الیزا دولیتل (ادری هپبورن)، دختر گلفروش محلههای پائین لندن، وقتی جلوی اپراخانه متوجه میشود هنری هیگینز زبانشناس، لهجه انگلیسی افتضاح او را دستمایه تحقیقاش قرار داده، خیلی بهش برمیخورد. اما با این حال، فردا صبح، خودش را به درِ خانه هینگینز میرساند و از او تقاضا میکند تا طوری حرف زدن یادش بدهد که بتواند در محله اعیانی ((میفر)) گل بفروشد. همکار هیگینز، کلنل پیکرینگ (ویلفرد هاید وایت) با او شرط میبندد که هینگینز نمیتواند شش ماهه از الیزا یک دوسش بسازد. هیگینز، شرط را قبول میکند و با وجود مقاومت الیزا و داد و فریادش، کار را شروع میکند.
الیزا در خانه هیگینز، ساکن میشود و دیری نگذشته که پدر حسابگر الیزا (استنلی هالووی) سر و کلهاش پیدا میشود تا هیگینز را تیغ بزند و 5 پوندی از او بگیرد. نخستین تمرین عمومی الیزا برای سنجیدن میزان پیشرفتاش، در میدان مسابقه اسبدوانی ((اسکات)) صورت میگیرد. با آن که از لحاظ سر وشکل فوقالعاده شده ولی مهارتهای محاورهایاش، هنوز مشکل دارد. با این وجود، توجه فردی (جرمی برت) جوانی بااصالت ولی بیبضاعت را به سوی خود جلب میکند.
پس از آن که الیزا از دیدار با او سرباز میزند، فردی در محله و خیابانی پرسه میزند که الیزا در آن زندگی میکند. هیگینز موفق میشود الیزا را کاملا تغییر دهد و با این کار، الیزا را شیفته خود میکند. ولی هیگینز خودخواه خالی میکند و او را ترک مینماید. اما هیگینز موفق میشود الیزا را کاملا تغییر دهد و با این کار، الیزا را شیفته خود میکند. ولی هیگینز چنان از موفقیت خود سرمست شده که متوجه عشق الیزا نمیشود. الیزا پس از مجلس بالماسکه سفارتخانه، خشم خویش را سر هیگینزِ خودخواه خالی میکند و او را ترک مینماید. اما هیگینز که نادانسته به شدت به او عادت کرده، فراق او را نمیتواند تحمل کند و حالا این مرد پوستکلفت باید غرورش را زیر پا بگذارد و برای به دست آوردن او دنبالش برود.
کارگردان: جورج کیوکر. فیلمنامه: آلن جیلرنر؛ براساس پیگمالیون، نمایشنامه جورج برنارد شاو. شعر: آلن جی لرنر. موسیقی: فردریک لو. تهیهکننده: جک ال.وارنر. بازیگران: ادری هپبورن (الیزا دولیتل)، رکس هریسون (پروفسور هنری هیگینز)، استنلی هالووی (آلفرد دولیتل)، ویلفرد هاید وایت (کلنل هیو پیکرینگ)، گلادیس کوپر (خانم هیگنز)، جرمی برت (فردی)، تئودورا بیکل (زولتان کارپاتی)، مونا واشبورن (خانم پیرس). مدت: 170 دقیقه. بودجه: 17 میلیون دلار. فروش: 34 میلیون دلار.
اسکارها:
قبل از آنکه بانوی زیبایی من را به عنوان فیلمی اُمّلی که مادربزرگتان کشته و مردهاش بود، رد کنید، این را در نظر داشته باشید که قهرمان ماجرا، دختر آلاخون والاخونی است با پدری بیخیال و خوشگذران، که عمهاش را فک و فامیل به خاطر کلاه حصیریاش، کشتنهاند، و خاطرخواهش، مردی مجرد است که دو برابر او سن دارد و تهدیدش میکند اگر به خواستهاش تن ندهد او را کتک میزند. حالا به اینها شاهکارترین ترانههایی را که در موزیکالی شنیدهاید، و دیالوگهای تیز و شوخِ برنارد شاو و هنرنمایی رکس هریسون در نقش پروفسور هیگینز را هم اضافه کنید.
ادری هپبورن، بیتردید، جذاب است (درکدام فیلم،نیست؟) ولی لب زدنش موقعِ خواندنِ ترانهها شوکه میکند. مدتی طول میکشد تا به هپبورن به عنوان خوانندهای سوپرانو عادت کنیم. این آخرین نمونه از موزیکالهای سبک قدیمی هالیوودی است که در آنها این جور تکنیکها عادی بود. احتمال دارد دقت به لب زدن هپبورن، شما را متوجه دکورها و لباسهای دورهی ادوارد (پادشاه بریتانیا) که توسط سیسیل بیتن طراحی شدهاند، نکند. سکانس میدان مسابقه اسبدوانی در اسکات که همه چیز در آن، به خصوص لباس ها، سیاه و سفید طراحی شده، حیرتانگیز است.
موسیقی و ترانههای بانوی زیبای من، ساخته آلن جیلرنر و فردریک لو، از جمله عبارتند از: اونطوری محشر نیست؟، یه خورده شانس، پارون در اسپانیا، میتونم همه شب برقصم، تو خیابونی که تو توش زندگی میکنی، فردا صبح ازدواج میکنم و به قیافهاش عادت کردهام.
وقتی جک وارنر از جورج کیوکر خواست تا بانوی زیبای من را کارگردانی کند، کیوکر این دست و آن دست نکرد: ((باشه. حتما. انتخاب هوشمندانهای کردهای.)) ولی او از ایدهی فیلمبرداری در انگلستان استقبال نکرد: (( اونا همیشه به خاطر فنجونِ چاییشون دست از کار میکشن.)) از این رو، در همان هالیوود و با زحمت زیاد، لوکیشنها را داخل استودیو بازسازی کردند. در حالی که همکاری کیوکر و طراح صحنه و دکور و لباس، ظاهرا مؤدبانه به نظر میرسید، اما از همان ابتدا اختلافات فردیشان توی چشم میزد. و این اختلافات حتی پس از آنکه همکاریشان به فیلمی درخشان منجر گردید، ادامه یافت.
قضیه در مورد بازیگرها، برعکس، به خوبی و خوشی جلو رفت. به خصوص رکس هریسون که از کمالگرایی کیوکر خیلی خوشاش آمد: ((او از تمامی قابلیتها و استعدادهای بازیگر استفاده میکند و اجازه نمیدهد که تنها روی تکنیک خود حساب کرده یا سمبلکاری کنند. کارهایی که او برای من انجام داد، فوقالعاده مهم بود.)) کیوکر سرانجام اسکاری را که دنبالاش بود با همین فیلم به چنگ آورد و موقع دریافت جایزه، در حالیکه جلوی گریهاش را میگرفت، اعترا کرد: ((این بیش از هر جایزهای که تا به حال گرفتهام، برایم اهمیت دارد.)) کیوکر، کاترین هپبورن را در تعدادی از بهترین فیلمهایش، از جمله اینها، راهنمایی کرد: تعطیلات (1938)، داستان فیلادلفیا (1940)، دنده آدم (1949)، و پت و مایک (1952).
او یکی از شاهکارهای هالیوودی، زنان (1939) را ساخت و یکی از بهترین بازیها را از جودی گارلند در ستارهای متولد میشود (1954)، از او گرفت. پس از اشارت کلارگ گیبل به ویژگیهای خصوصی زندگی کیوکر و سرباز زدن از کارگردانی شدن توسط او، کیوکر را از جمع عوامل برباد رفته حذف کردند و از آن پس، کیوکر واقعا نتوانست از این ضربهی مهلک بهبود یابد. وی تا پای مرگ به فیلمسازی ادامه داد و آخرین فیلماش، ثروتمند و مشهور (1981) را در 82 سالگی تکمیل کرد.
قرار بود چی بشه، چی شد
نقش الیزا، به طور طبیعی باید نصیبِ جولی آندروز میشد ولی وارنر حساب گیشه را میکرد و برای تضمین فروش فیلم، هپبورن را انتخاب کرد. برای نقش هیگینز، کیوکر پیتر اوتول را میخواست، حال آنکه وارنر به فکر کری گرانت بود و جیمز کاگنی را برای نقش پدر الیزا در نظر داشت. کیوکر به شدت رنجیده بود که گرانت در 1954، بازی در ستارهای متولد میشود را رد کرده، از این رو در نهایت، رکس هریسون انتخاب شد.
احتمالا یکی از آن ستارههایی هستم که به طور منطقی، نباید سروکارم به عالم سینما میافتاد؛ در تمامی مراحل زندگی حرفهای، تجربه کم داشتم.
ادری هپبورن
اکثر موزیکالها، چیزهای احمقانهای هستند. از دیدگاه من، بانوی زیبای من، نمایشنامهای است که موسیقی همراهیاش میکند. اگر به بانوی زیبای من به عنوان موزیکال نگاه میکردم، خودم را برای ساختناش به زحمت نمیانداختم.
جورج کیوکر
جیمز براردینلی (ریویوز): ((کمتر ژانری مثل موزیکال تا به این حد سحرآمیز، و کمتر موزیکالی مثل بانوی زیبای من، اینقدر هوشمندانه و پرشور است. اگر این یک کلاسیک است به خاطر آن نیست که متخصصان گندهدماغ سینمایی این برچسب را رویش زدهاند؛ چون لذتی بود ک باید تجربه میشد و همیشه چنین تجربه لذتبخشی نیز باقی خواهد ماند.))
باب وکس (فلیپ ساید): ((حتی ادری هپبورن نیز نمیتواند در جلد شخصیتی فرو رود که جولی اندروز به خاطرش به دنیا آمده بود؛ و به همین دلیل نیز این فیلم تجربهای نصفه – نیمه باقی خواهد ماند.))
شب مهمانی سفارت است و پیکرینگ حسابی نگران چون الیزا قبلا در نخستین حضور عمومیاش در ((اسکات))، با پرتپلاگوییهایش، آبروریزی کرده بود. در حالی که پیکرینگ و هیگینز هیجانزده و دلواپس، در هالِ خانه قدم میزنند، ناگهان از حرکت باز میایستند تا وجودی را در بالای پلهها نظارهگر شوند.
این الیزا است با تمامی شکوه و وقارِ یک شاهزاده خانم. آوای موسیقی والس به گوش میرسد و الیزا، سر برافراشته و با گردنبندی درخشان، آهسته از پلهها فرود میآید. هیگینز از رویتِ مخلوقاش حیرتزده بر جای مانده. پیکرینگ به الیزا کمک میکند تا با آن جامه بلند از پلهها پائین بیاید، دارند از در خارج میشوند ولی الیزا ایستاده و تکان نمیخورد. میداند که تصویر کامل نیست. هیگینز سرانجام دوزاریاش میافتد. هیگینز به طرفاش میرود و بازویش به طرفاش میبرد. الیزا دست در بازوی او میاندازد و خارج میشوند. الیزا از کنار کارکنان حیرانزده خانه، که چند ماهی شاهد تغییرات او بودهاند، عبور میکند، به این میگویند یک لحظهی ((سیندرلایی))!
گلوریا هاردی یکی از بازیگران جوان و بااستعداد ایرانی-فرانسوی است که در طی چند سال…
مهسا طهماسبی یکی از بازیگران جوان و پر استعداد سینما و تلویزیون ایران است که…
مقدمهای بر سینمای معاصر ایران سینمای ایران در سالهای اخیر تحولات زیادی را تجربه کرده…
حمله موشکی اخیر سپاه پاسداران به اهداف نظامی اسرائیل، بار دیگر موضوعاتی را در حوزه…
مارتین مول یکی از هنرمندان چندوجهی و تاثیرگذار در عرصه کمدی و هنرهای نمایشی است.…
سریال گاندو که به تازگی از شبکه سه سیما پخش شده است توانسته است طرفداران…