بهترین کارگردانان فیلمهای کمدی
بهترین کارگردانان فیلمهای کمدی
بهترین فیلمهای کمدی ناطق را باید در میان فیلمهای برادران مارکس فیلدز و فیلمهای کم نظیری چون”پاهای یک میلیون دلاری” 1932 و “شش تا از یک قماش” 1943 وسلسله فیلمهای بوب و هوپ و بینگ کراسبی به نام “راه…” جستجوکرد.
در حقیقت برادران مارکس یک دسته سینمایی کامل تشکیل داده بودند. تند تند حرف زدن گروچو لال بازی هاپو و اداهای عاشقانه جیکو (همراه با بازی ساده مارگارت دومونت) ترکیب کاملی پدید می اورد. حتی در نخستین فیلمهای برادران مارکس مانند “نارگیلها” 1929 و “بیسکویت حیوانی” 1930 که چیزی جزء تئاتر فیلمبرداری شده نبود.
سرعت گفتگوها
شیرینکاریهای هاربو ضعفهای فنی فیلم را می پوشاند .گفتگوی شگفت انگیز فصلی از فیلم “بیسکویت حیوانی” که در ان گروچو وهارپو درباره یک تابلو نقاشی گرانبها که گم شه است حرف می زنند به چیزی غیر از یک میکروفون ضبط صوت ویک دوربین فیلمبرداری احتیاج ندارد.
در همه ی فیلمهای خوب برادران مارکس صحنه هایی از این قبیل دیده می شود. وزیر کشوری به نام “فردونیا” است و کاغذی را دردست می گیرد و به هیئت وزیران می گوید: خیلیساده است یک بچه ده ساله می تواند بفهمد .سپس یا صدای اهسته به چیکو می گوید :بدوبرو یک بچه ده ساله پیدا کن من از این کاغذ سر در نمی اورم.
این قبیل گفتگوهای فیلمهای گانگستری گیرایی خاص خود را داشت درست است که بیش از حرف چیزی نبود اما در حقیقت چیزی بیش از حرف بود. می توان گفت که این قبیل گفتگو یک جنبه تماشایی داشت که دوربین بی حرکتی به خوبی می توانست ان را نشان دهد.
اما همراه این قبیل صحنه ها صحنه هایی پر حرکت و پر جوش و جلا نیز وجودداشت که رکورد صحنه های بی حرکت را تعدیل می کرد. مثلا در فیلم” اش اردک” با یک حیله ایینه ای هر سه برادران مارکس را می بینیم که مانند گروچو لباس پوشیده اند وبا بد گمانی دور وبر یکدیگر می گردند.
فیلم “شبی در اپرا”
هارپو نوت یک تصنیف عامیانه را لای دفتر نوت اوپرا می گذارد و سپس دیوانه وار صحنه را در هم می ریزند. یا در فیلم “روزی در مسابقه اسب دوانی” در یک صحنه عمل جراحی گروچو عکسهایی را که با اشعه مجهول از بیمار برداشته اند می خواهد هرپو وچیکو دوان دوان روزهای عصر را برای او می اوردند.
برادران مارکس توانستند تعادل کاملی میان تصویر وصدا ایجاد کنند که فقط صحنه های اجباری هارپ نواختن هارپو وپیانو نواختن چیکو ان را به هم می زد. (“در یکی از فیلمها گروچو که گویی از بیجا بودن این صحنه ها اگاه است ناگهان روبه تماشاگران می کند و می گوید اهای مردم من مجبورم همینجا باشم شما چرا نمی رید توی سالن انتظار یک سیگاری بکشید تا این صحنه تمام یشه! )
با انکه کارگردانان همیشه می کوشیدند بروز برداشتن عکسهای عجیب از چیکو هنگام نواختن پیانو با انتخاب زاویه های جالب با برداشتن درشت نما از انگشتان هارپو واین قبیل کارها به این صحنه ها زندگی ببخشند. بازهم این صحنه ها که اساسا تئاتری بودند بر پرده ی سیما هرگز جان نمی گرفتند. گذشته از این لحظات بازی ماهرانه برادران مارکس نوع خاصی از شوخی ومزاح پدید اورد که برای سینمای ناطق کمال مطلوب بود.
برادران مارکس بازی یکدیگر را تکمیل نمی کردند. اما و.ک.فیلدز به تنهایی بازیگر کامل کمدیهای ناطق بود. گویا ان ادم زبان باز گزافه گویی که شخصیت روی پرده اورا تشکیل می داد، در حقیقت شخصیت واقعی اونیز بود. فیلدز مردی بود با حرکت و اطوار شگفت که به واسطه سالها فقر و فلاکت بدبینی عمیقی در اوریشه دوانده بود .
ازطرفی چون سالها به عنوان بازیگر سیرک وشعبده باز کار کرده و تعلیم یافته بود هر یک از حرکاتش گویی شاهکاری از رقت وظرافت بود. نتیجه عبارت بوداز ترکیب بیمانندی از فریاد های خشم الود و کلمات قصار (هیچ مردی که از سگهای کوچک وبچه بدش بیاید نمی تواند مرد کاملا بدی باشد)
حرکات گویای چهره ودست
بسیاری از شوخیهای تصویری فیلمهای نخستین او از بازیهای روی صحنه او اقتباس شده بود مانند صحنه گلف بازی در فیلم “به من می گویی” 1934 وخوابیدن او در ایوان پر سروصدای پشت خانه در فیلم تحفه است 1934 و حقه بازی پوکر در فیلم “می سی سی پی” 1935.
در فیلمهای فیلدز همیشه یک حالت بالبداهه بودن احساس می شد، گویی حرکات مضحک و شوخیهای لفظی اورا دوربین بر حسب تصادفر ضبط کرده باشد. بیننده احساس می کرد که ممکن است دفعه بعد که فیلم را نمایش می دهند این حرکات وشوخیها در ان نباشد. این امر به فیلمهای اوحالت فیلمهای خبری را می داد.
تماشاگر
تماشاگر احساس می کرد که انچه می بیند امری است که یک بار برای یک ادم واقعی اتفاق افتاده است. ساختمان فیلمهای فیلدز بسیاربود . شلم شوربایی بود از شوخیهای که از چپ وراست در می رفتند.حتی اخرین فیلم او هرگز به مرده رونده 1941 در حقیقت قال توصیف نیست از این جهت که طرح داستان ان مکرر به هم می خورد و تغییر می کند. ولی این فیلم نیز مانند همه فیلمهای فیلدز اکنده از مسخرگی های شگفت و بدیع است.
به دنبال شیشه ویسکی خود از هواپیما بیرون می پرد ودر حال سقوط یک سیگار را با سیگار دازتری که تازه در امده است اندازه می گیرد یا هنگام نزاع با پیشخدمت مهمانخانه می گوید. “من نگفتم که این گوشت سفت است. گفتم امروز ان اسبی را که هر روز پشت در ایستاده بود ندیدم .” در همه فیلمهای فیلدز ابزار کار خاص دید می شد :عصا کلاه حصیری که دائما از دستش در می رفت یا از سرش می افتد. ته سیگاری که لبهای دشنام دهندهی او را می پوشاند.
فیلدز سناریوی غالب فیلمهای خود را شخصا می نوشت وبرای خود نامهای مستعار عجیب انتخاب می کرد. شاید هیچ کس مانند خود او نمی توانست امکانات سینمایی را که در شخصیت او نهفته بود تشخیص دهد یا حوادثی را که او با چشمان براق وعصای چرخان خود از میان انها می گذشت به تصویر در اورد.
شوخی فیلدز نیز مانند شوخی برادران مارکس وویل راجرز و بوب هوپ لفظی بود. اما چیزی که بازی اورا مشخص و ممتاز می ساخت. بینی کوفته و قیافه خشم الود وبیگناهی دزدانه ای بود که با همه گفته ها و حرکات اوهمراه بود.
دیدگاهتان را بنویسید