فیلم راننده تاکسی
مروری بر فیلم راننده تاکسی
کارگردان: مارتین اسکورسیزی. نویسندهی فیلمنامه: پل شریدر. بازیگران: رابرت دونیرو (تراویس بیکل)، سیبیل شپرد (بتسی)، پیتر بویل (ویزرد)، جودی فاستر (آیریس استینسما)، هاروی کایتل (اسپورت متیو)، لئونارد هریس (چارلز پلانتاین)، آلبرت بروکس (تام). تهیه کنندگان: مایکل فیلیپس، جولیا فیلیپس. محصول کلمبیا. مدت: 113 دقیقه. بودجه 3/1 میلیون دلار. فروش 1/21 میلیون دلار (فقط در آمریکا).
نامزدهای اسکار
- بهترین فیلم.
- بهترین بازیگر مرد: رابرت دونیرو
- بهترین بازیگر زن نقش دوم: جودی فاستر.
- بهترین موسیقی اریژینال: برنارد هرمن
سایر برندگان اسکار 1976:
- بهترین فیلم: راکی.
- بهترین کارگردان: جان آویلدسن (راکی).
- بهترین بازیگر مرد: پیتر فینچ (شبکه).
- بهترین بازیگر زن: فی داناوی (شبکه).
- بهترین بازیگر مرد نقش دوم: جیسون رودباردز (همهی مردان رئیس جمهور).
- بهترین بازیگر زن نقش دوم: بئاتریس استریت (شبکه).
خیابانهای پائین شهر
شب، از سطح خیابانهای بارانخوردهای که محل پرسه زدن اراذل و اوباش و زنان بیمقدار است، تودههای بخار طوری به آسمان میرود که گویی از خود دوزخ بیرون میزنند. تراویس بیکل (رابرت دونیرو)، سرباز قدیمی جنگ ویتنام، خشمگین و از خود بیگانه، میگوید: «یک روز، بارانی واقعی خواهد بارید و تمامی این کثافتها را از سطح خیابانها خواهد شست.» این جمله بخشی از روایت خود اوست که همراه با نوای مرثیهگونه و فراموش نشدنی ساکسیفون و ارکستر برنارد هرمن خوانده میشود.
تاکسی بیکل را از زاویهی پایین میبینیم؛ همان دژی که او برای فرار از بیخوابی، شب و روز بدان پناه میبرد. از خشونت و دیدگاه منفیاش نسبت به همه کس و همه چیز بیزاریم ولی ضمناً مجذوب شخصیتاش میشویم. خوش سیماست و معصومیت خاصی دارد: او دنبال چیزی خوب است، دنبال کسی است که بتواند با وی ارتباط برقرار کند. از افکارش از طریق یادداشتهایش با خبر میشویم که در تضاد با آن چیزی است که در ظاهر میبینیم.
او خودش واقعاً آن یادداشتها را نوشته؟ آیا پایان فیلم، رویایی است پس از مرگ یا اینکه واقعاً به یک قهرمان تبدیل میشد؟ چیزی در آن پایان میلنگد، ولی نبوغ تصویری و دراماتیک اسکورسیزی، کوبندگی حسیبازیها و قدرت مقاومتناپذیر موسیقی هرمن، مثل عناصری که با هم درست ترکیب شده باشند، زیر پوستمان میرود. فیلم شما را هاج و واج باقی میگذارد. موقع دیدن این فیلم، سپرتان را هم همراه داشته باشید: این فیلم قلب و ذهن شما را نشانه گرفته است.
بازیگران
رابرت دونیرو: راننده تاکسی، دو نیرو را به یک شمایل سینمایی تبدیل کرد. از آن تمریناش جلوی آینه و با خود حرف زدناش و جملاتی بداههپردازانهاند مثل «با مون حرف میزنی؟ / با منی» گرفته تا آن توی لاک خود بودن و ناتوانیاش از ارتباط برقرار کردن با بتسی، آیریس یا هر کس دیگر، دونیرو آنقدر خوب است و آنقدر همان شخصیتی است که بازی میکند که به نظر میرسد اگر دونیرو نقشاش را ایفا نکرده بود او را اینقدر خوب نمیشناختیم.
دونیرو یکی از بزرگترین بازیگران سینمای معاصر است و در شاهکارهایی چون گاو خشمگین (1980) و پدرخوانده 2 (1974) بازیهای بیعیب و نقص و خارقالعادهای ارائه داده ولی در ذهنیت مشترک ما، او همیشه تراویس بیکلِ تنها و خشمگین و آشفته حال باقی میماند: «حالا دیگه همه چیزو واضح و روشن میبینم. در تمامی زندگی فقط به یک سمت و سو کشیده شدهام و هیچ وقت چارهای جز ادامهی این مسیر برایم وجود نداشته.»
سیبیل شپرد: شپرد تا وقتی به اصرا دونیرو با او تمرین نکرد، مطمئن نبود که شخصیتاش را میفهمد یا اصولاً میخواهد در این فیلم بازی کند یا خیر. موقع نخستین ملاقاتشان در فیلم، شخصیت شپرد از بیکل خوشاش میآید، شیفتهاش میشود، به نظرش مردی میرسد با روحیهای شاعرانه. قبل از راننده تاکسی نیز، شپرد زندگی حرفهای جا افتادهای داشت و در فیلمهایی چون آخرین نمایش فیلم (1971)، پسرک دلشکن (1972) و دیزی میلر (1974) بازی کرده بود. او پس از آن که تعدادی از فیلمهای سینمایاش با شکست روبرو شدند دوباره به سراغ همان سریالهای تلویزیونی محبوباش در دههی 1980 و 1990، کار سیاه و «شو» همنامِ خودش، سیبیل بازگشت.
هاروی کایتل: قرار بود ابتدا نقش یکی از کارمندان دفتر تبلیغاتی پلانتاین، همان نامزد ریاست جمهوری را بازی کند. ولی در عوض تصمیم گرفت نقش اسپورت، «کارچرخان» آیریس را بر عهده بگیرد. این نقش برای یک بازیگر سیاهپوست نوشته شده بود ولی اسکورسیزی ترسید مبادا انگ نژادپرستی بخورد و شورشی نژادی به راه بیفتد. کاتیل در بسیاری از فیلمهای اسکورسیزی ظاهر شده از جمله: خیابانهای پائین شهر (1973)، آلیس دیگر اینجا زندگ نمیکند (1974)، آخرین وسوسه مسیح (1988).
کارنامهی سینمایی کایتل پر از فیلمهای عالی یا به هر حال قابل اعتناست: تلما و لوئیز (1991)، باگزی (1991، نامزد جایزه اسکار)، سگدونی و سروان بد (هر دو در 1922)، پیانو (1993) و قصهی عامهپسند (1994). بین فیلمهای متأخرش میتوان به دود مقدس (199)، وضعیت مبهم (2002) و اژدهای سرخ (2002) اشاره کرد.
جودی فاستر:
با نقشاش مشکل داشت و به قول خودش: «چهار ساعت با روانکاوی سروکله زدم تا ثابت کنم که آنقدر نرمال هستم که بتوانم نقش زنی بیمقدار را بازی کنم… اصلاً معنا دارد؟» ولی در تأثیری که هنرنمایی او بر جای گذاشت همین قدر کافی است که گفته میشود در سال 1981، جان هینکلی، جوانی که میخواست از ماجراهای فیلم تقلید کند، سعی کرد ریگان، رئیس جمهور آمریکا را بکشد تا عشق جودی فاستر را به دست آورد.
همین فیلم بود که زندگی حرفهای فاستر را – که با وجود سن و سال کم تا آن زمان در فیلمهای معتددی بازی کرده بود – روی غلتک انداخت. از جمله فیلمهای معروفاش اینها قابل ذکرند: آلیس دیگر اینجا زندگی نمیکند (1974)، باگزی مالون (1976)، هتل نیوهمپشایر (1994)، متهم (1988، برندهی جایزهی اسکار)، سکوت برهها (1991). در بین فیلمهای اخیریش به سایهها و مه (1992)، سامرزبی (1993)، نل (1994)، تماس (1997)، آنا و سلطان (1999) و اتاق وحشت (2002) برمیخوریم. او یکی از قدرتمندترین زنان هالیوود است و خودش نیز سه فیلم کارگردانی کرده: کوچکمردی به نام تیت (1991)، خانه برای تعطیلات (1995) و سگ آبی (2010).
پشت صحنه
- پس از آنکه تهیه کنندهها خیابانهای پائین شهر (1973) را دیدند، نام اسکورسیزی در فهرست کسانی قرار گرفت که برای کارگردانی راننده تاکسی در نظر گرفته شده بودند. یکی از این کارگردانها، برایان دیپلما، فقط به شرطی حاضر بود فیلم را بسازد که رابرت دونیرو در آن بازی کند!
- دونیرو برای آماده کردن خود، یک ماهی در نیویورک، تاکسی راند. وی ضمناً دربارهی بیماریهای روحی مطالعه و بررسی کرد.
- آرایش «پانک»ای دونیرو واقعی نبود. دیک اسمیت، چهرهپرداز فیلم، پوستهی طاسی رو سر دونیرو کشید و موی وسط سر را که از موی اسب ساخته شده بود با چسب به آن چسباند.
- فقط دو صحنه در فیلم وجود دارد که به شخصیتهایی غیر از بیکل میپردازند.
کارگردان
با خیابانهای پائین شهر (1973) مارتین اسکورسیزی، توفانی در هالیوود به راه انداخت و خود را کارگردانی نشان داد که باید هوایش را داشت و سپس با راننده تاکسی جایگاه خود را به عنوان سینماگری مولف و توصیفگر تنهایی انسان و درگیریاش با طبیعت خود، محکم کرد. تمایل اسکورسیزی همیشه بررسی و کندوکار در روح و وجود شخصیتهای فیلمهایش بوده و پیوسته بهترین بازیگرها را برای تجسم و توصیف دغدغههای فکریشان انتخاب کرده است. او در رابرت دونیرو بازیگر، ایدهآلاش را برای انتقال دیدگاهاش پیدا کرده است.
موسیقی
برنارد هرمن دو ساعت پس از رهبری ارکستر و ضبط موسیقی متن راننده تاکسی – که بیشک زیباترین و با شکوهترین اثر اوست – درگذشت. با آن نوای رمانتیک ساکسیفوناش که یادآور قطعات جاز دههی 1940 است، آن حس و حال غمانگیز موسیقی در بند بند ساختار فیلم رسوخ کرده و به شخصیت تراویس بیکل جذابیت بخشیده است. به نظر میرسد که همه چیز بر اساس ضرباهنگ آرام و پررخوت موسیقی هرمن پیش میرود تا اینکه موسیقیاش به نوایی آشفتهکننده و ناموزون تبدیل میشود که پریشان حالی و آشفتگی روحی بیکل را به بیننده منتقل میکند.
معروفترین آثار هرمن، موسیقی متنهایی است که برای همشهریهای کین و آمبرسونهای باشکوه اورسن ولز ساخته و به خصوص هشت فیلمی که برایآلفرد هیچکاک کار کرده (از جمله موسیقی متن مرد عوضی، سرگیجه، شمال از شمال غربی و روانی).
موسیقی متن فارنهایت 451 (ساختهی فرانسوآ تروفو) و خواهرها و وسوسه ساختهی برایان دیپالما نیز از جمله کارهای معروف است. هرمن گاه بر روی محتوای فیلمها نیز تأثیر میگذاشت. بر اثر اصرار او بود که دیپالما، پایان وسوسه را تغییر داد.
قرار بود چی بشه، چی شد
- جف بریجز در اصل برای ایفای نقش تراویس بیکل در نظر گرفته شده بود.
- پریزیدنت راک هادسن بدک به نظر نمیرسد! هادسن در اصل برای ایفای نقش چارلز پلانتاین، نامزد ریاست جمهوری در نظر گرفته شد ولی به خاطر قراردادی که با سازندگان سریال تلویزیونی مک میلان و همسرش (1971) داشت، اجباراً کنار گذاشته شد.
دیالوگهای شاهکار
«روزها میآیند و میروند… تمامی نداند. تمام چیزی که زندگی من نیاز داشت مقصدی بود و جایی، که بخواهد به آنجا برسد.»
تراویس
«وقتی کاری گیر میآری، تبدل به اون میشی.»
ویزرد
«تنهایی، همهی زندگی دنبالم بوده، همه جا، در نوشگاهها، اتومبیلها، پیادهروها، مغازهها، همه جا… گریزی نیست. من مرد تنهای خدا هستم.»
تراویس
اسکورسیزی دربارهی کارگردانی
«این فیلم، ذهنام را به طور کامل اشغال کرده بود و موقع ساختناش واقعاً بدخلق بودم چون باید میجنگیدم. هر روز باید مبارزه میکردم تا آنچه را میخواهم به دست بیاورم.»
«شعار من به عنوان کارگردان، همیشه برانگیختن بوده. میخواهم مخاطب را قلقلک دهم، به چالش بطلبم و برانگیزم.»
«میدانم که مردم در برابر این حرفام خواهد خندید ولی میدانید، در عصر معصومیت و راننده تاکسی، عشقی جریان دارد که خیلی قوی است ولی در هر دوی آنها قهرمانهای داستان که درگیر این عشقاند، نمیتوانند به هم برسند. در هر دوی آنها همان حس حسرت و تمایل و همان سرخودگیهایی وجود دارد که از محذورات جامعه و طرز زندگی مردم سرچشمه میگیرد. در هر دو داستان عشق به هیچ کجا نمیرسد.»
اسکورسیزی در تشبیه «عصر معصومت» با «راننده تاکسی»
نظر منتقدها
پالین کیلر (نیویورکر): «این فیلم کوبنده و به شدت تأثیرگذار، حالت ورسیون خشن و مردمپسند یادداشتهای زیرزمینِ داستایفسکی را دارد. اسکورسیزی در بعضی از صحنهها به حس و حالی خلسهآور دست یافته، در تمامی فیلم حسی سرگیجهآور جاری است.»
وینسنت کنبی (نیویورک تایمز): «راننده تاکسی از بسیاری جهات از خیابانهای پائین شهر، خوش ساختتر و تر و تمیزتر است ولی این ظاهر تر و تمیز، در نهایت در برابر آنچه میخواهد بگوید، کم میآورد. در پایان، احساس میکنید رودست خوردهاید، مثل مواقعی که حل و فصل یک داستان جنایی در مقایسه با خود جنایت، کوچک و پیش پا افتاده به نظر میرسد.»
خلاصه داستان
تراویس بیکل (رابرت دونیرو) که قبلاً در ویتنام خدمت کرده، طوری تاکسی خود را در کوچه و خیابانهای تاریک و کثیف نیویورک میراند که انگار سوار تانک است: دوست دارد هر که را میبیند زیر بگیرد و له کند، البته به جز بتسی (سیبیل شپرد) زن مو بور زیبایی که در دفتر تبلیغاتی یکی از نامزدهای ریاست جمهوری دیده است.
وقتی تراویس در نخستین دیدارش با بتسی، ناشیگری میکند، بتسی هم او را رها میکند و پس از آن بیکل بیش از پیش در تنهایاش غرق میشود و تصمیم میگیرد از دنیا و آدمهایش انتقام بگیرد. سلاحهای تهیه میکند و نقشه میریزد تا آن نامزد ریاست جمهوری را به قتل برساند. در عین حال، تصادفاً آیریس، دخترک خیابانی 12 سالهای (جودی فاستر) برمیخورد که یکبار موقع فرار از دست کارچرخانش، اسپورت (هاروی کاتل) به تاکسی او پناه برده بود.
بیکل یک روز بعدازظهر را با او میگذراند و سعی میکند تا او را «رهایی» بخشد. وقتی مأمورهای امنیتی توطئه بیکل را برای کشتن نامزد انتخاباتی نقش بر آب میکنند، دیوانهوار به سوی محل کار اسپورت میراند و او و تعدادی آدم دیگر را میکشد و خودش از ناحیهی گردن مورد اصابت گلوله قرار میگیرد. مرده است؟ اینطور به نظر میرسد. ولی در صحنه بعدی، گزارش روزنامهها و نامههای والدین آیریس نشان میدهد که تراویس بیکل ظاهراً یک قهرمان است و حتی میبینیم به سر کار قدیمیاش برگشته و یکبار دیگر، بتسی را سوار تاکسیاش میکند تا وی را به مقصد برساند.
یکی از نمونههای آزاردهندهی ناتوانی بیکل برای درک یا ارتباط با دیگران، در نخستین ملاقاتاش با بتسی پیش میآید. بتسی از اینکه بیکل او را به دیدن فیلمی مبتذل برده، شوکه شده است. بتسی از بیکل میپرسد که آیا چنین چیزی به نظرش عادی میرسد و پاسخ بیکل هیچ ربطی به پاسخ آدمهای معمولی این دنیا – یعنی دنیای بتسی – ندارد.
بیکل اصولاً به ذهناش هم نرسیده که دیدن چنین فیلمی، ایدهی خوبی نیست. بیکل سعی میکند از دل بتسی دربیاورد و از او عذرخواهی میکند ولی در این فاصله، بتسی یک تاکسی صدا میزند و سوار شده و او را ترک میکند. صحنهی بعدی از صحنهی قبلی هم آزاردهندهتر است.
تراویس در یک راهروی خالی ایستاده و با یکی از تلفنهای عمومی که به دیوار تعبیه شده با بتسی حرف میزند و به خاطر اشتباهی که کرده معذرت میخواهد. «سلام بتسی، گوش کن،»… به خاطر قضیهی اونشب معذرت میخوام… گُلایی که فرستادم به دستات رسید؟ نرسید؟ برات گل فرستاده بودم… آره، خب، باشه، باشه، میشه بازم باهات تماس بگیرم؟ اِ… فردا یا پس فردا؟ نه، پس… باشه، آره، حتماً، باشه، خداحافظ.»
دیدگاهتان را بنویسید