مرگ یا اینکه واقعاً به یک قهرمان تبدیل می­شد؟ چیزی در آن پایان می­لنگد، ولی نبوغ تصویری و دراماتیک اسکورسیزی، کوبندگی حسی­بازی­ها و قدرت مقاومت­ناپذیر موسیقی هرمن، مثل عناصری که با هم درست ترکیب شده باشند، زیر پوست­مان می­رود. فیلم شما را هاج و واج باقی می­گذارد. موقع دیدن این فیلم، سپرتان را هم همراه داشته باشید: این فیلم قلب و ذهن شما را نشانه گرفته است.

بازیگران

رابرت دونیرو: راننده تاکسی، دو نیرو را به یک شمایل سینمایی تبدیل کرد. از آن تمرین­اش جلوی آینه و با خود حرف زدن­اش و جملاتی بداهه­پردازانه­اند مثل «با مون حرف می­زنی؟ / با منی» گرفته تا آن توی لاک خود بودن و ناتوانی­اش از ارتباط برقرار کردن با بتسی، آیریس یا هر کس دیگر، دونیرو آنقدر خوب است و آنقدر همان شخصیتی است که بازی می­کند که به نظر می­رسد اگر دونیرو نقش­اش را ایفا نکرده بود او را اینقدر خوب نمی­شناختیم.

دونیرو یکی از بزرگ­ترین بازیگران سینمای معاصر است و در شاهکارهایی چون گاو خشمگین (1980) و پدرخوانده 2 (1974) بازی­های بی­عیب و نقص و خارق­العاده­ای ارائه داده ولی در ذهنیت مشترک ما، او همیشه تراویس بیکلِ تنها و خشمگین و آشفته حال باقی می­­ماند: «حالا دیگه همه چیزو واضح و روشن می­بینم. در تمامی زندگی فقط به یک سمت و سو کشیده شده­ام و هیچ وقت چاره­ای جز ادامه­ی این مسیر برایم وجود نداشته.»

سیبیل شپرد: شپرد تا وقتی به اصرا دونیرو با او تمرین نکرد، مطمئن نبود که شخصیت­اش را می­­فهمد یا اصولاً می­خواهد در این فیلم بازی کند یا خیر. موقع نخستین ملاقاتشان در فیلم، شخصیت شپرد از بیکل خوش­اش می­آید، شیفته­اش می­شود، به نظرش مردی می­رسد با روحیه­ای شاعرانه. قبل از راننده تاکسی نیز، شپرد زندگی حرفه­ای جا افتاده­ای داشت و در فیلم­هایی چون آخرین نمایش فیلم (1971)، پسرک دل­شکن (1972) و دیزی میلر (1974) بازی کرده بود. او پس از آن که تعدادی از فیلم­های سینمای­اش با شکست روبرو شدند دوباره به سراغ همان سریال­های تلویزیونی محبوب­اش در دهه­ی 1980 و 1990، کار سیاه و «شو» هم­نامِ خودش، سیبیل بازگشت.

هاروی کایتل: قرار بود ابتدا نقش یکی از کارمندان دفتر تبلیغاتی پلانتاین، همان نامزد ریاست جمهوری را بازی کند. ولی در عوض تصمیم گرفت نقش اسپورت، «کارچرخان» آیریس را بر عهده بگیرد. این نقش برای یک بازیگر سیاهپوست نوشته شده بود ولی اسکورسیزی ترسید مبادا انگ نژادپرستی بخورد و شورشی نژادی به راه بیفتد. کاتیل در بسیاری از فیلم­های اسکورسیزی ظاهر شده از جمله: خیابان­های پائین شهر (1973)، آلیس دیگر اینجا زندگ نمی­کند (1974)، آخرین وسوسه مسیح (1988).

کارنامه­ی سینمایی کایتل پر از فیلم­های عالی یا به هر حال قابل اعتناست: تلما و لوئیز (1991)، باگزی (1991، نامزد جایزه اسکار)، سگدونی و سروان بد (هر دو در 1922)، پیانو (1993) و قصه­ی عامه­پسند (1994). بین فیلم­های متأخرش می­توان به دود مقدس (199)، وضعیت مبهم (2002) و اژدهای سرخ (2002) اشاره کرد.

جودی فاستر:

با نقش­اش مشکل داشت و به قول خودش: «چهار ساعت با روانکاوی سروکله زدم تا ثابت کنم که آنقدر نرمال هستم که بتوانم نقش زنی بی­مقدار را بازی کنم… اصلاً معنا دارد؟» ولی در تأثیری که هنرنمایی او بر جای گذاشت همین قدر کافی است که گفته می­شود در سال 1981، جان هینکلی، جوانی که می­خواست از ماجراهای فیلم تقلید کند، سعی کرد ریگان، رئیس جمهور آمریکا را بکشد تا عشق جودی فاستر را به دست آورد.

همین فیلم بود که زندگی حرفه­ای فاستر را – که با وجود سن و سال کم تا آن زمان در فیلم­های معتددی بازی کرده بود – روی غلتک انداخت. از جمله فیلم­های معروف­اش این­ها قابل ذکرند: آلیس دیگر اینجا زندگی نمی­کند (1974)، باگزی مالون (1976)، هتل نیوهمپشایر (1994)، متهم (1988، برنده­ی جایزه­ی اسکار)، سکوت بره­ها (1991). در بین فیلم­های اخیریش به سایه­ها و مه (1992)، سامرزبی (1993)، نل (1994)، تماس (1997)، آنا و سلطان (1999) و اتاق وحشت (2002) برمی­خوریم. او یکی از قدرتمندترین زنان هالیوود است و خودش نیز سه فیلم کارگردانی کرده: کوچکمردی به نام تیت (1991)، خانه برای تعطیلات (1995) و سگ آبی (2010).

پشت صحنه

  • پس از آنکه تهیه کننده­ها خیابان­های پائین شهر (1973) را دیدند، نام اسکورسیزی در فهرست کسانی قرار گرفت که برای کارگردانی راننده تاکسی در نظر گرفته شده بودند. یکی از این کارگردان­ها، برایان دی­پلما، فقط به شرطی حاضر بود فیلم را بسازد که رابرت دونیرو در آن بازی کند!
  • دونیرو برای آماده کردن خود، یک ماهی در نیویورک، تاکسی راند. وی ضمناً درباره­ی بیماری­های روحی مطالعه و بررسی کرد.
  • آرایش «پانک»ای دونیرو واقعی نبود. دیک اسمیت، چهره­پرداز فیلم، پوسته­ی طاسی رو سر دونیرو کشید و موی وسط سر را که از موی اسب ساخته شده بود با چسب به آن چسباند.
  • فقط دو صحنه در فیلم وجود دارد که به شخصیت­هایی غیر از بیکل می­پردازند.

کارگردان

 

با خیابان­های پائین شهر (1973) مارتین اسکورسیزی، توفانی در هالیوود به راه انداخت و خود را کارگردانی نشان داد که باید هوایش را داشت و سپس با راننده تاکسی جایگاه خود را به عنوان سینماگری مولف و توصیف­گر تنهایی انسان و درگیری­اش با طبیعت خود، محکم کرد. تمایل اسکورسیزی همیشه بررسی و کندوکار در روح و وجود شخصیت­های فیلم­هایش بوده و پیوسته بهترین بازیگرها را برای تجسم و توصیف دغدغه­های فکری­شان انتخاب کرده است. او در رابرت دونیرو بازیگر، ایده­آل­اش را برای انتقال دیدگاه­اش پیدا کرده است.

موسیقی

برنارد هرمن دو ساعت پس از رهبری ارکستر و ضبط موسیقی متن راننده تاکسی – که بی­شک زیباترین و با شکوه­ترین اثر اوست – درگذشت. با آن نوای رمانتیک ساکسیفون­اش که یادآور قطعات جاز دهه­ی 1940 است، آن حس و حال غم­انگیز موسیقی در بند بند ساختار فیلم رسوخ کرده و به شخصیت تراویس بیکل جذابیت بخشیده است. به نظر می­رسد که همه چیز بر اساس ضرباهنگ آرام و پررخوت موسیقی هرمن پیش می­رود تا اینکه موسیقی­اش به نوایی آشفته­کننده و ناموزون تبدیل می­شود که پریشان حالی و آشفتگی روحی بیکل را به بیننده منتقل می­کند.

معروف­ترین آثار هرمن، موسیقی متن­هایی است که برای همشهری­های کین و آمبرسون­های باشکوه اورسن ولز ساخته و به خصوص هشت فیلمی که برای‌آلفرد هیچکاک کار کرده (از جمله موسیقی متن مرد عوضی، سرگیجه، شمال از شمال غربی و روانی).

موسیقی متن فارنهایت 451 (ساخته­ی فرانسوآ تروفو) و خواهرها و وسوسه ساخته­ی برایان دی­پالما نیز از جمله کارهای معروف است. هرمن گاه بر روی محتوای فیلم­ها نیز تأثیر می­گذاشت. بر اثر اصرار او بود که دی­پالما، پایان وسوسه را تغییر داد.

قرار بود چی بشه، چی شد

  • جف بریجز در اصل برای ایفای نقش تراویس بیکل در نظر گرفته شده بود.
  • پریزیدنت راک هادسن بدک به نظر نمی­رسد! هادسن در اصل برای ایفای نقش چارلز پلانتاین، نامزد ریاست جمهوری در نظر گرفته شد ولی به خاطر قراردادی که با سازندگان سریال تلویزیونی مک میلان و همسرش (1971) داشت، اجباراً کنار گذاشته شد.

دیالوگ­های شاهکار

«روزها می­آیند و می­روند… تمامی نداند. تمام چیزی که زندگی من نیاز داشت مقصدی بود و جایی، که بخواهد به آنجا برسد.»

تراویس

«وقتی کاری گیر می­آری، تبدل به اون میشی.»

ویزرد

«تنهایی، همه­ی زندگی دنبال­م بوده، همه جا، در نوشگاه­ها، اتومبیل­ها، پیاده­روها، مغازه­ها، همه جا… گریزی نیست. من مرد تنهای خدا هستم.»

تراویس

اسکورسیزی درباره­ی کارگردانی

«این فیلم، ذهن­ام را به طور کامل اشغال کرده بود و موقع ساختن­اش واقعاً‍ بدخلق بودم چون باید می­جنگیدم. هر روز باید مبارزه می­کردم تا آنچه را می­خواهم به دست بیاورم.»

«شعار من به عنوان کارگردان، همیشه برانگیختن بوده. می­خواهم مخاطب را قلقلک دهم، به چالش بطلبم و برانگیزم.»

«می­دانم که مردم در برابر این حرف­ام خواهد خندید ولی می­دانید، در عصر معصومیت و راننده تاکسی، عشقی جریان دارد که خیلی قوی است ولی در هر دوی آنها قهرمان­های داستان که درگیر این عشق­اند، نمی­توانند به هم برسند. در هر دوی آنها همان حس حسرت و تمایل و همان سرخودگی­هایی وجود دارد که از محذورات جامعه و طرز زندگی مردم سرچشمه می­گیرد. در هر دو داستان عشق به هیچ کجا نمی­رسد.»

اسکورسیزی در تشبیه «عصر معصومت» با «راننده تاکسی»

نظر منتقدها

پالین کیلر (نیویورکر): «این فیلم کوبنده و به شدت تأثیرگذار، حالت ورسیون خشن و مردم­پسند یادداشت­های زیرزمینِ داستایفسکی را دارد. اسکورسیزی در بعضی از صحنه­ها به حس و حالی خلسه­آور دست یافته، در تمامی فیلم حسی سرگیجه­آور جاری است.»

وینسنت کنبی (نیویورک تایمز): «راننده تاکسی از بسیاری جهات از خیابان­های پائین شهر، خوش ساخت­تر و تر و تمیزتر است ولی این ظاهر تر و تمیز، در نهایت در برابر آنچه می­خواهد بگوید، کم می­آورد. در پایان، احساس می­کنید رودست خورده­اید، مثل مواقعی که حل و فصل یک داستان جنایی در مقایسه با خود جنایت، کوچک و پیش پا افتاده به نظر می­رسد.»

خلاصه داستان

 

تراویس بیکل (رابرت دونیرو) که قبلاً در ویتنام خدمت کرده، طوری تاکسی خود را در کوچه و خیابان­های تاریک و کثیف نیویورک می­راند که انگار سوار تانک است: دوست دارد هر که را می­بیند زیر بگیرد و له کند، البته به جز بتسی (سیبیل شپرد) زن مو بور زیبایی که در دفتر تبلیغاتی یکی از نامزدهای ریاست جمهوری دیده است.

وقتی تراویس در نخستین دیدارش با بتسی، ناشی­گری می­کند، بتسی هم او را رها می­کند و پس از آن بیکل بیش از پیش در تنهای­اش غرق می­شود و تصمیم می­گیرد از دنیا و آدم­هایش انتقام بگیرد. سلاح­های تهیه می­کند و نقشه می­ریزد تا آن نامزد ریاست جمهوری را به قتل برساند. در عین حال، تصادفاً آیریس، دخترک خیابانی 12 ساله­ای (جودی فاستر) برمی­خورد که یکبار موقع فرار از دست کارچرخانش، اسپورت (هاروی کاتل) به تاکسی او پناه برده بود.

بیکل یک روز بعدازظهر را با او می­گذراند و سعی می­کند تا او را «رهایی» بخشد. وقتی مأمورهای امنیتی توطئه بیکل را برای کشتن نامزد انتخاباتی نقش بر آب می­کنند، دیوانه­وار به سوی محل کار اسپورت می­راند و او و تعدادی آدم دیگر را می­کشد و خودش از ناحیه­ی گردن مورد اصابت گلوله قرار می­گیرد. مرده است؟ اینطور به نظر می­رسد. ولی در صحنه بعدی، گزارش روزنامه­ها و نامه­های والدین آیریس نشان می­دهد که تراویس بیکل ظاهراً یک قهرمان است و حتی می­بینیم به سر کار قدیمی­اش برگشته و یکبار دیگر، بتسی را سوار تاکسی­اش می­کند تا وی را به مقصد برساند.

یکی از نمونه­های آزاردهنده­ی ناتوانی بیکل برای درک یا ارتباط با دیگران، در نخستین ملاقات­اش با بتسی پیش می­آید. بتسی از اینکه بیکل او را به دیدن فیلمی مبتذل برده، شوکه شده است. بتسی از بیکل می­پرسد که آیا چنین چیزی به نظرش عادی می­رسد و پاسخ بیکل هیچ ربطی به پاسخ آدم­های معمولی این دنیا – یعنی دنیای بتسی – ندارد.

بیکل اصولاً به ذهن­اش هم نرسیده که دیدن چنین فیلمی، ایده­ی خوبی نیست. بیکل سعی می­کند از دل بتسی دربیاورد و از او عذرخواهی می­کند ولی در این فاصله، بتسی یک تاکسی صدا می­زند و سوار شده و او را ترک می­کند. صحنه­ی بعدی از صحنه­ی قبلی هم آزاردهنده­تر است.

تراویس در یک راهروی خالی ایستاده و با یکی از تلفن­های عمومی که به دیوار تعبیه شده با بتسی حرف می­زند و به خاطر اشتباهی که کرده معذرت می­خواهد. «سلام بتسی، گوش کن،»… به خاطر قضیه­ی اونشب معذرت می­خوام… گُلایی که فرستادم به دست­ات رسید؟ نرسید؟ برات گل فرستاده بودم… آره، خب، باشه، باشه، می­شه بازم باهات تماس بگیرم؟ اِ… فردا یا پس فردا؟ نه، پس… باشه، آره، حتماً، باشه، خداحافظ.»

                       

برچسب ها برچسب‌ها:, , ,
به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *