فیلم بیگانگان در قطار
مروری بر فیلم بیگانگان در قطار
30 کارگردان: آلفرد هیچکاک نویسندهی فیلمنامه: ریموند چندلر؛ بر اساس کتاب پاتریشیاهای اسمیت. بازیگران: فازلی گرانجر (گای هینز)، روت رومن (آن مورتون)، رابرت واکر (برونو آنتومی)، لئوجی کارولی (سناتور مورتون)، پاتریسیا هیچکاک (باربارا مورتون)، لورا الویت (میریام جویس هینز)، ماریون لورن (خانم آنتونی)، جاناتان هیل (آقای آنتونی)، هاوارد سینت جان (کارآگاه تزلی)، جان براون (پروفسور کالینز)، نورماواردن (خانم کانینگهام). تهیه کننده: کمپانی برادران واربر. مدت 101 دقیقه. بودجه: 2/1 میلیون دلار. فروش: 24 میلیون دلار.
نامزدهای اسکار:
- بهترین فیلم: یک آمریکایی در پاریس.
- بهترین کارگردان: جورج استیونس (مکانی در آفتاب).
- بهترین بازیگر مرد: همفری بوگارت (قایق آفریکن کوئین).
- بهترین بازیگر زن: ویوین لی (اتوبوسی به نام هوس).
- بهترین بازیگر مرد نقش دوم: کارل مالدن (اتوبوسی به نام هوس).
- بهترین بازیگر زن نقش دوم: کیم هانتر (اتوبوسی به نام هوس).
معاوضه جنایت
تماشاگران یک بازی تنیس، روی جایگاهشان در استادیوم نشستهاند و با شلیک توپ به این سو و آن سو، سرشان را همراه با توپ اینطرف و آنطرف میبرند. ولی دوربین چهرهای را وسط جمعیت در قاب میگیرد که بی تفاوت نسبت به بازی، مستقیم به جلو رویاش نگاه میکند. برونو آنتونیِ جنایتکار، راحت میتواند رویابینی عوضی گرفته شود که در رویاهایش غرق شده است و پیرو سنت هیچکاکیِ «معمولی بودن شرّ»، برونو، آدمی از این عادی و معمولیتر نمیتواند باشد.
مثل بسیاری از بهترین تریلرهای دورهاش – مثل غرامت مضاعف یا اورا به قضا و قدر بسپار- نطفهی ماجرا در یک قطار، در بوفهاش و در ساعات شلوغی، شکل میگیرد. یکدفعه خود را میبینیم که با اکراه، برونو و روش بازی کردن با فندکاش را ستایش میکنیم. کاریاش نمیشود کرد، چون متوجه میشویم که «بدمن» ماجرا، جالبتر شخصیت خوب، که زندگیاش به طرز رشکبرانگیزی بی دغدغه و به دور از مشکل و دردسر است، جان میدهد برای ایفای نقش «قربانی»؛ چون قلبا، به همان اندازه که قرار است با او همذاتپنداری کنیم ، ضمنا هیچ چیز هم به اندازهی یک موجود خبیث «متعهد»، ضربان نبض ما را بالا نمیبرد و قوهی تخیل مارا به پرواز در نمیآورد.
رابرت واکر فیلم را از آنِ خود کرده، احساس میکنیم که برای یافتن شخصیتاش، او به طرز خطرناکی بروجود خودش نقب زده… یکی دیگر از آن غفلتهای تلخ «اسکاری» : اسکار آن سال واقعا حق او بود.
خلاصه داستان
برونو آنتونی (رابرت واکر)، موجودی روانی، در قطار با گای هینز (فارلی گرانجر) قهرمان خوشتیپ تنیس آشنا میشود. برونو تمامی خبرهای مربوط به آدمهای معروف را در روزنامههای زرد دنبال میکند و بنابراین میداند که گای خیال دارد با آن (روت رومن)، دختر زیبای سناتور مورتون ازدواج کند. برونو ضمنا میداند که گای هنوز برخلاف میل باطنیاش با دوست دوران کودکیاش میریام (لورا الیوت) سر میکند و میریام هم از آن زنهاست که به پول و پلهی او چشم دارد و حاضر نیست به این راحتیها دست از سرش بردارد.
یرونو یک بده بستان شیطانی و مبتکرانه به گای پیشنهاد میکند: اگر گای حاضر شود پدر بدعمقِ میلیونر برونو را بکشد، او هم حاضر است میریام مزاحم را از سر راه بردارد. جنایتها کاملا از سر هیچ و پوچ به نظر خواهند رسید و پلیس مدرک زیادی در دست نخواهد داشت که بر اساساش پروندهای تشکیل دهد. گای تصور میکند برونو شوخی دارد و در ایستگاه خودش از قطار پیاده میشود. ولی برونو مطمئن است که معامله انجام شده و آستین بالا میزند تا قسمت مربوط به معاملهی خودش را انجام دهد. پس از گشتی در «تونل عشقِ» شهربازی، برونو، میریام را خفه میکند.
ولی وقتی میبیند گای معامله به مثل نکرده، رفته رفته کاسهی صبرش لبریز میشود. برونو، گای را این سو وآن سو تعقیب میکند و برای آنکه از او انتقام گرفته باشد، در صحنهی قتل میریام مدرکی کارسازی میکند که نشان میدهد گای میریام را خفه کرده است در حالی که پلیس به کشف و برملا کردن راز جنایت نزدیک شده، گای به گونهای باید ثابت کند که بیگناه بوده است.
بازیگران
رابرت واکر: دوماهی پس از نمایش عمومی فیلم، رابرت واکر بر اثر اختلالات جسمی درگذشت (بالاخره نتوانسته بود میخواری را کنار بگذارد.) برونو یکی از بهترین هنرنماییهای اوست و «مارک تجاری»اش یعنی آن تنش و طنز تلخ را پای خود دارد. مشکلی که بابیناییاش داشت، باعث شد که در جریان جنگ جهانی دوم از رفتن به جبهه معاف شود ولی همین مسئله به شخصیتاش نوعی شکنندگی بخشید.
زندگی حرفهای او با ازدواجش با جنیفر جونز، هکلاس مدرسهی بازیگریاش، خیلی خوب آغاز شد. ولی پس از آنکه صاحب دو بچه شدند، جنیفر جونز اورا رها کرد وبا دیوید ا.ُسلزنیک، تهیهکننده پرنفوذ بر باد رفته ازدواج کرد که از او یک ستاره ساخت. به گفتهی خودش: «دیوید اُ.سلزنیک زندگی و خانوادگی مرا نابود کرد؛ ولی در برابر چنین مرد پرقدرتی چه کاری از دستات ساخته است؟» واکر بعدا با دختر جانفورد، کارگردان بزرگ فیلمهای وسترن، ازدواج کرد.
وقتی پس از مدتی دختر جانفورد از دستاش شکایت کرد و گفت کتکاش میزند و تقاضای طلاق کرد، جانوین برای واکر پیام فرستاد که بالاخره یک روز روانهی بیمارستاناش خواهد کرد. واکر البته طرفداران خودش را هم داشت ویکی از آنها جودی گارلند بود که به اتفاق در ساعت (1945)، یکی از بهترین فیلمهای آن زمان بازی کرده بودند. واکر پس از آن در وقتی ابرها پراکنده میشوند (1946)، فیلم/ زندگینامهی جروم کرنِ آهنگساز و نشان ونوس (1948) ظاهر شد.
فارلی گرانجر: یکی دیگر از بازیگران خوش سیمای نسلاش، فارلی گرانجر قبلا نیز در طناب (1948) با هیچکاک همکاری کرده بود. پس از بازی در تعدادی درام رمانتیک فراموش نشدنی برای کمپانی MGM، ستارهی بختاش خاموش شد واستعدادش نیز آنقدر نبود که جبران مافات کند و او را رو بیاورد. مدتی در ایتالیا کار کرد (مثلا برای لوکینو ویسکونتی در سنسو) و سپس به آمریکا بازگشت و در تعدادی فیلم فراموششدنی دیگر از جمله جمع اراذل (1968)، پرواز شبانه از مسکو (1973)، اسلشر (1981)، ولگرد (1981) و نقاب مرگ (1984) ظاهر شد.
پاتریسیا هیچکاک: دختر کارگردان، به این خاطر برای این نقش انتخاب شد که شباهت خیلی زیادی به لوراالویت داشت که نقش میریام، همسر بدفرجام گای را ایفا میکرد. لحظهای در فیلم هست که برونو او ار در یک مهمانی میبیند و تصور میکند که همان زنی است که به قتل رسانده و پاتریسیا در دوفیلم دیگر پدرش، وحشت صحنه (1950) و روانی (1960) بازی کرد.
روث رومن: از بازیگران تحت قرارداد برادران وارنر که حضورش در فیلم از الزامات قرار داد هیچکاک بود. زندگی حرفهای او با وجود تعداد زیادی فیلم رده ب که بازی کرد، هرگز اوج نگرفت. از جمله فیلمهایش عبارتند از: پنج قدم تا خطر (1957)، نوع کشتن (1973)، وسوسه (1979)، و روز حیوانات (1977). در سال 1956 او و پسرش جزو تنها بازماندههای فاجعهی غرق کشتی اقیانوسپیمای «آندرآ دوریا» بودند که در رسانههای آن دوران بسیار به آن پرداخته شد.
کارگردان
آلفرد هیچکاک در آن زمان پشت هم تعدادی فیلم ناموفق ساخته بود: طناب (1948)، زیر مدار رأس الجدی (1949)، وحشت صحنه (1950) و برای نخستین بار در زندگی حرفهایاش احساس میکرد نکند قابلیتهایش را از کف داده است. به همین جهت برای اطمینان خاطر، چند پایان متفاوت برای بیگانگان گرفت که در یکی از آنها، مسافری ردای کشیشی بر تن دارد و در یکی دیگر، ندارد.
هیچکاک نگران واکنش منفی کلیسا بود. ضمنا نگران بود مشکل داشتن شخصیت یرونو، با عکسالعمل منفی مخاطبان آمریکایی روبرو شود. از این رو در صحنهی افتتاحیهی فیلم، جرح و تعدیل فراوان صورت داد.
موفقیت تجاری فیلم، آغاز دیگری بود بر عصر طلایی هیچکاک و آثار ماندگاری که در پی آمدند، از جمله: ام را به نشان قتل بگیر، پنجرهی عقبی (هردو در 1954)، شمال از شمال غربی (1959) و شاهکاری بی چون و چرایاش، سرگیجه (1958).
پشت صحنه
- هیچکاک اوایل فیلم، در نقش مسافری که با ویولن سلی سوار قطار میشود، «کارت ویزیت»اش را رو میکند.
- سینه خیز رفتن و آن جدال زیر چرخ و فلک خیلی خطرناک بود. حتی برای آدمی مثل هیچکاک! او به خودش قول داد که دیگر از این جور صحنهها کارگردانی نکند.
- رابرت واکر موقع فیلمبرداری پسرم، جان (1952) ناغافل درگذشت. اجبارا از «اوتی»ها و نماهای درشت بیگانگان در قطار برای تکمیل و پر کردن جاهای خالی فیلم ناتماماش استفاده شد.
- ریموند چندلر نویسندهی معروف، از طرفداران هیچکاک نبود. وقتی هیچکاک برای مذاکره در باب فیلمنامه به در خانهاش رفت، چند لر سرش را از پنجره بیرون برد و فریاد زد: «به اون حرومزادهی خیکی نگاه کن که چطوری داره با تقلا از ماشین پیاده میشه!» خشم چندلر احتمالا موجه هم بود. هیچکاک بیآنکه به کسی بگوید، به طور ناشناس حق و حقوق اقتباس سینمایی کتابهای اسمیت را به مبلغ ناچیز 7500 دلار خرید و چون خودش تهیهکننده فیلم بود، قراردادهای ظالمانهای با همهی دستاندرکاران، از جمله چندلر بست.
نظر منتقدها
کوین تامس (لس آنجلس تایمز): «یک ضیافت ابدی، نمایشی خارقالعاده از مهارت و سلطهی غریب هیچکاک بر رسانهی سینما؛ و کی کمدی سیاه لذت بار.»
بازلی کراوتر (نیویورک تایمز): «آقای هیچکاک یک سکهی جنایت دیوانهوار دیگر به هوا پرتاب کرده و سعی داشته مارا با این توهّم، که خودش بدون اتکا میتواند توی هوا بماند، سیاه کند.»
پلیسها با عجله خود را به شهر بازی میرسانند و تیری به طرف گای که به خطا متهم به قتل شده، شلیک میکنند. گلوله به هدف نمیخورد و در عوض به مسئول چرخ و فلک اصابت مینماید چرخ و فلکی با شکم روی میز کنترل میافتد و عنان دستگاه رها شده و با سرعتی دیوانهوار شروع به چرخیدن میکند. بچهها محکم به هرچه دم دست دارند میچسبند تا پرت نشوند ولی بعضی هم به هیجان آمدهاند و در همان حال گای و برونو برای به چنگ آوردن مدرک جرم –یک فندک- باهم کلنجار میروند.
پیرمرد مکانیکی داوطلب میشود که سینه خیز به زیر چرخ و فلک برود و ترمزش را بکشد. برونو بچهای را به زور بغل میگیرد و سعی میکند او را به طرفی پرت نماید. گای بچه را نجات میدهد ولی خودش به طرز خطرناکی از لبهی چرخ و فلک آویزان میشود. برونو با خشونت و سنگدلی به دستهایش لگد میزند و برای لحظاتی احساس میشود که به زودی گای توی خلاء پرتاب خواهد شد. مکانیک سرانجام دستاش را به ترمز میرساند و آن را فشار میدهد. چرخ و فلک با صدایی گوشخراش و مرگبار از حرکت باز میایستد.
دیدگاهتان را بنویسید