#


فیلم برخورد نزدیک از نوع سوم

فیلم برخورد نزدیک از نوع سوم
12 فوریه 2017 بدون نظر 3343 بازدید

فیلم برخورد نزدیک از نوع سوم

مروری بر فیلم برخورد نزدیک از نوع سوم

 

کارگردان: استیون اسپیلیرگ. نویسنده‌ی فیلم‌نامه: اسپیلبرگ؛ براساس کتاب تجربه‌ی بشقاب پرنده (1972) نوشته‌ی دکتر آلن جی هاینک. بازیگران: ریچارد دریفوس (روی نپری)، فرانسو اُتروفو (کلود لاکومب)، تری گر (رانی نیری)، ملیندا دیلون (جلین گایلر)، باب بالابان (دیوید لافلین)، جی. پاتریک مک نامارا (مدیر پروژه)، وارن جی. کمرلینگ (وایلد بیل)، فیلیپ دادز (ژان کلود)، کری گانی (بری گایلر)، شان بیشاب (براد نیری)، آدرین کمپیل (سیلویا نیری)، جاستین دریفوس (توبی نیری). تهیه کنندگان: جولیا فیلیپس، مایکل فیلیپس. محصول: کمپانی‌های کلمبیا و برادران وارنر. مدت 132 دقیقه بودجه: 20 میلیون دلار. فروش 1/171 میلیون دلار.

اسکارها

بهترین فیلمبرداری: ویلموس ژیگموند

بهترین تدوین صدا و جلوه‌های صوتی: فرانک وارنر، رابرت نادسن، رابرت جی گلوس، وان مک داگل، جین سی،کانتاما.

نامزدهای اسکار

بهترین بازیگر زن نقش دوم: ملیندا دیلون.

بهترین کارگردان استیون اسپیلبرگ

بهترین تدوین: مایکل کان

بهترین موسیقی اریژینال: جان ویلیامز.

بهترین طراحی صحنه و دکور: جو آلوز، دانیل ا. لومینو، فیل آبرامسن.

بهترین جلوه‌های ویژه: روی آربوگاست داگلاس ترامبال، ریچارد یورسیچ

سایر برندگان اسکار 1977

بهترین فیلم: آنی هال

بهترین کارگردان: وودی آلن (آنی هال).

بهترین بازیگر مرد: ریچارد دریفومن (دختر خداحفظی)

بهترین بازیگر زن: دایان کیتون (آنی هال)و

بهترین بازیگر مرد نقش دوم: جیسون رودباردر (جولیا)

بهترین بازیگر زن نقش دوم: ونساردگریو (جولیا)

صورت واقعی قصه‌های پریان

فیلم برخورد نزدیک از نوع سوم

آن موسیقی سحرآمیز، آسمانی پرستاره، نورهایی که می‌رقصند و چشمک می‌زنند و قله‌ی کوهی عظیم و آتشفشان مانند، که شخصیت‌های فیلم به طرز مرموزی به سویش کشیده شده‌اند، پس زمینه‌ی مهم‌ترین فیلم علمی / تخیلی معاصر را تشکیل می‌دهد. یکی از آن فیلم‌هایی که سبک کلاسیک‌های علمی/ تخیلی دهه‌ی 1950 را خیلی خوب ضبط کرده و انتقال داده است. آمیزه‌ای از روزی که زمین از حرکت بازایستاد (1951) و شمال از شمال غربی (1959)، برخورد نزدیک ما را غرقه در خوشی و سعادتی سحرآمیز می‌نماید.

بازیگران

ریچارد دریفوس: در برخورد نزدیک از نوع سوم دریفوس با بازی با پوره‌ی سیب‌زمینی‌اش تصویر خود را در ذهنیت مشترک ما حک کرد. وی قبل از آن با هنرنمایی فوق‌العاده‌اش در نقاشی‌های دیواری آمریکایی (1973)، کارآموزی ادی کراویتز (1974) و دختر خداحافظی (1977) که به خاطرش اسکاری هم برد نظر ما را به سوی خود جلب کرده بود و بعدها این کار را با مردان حلبی (1987) هم ادامه داد. دریفوس چند سالی با مشکل اعتیاد دست و پنجه نرم می‌کرد و وقتی سرانجام خود را از شر آن خلاص نمود با آس و پاس در بورلی هیلز دوباره عالم سینما بازگشت. وی این اواخر در یک سریال تلویزیونی، جوانمرگ به نام آموزش مکس بیکفورد در نقش یک استاد رئوف و مهربان ظاهر شد.

خلاصه داستان

پسر بچه‌ای (کری گانی) از خواب بیدار می‌شود و می‌بیند میمون اسباب‌بازی سح‌زن و سایر اسباب‌بازی‌هایش در اتاق خواب‌اش به راه افتاده و قیل و قالی به راه انداخته‌اند در حالی که مادرش صدایش می‌زند، پسرک انکار سورپریزی منظرش باشد. شاد و خوشحال به طرف حیاط می‌دود با روی نیروی برقکار (ریچارد دریفوس) از طرف شرکت‌اش تماس می‌گیرند و مأمورش می‌کنند درباره‌ی قطع برق منطقه تحقیق کند.

«روی» توی جاده و در حال رانندگی، از نور خیره کننده یک بشقاب پرنده مادر چشم‌هایش خیره می‌ماند نیری از فکر اتفاقی که در شرف وقوع است، تقریباً عقل‌اش را از دست می‌دهد و تلاش‌اش برای جنسیت بخشیدن به ذهنیات سمج درونی‌اش خانواده‌اش را به وحشت می‌اندازد؛ و این کار را ابتدا با کرم ریش‌تراشی، سپس با پوره‌ی سیب‌زمینی و دست آخر با گل و لای توی حیاط انجام می‌دهد. او فریاد می‌زند: «من باید بدانم» در همین حال مأموران امنیتی کوشش می‌کنند تا با پخش گازهای کشنده مردم را از فکر پسرک کشیدن از آن منطقه منصرف نمایند.

دانشمندی فرانسوی از یک سلسله نت‌های موسیقی راز گشایی می‌کند که به سفر بشقاب پرنده‌ها به سیاره‌ی ما ربط دارند و به کمک همان نت‌هاست که به بشقاب پرنده‌ی مادر را که نیت‌های خیر هم دارد، به طرف زمین جلب می‌کند. وقتی بشقاب پرنده بر زمین می‌نشیند، روی و داوطلبان دیگر توسط موجودات فرشته گونه‌ی فضایی مورد استقبال قرار می‌گیرند و همراه با یک نوای موسیقی بهشتی به پرواز درمی‌آیند.

توضیح: اسپیلبرگ که از قسمت میانی فیلم راضی نبود و به نظرش آشفته و نامفهوم می‌رسید، فیلم را دوباره تدوین و در سال 1980 تحت عنوان نسخه‌ی ویژه وارد بازار کرد.

فرانسوآ تروفو: کارگردان فرانسوی، با برخورد نزدیک برای نخستین بار در فیلمی آمریکایی بازی می‌کرد. انتخاب‌اش متناسب با نقش‌اش بود چون تروفو در فیلم‌های خودش نیز حیرانی و شگفتی آدم ها را در زندگی‌های روزمره‌شان نشان می‌دهد. تروفو به خاطر سه گانه‌ای که درباره‌ی جوانی رویابین به نام آنتوان دو آنل (و در واقع خودش) ساخته و ژان – پی‌یر لئو نقش‌اش را ایفا می‌کند، شهرت دارد. حضور تروفو در برخورد نزدیک نوعی جهانشمولی به فیلم بخشیده است.

ملیندا دیلون: به خاطر بازی‌اش در برخورد نزدیک و بعداً در بدون قصد ارتکاب جرم (1981) نامزد جایزه‌ی اسکار شد. از آن زمان تا به امروز دیگر عملاً خبری از او نیست و از عالم سینما ناپدید شده است.

تری‌گر: همسر با تجربه‌ی برخورد نزدیک زندگی حرفه‌ای پرباری داشت. پس از تیپ‌سازی‌هایش در مکالمه و فرانکنشتین جوان (هر دو در 1974) و نقش‌هایی مهم در فیلم‌های معتبر دیگر، به خاطر بازی‌اش در توتسی (1982) نامزد اسکار شد. بخش اعظم فعالیت‌اش در این بیست سال اخیر به تلویزیون محدود بوده است.

پشت صحنه

فیلم‌نامه را در اصل پل شریدر نوشت ولی از آنجا که اسپیلبرگ تغییرات زیادی در آن داد اجباراً و بی‌رودربایستی اسپیلبرگ نام خودش را در عنوان‌بندی به‌عنوان فیلم‌نامه نویس آورد.

در برخورد نزدیک، «ستارگان» سایر فیلم‌های اسپیلبرگ و دوستان‌اش نقش‌هایی گذری دارند از جمله روبات – R2 D2 که در جنگ‌های ستاره‌ای (1977) نقش دارد و کوسه‌ی آرواره‌ها (1975) که وقتی جولین در مخفیگاه‌اش در کوهستان برای نخستین بار سفینه‌ی مادر را می‌بیند، قابل رویت است.

صحبت ارجاع به خود و دوستان پیش آمد، وقتی روی نیری مقاله‌ای درباره‌ی بشقاب پرنده‌ها را از توی روزنامه قیچی می‌کند، دو مطلب نیز درباره‌ی جنگ‌های ستاره‌ای در کنارشان به چشم می‌خورند.

اسپیلبرگ سر و شکل سفینه‌ی مادر را از پالایشگاهی نفتی الهام گرفت که در هند موقع فیلمبرداری دیده بود.

ویلموس ژیگموند مدیر فیلم‌برداری، صحنه‌های موجودات فضایی را مخصوصاً زیادی نور داد تا مبهم و نامشخص به نظر برسند. وقتی جولیا فیلیپس تهیه کننده، فیلم را دید تصور کرد ژیگموند خراب کرده و دستور داد نگاتیوها را دوباره چاپ کنند. روز بعد، ژیگموند خشمگین دوباره به لابراتور دستور داد که فیلم را همانطور که ابتدا خواسته بود ظاهر نمایند.

 

کارگردان

با آنکه ما برخورد نزدیک را دوست داریم ولی کارگردانش، استیون اسپیلبرگ، آن را دست کم می‌گیرد. اسپیلبرگ که حالا دیگر بزرگ شده و خودش هم بچه‌هایی دارد، می‌گوید: بیست سال بعد، به برخورد نزدیک نگاه می‌کنم و مقدار زیادی ساده‌لوحی و ساده‌انگاری در آن می‌بینم؛ جوانی‌ام را می‌بینم، خوش‌بینی نسنجیده‌ام را می‌بینم و می‌بینم که چقدر تغییر کرده‌ام به برخورد نزدیک نگاه می‌کنم و سفر پر فراز و نشیب و آرمان گرایانه و دلچسب مردی را می‌بینم که برای دنبال کردن رویاها یا وسوسه‌هایش، از همه چیز چشم می‌پوشد… در سال 1997 هرگز برخورد نزدیک را به روش 1977 نمی‌ساختم…

منظورم این است که این حُسن و امتیاز بزرگ جوانی بود. این همان فیلمی است که وقتی آن را می‌بینم، پیر شدن‌ام را حس می‌کنم.» ولی سحر و جادوی فیلم باقی مانده است. دقت اسپیلبرگ به جزئیات از دیدگاه جولیا فیلیپس تهیه کننده به دور نمانده که درباره‌ی کارگردان پر حوصله‌اش می‌گوید: «خیلی از کارگردان‌ها به نکات زیر فیلم‌شان توجه دارند ولی هیچ کارگردانی به خوبی اسپیلبرگ سیرک‌اش را این قدر خوب نمی‌گرداند.» او چند سال بعد، همان مضمون برخورد نزدیک را در ئی.تی: موجود ماورا زمینی (1982) بسط و گسترش خواهد داد.

برخورد نزدیک رکوردار استفاده از فیلمبردار و مدیران فیلمبرداری است اگر آنهایی را هم که روی نسخه‌ی ویژه فیلم کار کرده‌اند به حساب آوریم، می‌کند یازده نفر.

قرار بود چی بشه، چی شد

نقش روی نیری ابتدا به استیو مک کوئین، داستین هافمن و جین هکمن پیشنهاد شده بود.

جملات به یاد ماندنی

«هر ماه آسمان بر سرم خراب می‌شود و به خود می‌آیم و می‌بینم دل‌ام می‌خواهد فیلمی دیگر بسازم.»

اسپیلبرگ

«فکر می‌کنم که اینترنت بر تمامی صنعت‌های سرگرمی تاثیری عمیق خواهد گذارد، همه‌ی ما کارهایمان را از دست می‌دهیم و به اینترنت روی می‌آوریم و سعی می‌کنیم که مخاطبان خود را از آن طریق دست و پا کنیم.»

اسپیلبرگ

«فکر نمی‌کنم بازیگری در سینما، الزاماً نوعی موفقیت تکنیکی باشد. ستاره شدن در عالم سینما، رفاقتی است که بین مخاطب و بازیگر به وجود می‌آید. مثل زمانی که به کسی برمی‌خورید و در آنی بین شما ارتباط برقرار می‌شود.»

ریچارد دریفوس

نظر منتقدها

وینسنت کنبی (نیویورک تایمز): «40-30 دقیقه‌ی آخر لُب کلام فیلم را در خود خلاصه دارد… این سکانس که زیباتر از آن را از 2001؛ اودیسه فضایی به این سو ندیده‌ام، طوری طراحی شده که یک تجربه‌ی مذهبی از نوع سوم را به بیننده انتقال دهد.»

وقتی شرکت برق، کارمندش روی نیری را به مأموریت می‌فرستد تا درباره‌ی قطع برق منطقه تحقیق نماید، روی در جاده راه گم می‌کند. در حالی که سرش را توی نقشه‌ای فرو برده، با خود می‌خندد و می‌گوید: «کمک گم شده‌ام» دیری نگذشته که توده‌ای نور در پشت سرش ظاهر می‌شود. او که در بدو امر تصور کرده نور به اتومبیلی تعلق دارد که به او نزدیک می‌شود به طرف نور دست تکان می‌دهد ولی در عوض، نور شدت می‌گیرد و همچون موشکی به بالای سر وانت‌اش صعود می‌کند.

او که تکان خورده، مثل فنر از جا می‌برد. نور چراغ قوه‌اش به تعدادی صندوق پستی کنار جاده می‌افتد که تکان می‌خورند و انگار زلزله آمده باشد، عقب و جلو می‌روند ناگهان نوری خیره کننده او را فرا می‌گیرد و اشعه‌های رنگی در پشت سرش ظاهر می‌گردند و صدای موسیقی بلند فضای درون وانت را پر می‌کند. سپس همانطور که ناگهان آن سر و صدا و آشفتگی به وجود آمده بود، ناگهان فروکش می‌کند و سکوت کَر کننده‌ای برقرار می‌شود که فقط پارس سگی در دور دست آن را می‌شکند.

درست زمانی که روی تصمیم گرفته به راه‌اش ادامه دهد، از شیشه‌ی جلوی اتومبیل‌اش شیء پرنده‌ی عظیمی را می‌بیند. ستون نور تندی از درون آن شیء بیرون می‌تابد. سپس ناغافل همه چیز به شکل عادی‌اش باز می‌گردد، رادیو روشن می‌شود و او سیل اختیاری به گوش‌اش

برچسب ها برچسب‌ها:, , ,
به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *