فیلم غرامت مضاعف
مروری بر فیلم غرامت مضاعف
کارگردان: نیلی ویلدر نویسندگان فیلمنامه وایلدر، ریموند چندلر؛ براساس رمان جیمزام کین، بازیگران فردمک مورای (والتر تف) بارمارااستنویک (فیلیس دیتریکسون) ادواردجی رابینسون (بارتون کیز) تام پاورز(آقای دیتریکسون) بایرون بار (نیتوزاکنی)، ریچارد گرینز (دواردسی نورتون)، فورتونیونونانو (سام گرلوپیس)، جان فیلیبر(جوپیترز) تهیه کننده بادی دو سیلوا محصول کمپانی پارامونت مدت 107 دقیقه بودجه 000/927 هزار دلار فروش 5/2 میلیون دلار
نامزدهای اسکار
بهترین فیلم
بهترین کارگردان: بیلی وایلدر
بهترین فیلمنامه: بیلی وایلدر، ریموند چندلر
بهترین بازیگر زن باربارا استنویک
بهترین فیلمبرداری سیاه و سفید: جان اف سایتز
بهترین موسیقی: میکلوش روژا
بهترین صدا (ضبط) لورن. ال. رایدر.
سایر برندگان اسکار 1944
بهترین فیلم: لئو مک کری ( به راه خودم میروم)
بهترین بازیگر مرد: بینگ کرازبی (به راه خودم میروم)
بهترین بازیگر زن: (بنگرید برگمن (روشنایی گاز)
بهترین بازیگر مرد نقش دوم: بری فیتز جرالد (به راه خودم میروم)
بهترین بازیگر زن نقش دوم: اتل باریمور (هیچ مگر قلبی تنها)
جنایت و مکافات
والتر: فرض کن بزنم زیر گریه و سرمو روی شونهات بذارم.
فیلیس: فرض کن سعی کنی سرتو رو شونهی شوهرم بذاری.
دلبری، به سبک بیلی وایلدر. بده – بستانهای پر از شوخی و کنایه از سوی دو تن که به سوی هم کشیده شدهاند و فقط شوهر و حکم اعدام سر راه خوشبختیشان مانع ایجاد کرده است. در این فیلم که یکی از نمونههای اولیه و درخشان «فیلم نوآر» و ساختهی یکی از استادان بزرگ سینما در اوج خلاقیتاش است، از «خوشبختی» تعبیرهای گوناگون میتوان به دست داد. کتاب جیمز ام. کین و فیلمنامهی وایلدر و ریموند چندلر الگوی بیعیب و نقصی برای جنایت جلو روی شخصیتهایشان گذاشتهاند.
باربارا استنویک در یک این نسخهی اصل جذابیت مرگبار، سعی نکرده از فیلیس، موجود سمپاتیکی بسازد؛ او توصیف یک زن شیطان صفت و حسابگر را ترجیح داده است. بیننده چشم از او نمیتواند بردارد؛ فیلیس حالت حیوانی شکارگر را دارد که قبل از خوردن بچهی کوچکاش، با او بازی میکند و سر به سرش میگذارد. یک بار تماشای غرامت مضاعف کافی نیست. باید آن را بارها و بارها دید تا بتوان مثل یک ترانهی فراموش نشدنی، دیالوگها و آن بده بستان کلامی بینظیر را حفظ کرد.
بازیگران
باربارا استنویک: وایلدر دربارهی باربارا استنویک گفته است: «زنی خارقالعاده. هرگز اشتباه نمیکرد، هرگز خطا نمیکرد، حضور ذهن بینظیری داشت.» ولی استنویک در بدو امر، در مورد ایفای نقش فیلیس تردیدهایی داشت: «هرگز قبلاً نقش یک قاتل را بازی نکرده بودم و چون شخصی نامطبوعی هم بود، وحشت کرده بودم.»
خلاصه داستان
والتر تف (فردمک مورای) مأمور بیمه، زندگی مجردی تمام عیاری را سیر میکند. ولی وقتی یک روز از این در به آن در میزند تا اوراق بیمهاش را بفروشد و با فیلیس (باربارا استنویک) آشنا میشود، به تکاپو میافتد تا روش زندگیاش را تغییر دهد. فیلیس با حقه و زبان بازی، والتر را در دام خود گرفتار میکند. بوی کلهی فیلیس افتاده تا خود را از سر شوهرش خلاص کند ولی او برای رسیدن به مقصود به یک نقشهی حساب شدهی دقیق نیاز دارد. هنگامی که والتر ایدهای را که در پس «غرامت مضاعف» بیمهی عمر شرکتاش نهفته برای او تشریح میکند. «وقتی شخصی بیمه شده تصادفاً و ناگهانی میمیرد، میزان بیمهی عمرش دو
برابر میشود» فیلیس حالت سگی را پیدا میکند که جلویش استخوانی انداخته باشند. البته فیلیس طوری وانمود میکند که این ایدهی والتر بوده و خب والتر هم حاضر است. هر کسی را بکشد به شرط آنکه جایزهاش فیلیس باشد؛ انگیزهای کامل برای جنایتی بیعیب و نقص به محض آنکه شوهر فیلیس طبق نقشه سر به نیست میشود، ماهیت واقعی این بیوهی سیاهپوش نیز از پرده برون میافتد و عرق سرد بر تن والتر مینشاند، والتر به امید نجات خویش، سعی میکند خود را عقب بکشد ولی فیلیس این را پای «جرزنی» او میگذارد و تحملاش را ندارد وقتی رئیس والتر (ادوارد جی رابینسون) بوی تخلف به مشاماش میرسد، والتر دیگر میفهمد که بازی تمام شده است. فقط امیدوار است که پای فیلیس را نیز به معرکه باز کند ولی مشکل اینجاست که فیلیس فکر او را پیشاپیش خوانده است.
ملتمسانه به وایلدر گفت: «از فیلمنامه خیلی خوشام میآید، تو را هم خیلی دوست دارم ولی یک خُرده میترسم.» و وایلدر هم در پاسخ گفته بود: «تو بازیگری یا یک موش؟» البته او یک بازیگر بود و این را کارنامهی پربار هنریاش ثابت میکند. در بین بهترین فیلمهایش به این عنوانها برمیخوریم: استلا دالاس (1937)، پسرک طلایی (1939)، خانم حوا (1941)، ببخشید، اشتباهی گرفتید (1948)، تایتانیک (1953) و فیلمی سرگرم کننده مثل Roustabout (1964) که با الویس پریسلی بازی کرد. او در دههی 1960 خود را از عالم سینما کنار کشید و در عوض سالها در یک سریال وسترن تلویزیونی، به نام درهی بزرگ، در نقش ماردسالاری اسب سوار بازی کرد.
فرد مک مورای:
همه را با هنرنماییاش شگفت زده کرد. او نیز زیاد مطمئن نبود که از عهدهی این نقش برآید چون تا آن زمان بهعنوان کمدینی با لبخندی نه چندان بیغل و غش شهرت داشت. در غرامت مضاعف در حالی که شاهد از هم فروپاشی اخلاقیاش هستیم، و جنایت خیلی آمریکاییاش به کمکاش آمده و وایلدر نیز از این مشخصهاش خیلی خوب استفاده کرده است. او همان فروشندهی دلچسب دورهگردی است که در چشم به هم زدنی از چشم میافتد و در شعلههای آتش جهنم سقوط میکند. ا
ین هم یکی دیگر از غفلتهای اعضای آکادمی بود که او را حتی نامزد اسکار نیز نکردند. مورای در آلیس آدامز (1935) در مقابل کاترین هپیورن بازی کرد و پس از چندتایی وسترن و درام جنگی، با یک سری فیلمهای کلاسیک دیزنی مانند سگ پشمالو (1959) و پروفسور حواس پرت (1962)، تصویریتر و تازه از خود ارائه داد. وی در آپارتمان (1960) یک بار دیگر نقش مردی بدجنس را ایفا کرد و پس از آن در سریال تلویزیونی طولانی دههی 1960، سه پسر من، در نقش پدری مهربان و گیج ظاهر شد.
ادوارد جی.رابینسون: در شرکت بیمه وظیفه دارد مدارک را مورد بررسی قرار داده و تصمیم بگیرد آیا مدعی راستاش را میگوید یا کاسهای زیر نیمکاسه دارد؛ در غرامت مضاعف بوی مشکوکی به مشاماش میرسد ولی این بوی نامطبوع ظاهراً در مورد زندگی حرفهای خود رابینسون نیز به مشاماش رسیده بود. او که در سراسر زندگی، بازیگری تیپساز بود و در تعداد زیادی کلاسیک بازی کرده، هرگز نامزد اسکار نشد و تازه در دههی 1950، تحقیر احضار از سوی کمیتهی فعالیتهای ضدآمریکایی سناتور مک کارتی را نیز چشید. رابینسون با سزار کوچک (1930) به شهرت رسید و از آن پس تا پایان عمر در صحنه باقی ماند و به بازیگری ادامه داد. از جمله فیلمهای معروفاش در ژانر گنگستری من قانونام (1938)، در ژانر تاریخی ده فرمان (1956)، کلاسیک نوآر کی لارگو (1948)، ژانر وسترن پائیز قبیلهی شاین (1944) و علمی / تخیلی پیسکویت سبز (1973) هستند.
فیلمهایی که از آن تأثیر گرفتهاند
پستچی دو بار زنگ میزند (1946 و 1981)، گرمای تن (1981)، آخرین اغوا (1994).
کارگردان
بیلی وایلدر تنها کارگردان درجهی یک هالیوودی بود که کلی اعضای خانوادهاش را در اردوگاههای مرگ آلمان نازی از دست داد؛ بنابراین تعجبی هم ندارد که نگاهاش به دنیا از یک سو تلخ و سیاه و از سوی دیگر پر از طنز و نیش و کنایه باشد. او احساس میکرد که وظیفه دارد سینماروهای دنیا را با آن روی سکهی وضعیت بشری، با رویهی تاریکاش، آشنا سازد. نکتهی جالب اینکه رقیب اصلی غرامت مضاعف در اسکار سال 1944، فیلم سراسر شاد و بزن / بکوب لئو مک کری، به راه خود میروم بود. وقتی نام مک کری را
بهعنوان بهترین کارگردان الام کردند، وایلدر، سر خوشانه یا از سرخباثت به او که بلند شده بود تا از راهروی وسط سالن به روی صحنه برود، پشت پایی انداخت. ریموند چندلر که به اتفاق وایلدز فیلمنامه را نوشت، دربارهی وایلدر گفته: «کار کردن یا وایلدر یک تجربهی مشقتبار بود و احتمالاً زندگیام را کوتاه کرد. ولی در عوض تا آنجا که توانستم فیلمنامهنویسی را یاد گرفتم.» وایلدر، مرد میدان فیلمنامه نویسی بود. کلمهای که روی کاغذ میآورد، مقدس بود و در برابر بازیها و جنبههای تکنیکی فیلم، دست بالا را میگرفت. غرامت مضاعف در کنار شاهکارهای دیگرش، سانست بلوار (1950) و بعضیها داغشو دوست دارن (1959) جزو فیلمهایی در تاریخ سینما هستند که بیش از هر فیلم دیگری، مردم دیالوگهایشان را حفظ کرده و نقل میکنند.
قرار بود چی بشه، چی شد
جورج رافت، نخستین انتخاب سازندههای فیلم، به شرطی حاضر شد در نقش والتر بازی کند که بهعنوان «آدم خوبه» توصیف شود.
جملات به یادماندنی
«یک بار از باربارا استنویک، راز بازیگری را پرسیدم. او گفت: “فقط صادق باش… و اگر میتوانی ادای صداقت را در بیاوری، صادقانه ادایش را در بیاور.”
فرد مک مورای
«من او را به خاطر پول و یک زن کُشتم، پول، گیرم نیامد. زن هم همین طور.»
والتر نف
«اونا جنایتی مرتکب شدهان و اینم مثل تراموایی نیست که بتونن هر کدومشون تو یه ایستگاه مختلف پیاده بشن. اون دو تا به هم چسبیدهان و باید تا آخر خط با هم برن و اینم یه مسیرِ یک طرفهاس و آخرین ایستگاهشم قبرستون.»
بارتون کیز (ادوارد جی. رابینسون)
نظر منتقدها
متیو سایتز (نیویورک تایمز): «با آن فیلمبرداری سیاه و سفید پر سایه و آن پیرنگ جنایی پیچیدهاش، فیلم وایلدر بیشک یکی از تیره و تارترین توصیفاتی است که از فساد و تباهی پیش چشم ما گذاشته شده، شصت سالی پس از نخستین نمایش عمومیاش، غرامت مضاعف همچنان میکشد.»
بازلی کراونز (نیویورک تایمز): «حالت جدی و عبوس فیلم، ضعف اصلیاش نیز هست. شخصیتهای اصلی، فاقد جذابیتی هستند که بتواند پیامد حسی اعمالشان را انتقال دهد. راحتی فرد مک مورای در جلوی دوربین نیز قابل بحث است؛ کسی که به این سهل و سادگی زندگیاش را به یک زن میبازد…»
فیلیس به سرعت هفت تیری را زیر کوسن کاناپهاش پنهان میکند و داد میزند: «والتر من اینجام» والتر با فکر کشتن فیلیس وارد اتاق میشود و در پنجره را بر روی صدای گوش خراش رادیوی همسایه میبندد. سپس در حالی که کرکره را پائین میکشد فکرش را به فیلیس در میان میگذارد: اینکه چطور قتل او تنها راهی است که پیش پایش مانده ولی وقتی والتر به طرف فیلیس برمیگردد، گلولهای به شکماش اصابت میکند.
در حالی که به طرف میرود، انگار از این حادثه تعجبی نکرده او را به چالش میطلبد تا دوباره از فاصلهای نزدیکتر به ظرفاش شلیک نماید. فیلیس، لرزان، هفت تیرش را پائین میآورد. والتر گول این حرکت فیلیس را نمیخورد و فیلیس نیز این را میفهمد: «نه والتر، من هیچ وقت دوستات نداشتم، نه تو رو، نه هیچکس دیگه رو من تا رگ و پی ام گندیدهام. همون طوری که گفتی من از تو سوءاستفاده کردم. به همین خاطرم توی زندگیام راهات دادم… البته تا همین یک دقیقه پیش، وقتی که نتونستم تیر دوم رو به طرفات شلیک کنم.»
والتر برای به چنگ آورد هفت تیر فیلیس، به کلنجار، نیازی ندارد و سپس در جالی که فیلیس لولهی هفت تیرش را به طرف سینهی خود حس میکند، در چهرهاش شگفتی و ترس خوانده میشود: «خداحافظ کوچولو»
دیدگاهتان را بنویسید