تهیهکننده و کارگردان: فرانسیس فوردکاپولا. نویسندگان فیلمنامه: جان میلیوس، مایکل هر (قسمتهای روایی)؛ براساس داستان قلب تاریکی نوشتهی جوزف کنراد. بازیگران: مارلون براندو (سرهنگ والتر کورتز)، رابرت دووال (سرهنگ ویلیام ((بیل)) کیلگور)، مارتین شین (سروان بنجامین ال.ویلرد)، فردریک فارست (((شف)) هیکس)، آلبرت هال (چیف فیلیپس)، سام باتمز (تفنگدار لنس بی.جانسون)، لارنس فیشبورن (تفنگدار تایرون میلر)، دنیس هاپر (عکاس / خبرنگار)، جی.داسپرادین (ژنرال کورمن)، هریسون فورد (سرهنگ لوکاس)، جری زایمر (جری)، اسکات گلن (سروان ریچارد کلبی)، بو بایرز (سرگرد دژبان). محصول کمپانی یونایتد آرتیستز. مدت 139 دقیقه. بودجه 5/31 میلیون دلار. فروش 4/83 میلیون دلار.
سایر برندگان اسکار 1979:
از فراز ردیف درختها و با صدای خفهی چرخش پرههای هلیکوپتر و ترانهی فراموش نشدنیِ The End گروه ((دورز))، قدم به ویتنام میگذاریم. گرد و غباری به آسمان میرود و ناگهان ابری از ((ناپالم))ای رنگین آسمان را میپوشاند. سروصدای پرهی هلیکوپتر جای خود را به صدای چرخش یک پنکهی سقفی میدهد و سروصورت وارونهی مارتین شین (در نقش سروان ویلرد) نمایان میشود. هموست که نخستین خط دیالوگ فیلم را ادا میکند : ((آه، سایگون… هنوز در سایگونام.)) جریان بیامان و خلسهآور صدا و نور و خشونتِ این فیلم تکاندهنده به ما میقبولاند که حس و حال و جنس و شکل جنگ ویتنام همین طورها بوده است و همین به نوبهی خود کافی است تا از فیلم اکسپرسیونیستی کاپولا یک شاهکار سازد.
برخی به خاطر آنکه او نتوانسته داستانی منجسم را تعرف کند یا به گونهای عمیقتر به مضامین اصلی خود بپردازد، فیلم را اثری آشفته قلمداد کردند و خود کاپولا نیز به این خاطر که در نهایت توانسته ان پایان آخرزمانیِ مورد اشاره را پیاده کند، از فیلماش ایراد گرفت. مأموریت ویلرد برای ((تمام کردن کارِ)) پرافتخارترین نظامی ارتش، سرهنگ کورتز دیوانه ک به عنوان یک سرباز منفعل ولی به منزلهی یک سلحشور بیرحم، نفوذ و شهرت زیادی پیدا کرده، نتوانست ایدههای فیلم را به هم گره بزند. بیست و دو سال پس از نمایش اولیهی فیلم، کاپولا و همکاراناش دوباره روی فیلمشان کار کردند و بازگشت اینک آخرالزمان را عرضه کردند تا بدین ترتیب تکههای جا افتاده را سر جایش بگذارند و مضمونهای مبهم فیلم را آشکارتر بیان کنند. ولی باز بینندهها در مورد دستاوردهایش شک و تردیدهایی داشتند و آنچنان که باید از فیلم استقبال نکردند.
حالا، بدون توجه به این مسئله که شما کدام ورسیون را تماشا میکنید، اینک آخرالزمان فیلمی است حیرتآور که از بسیاری جهات موفق است: از آن حملهی رعبآور هلی کوپترها با نوای کوبندهی اپرای واگنر گرفته تا نمایش پرزرق و برق در دل جنگل، کاپولا تصاویر و لحظاتی فراموش ناشدنی آفریده و داستانی ترسناک و پرفراز و نشیب تعریف کرده است. وقایع و حوادث سوررئال فیلم و تصویر بیرحمانهای که از جنگ نشان میدهد، اینک آخرالزمان را به تجربهای موفق و پیروزمندانه تبدیل کرده؛ موفقیتی که به خصوص به روشی برمیگردد که کاپولا توانسته بده / بستان سربازها در طول سفرشان و بر روی رودخانه تا قلب تاریکی، به توصیف درآورد.
حکایت بزرگبینیهای کاپولا، سکتهی قلبی مارتین شین و رفتار ((براندو گونهی)) براندو، الهامبخش مستندی خارقالعاده و یک نمایش کمدی کستقل شد. در حالی که فیلم را تماشا میکنیم، ناخواسته به یاد بساطی میافتیم که در پشت صحنه جریان داشته. به جای آنکه آن مسایل حواسمان ار پرت کند، به لذتمان از تجربهی بازبینی این فیلم، اضافه میکند. درست است که این فیلم دربارهی ویتنام بوده ولی ضمنا خروار / خروار از دورانی بلندپروازانه در هالیوود حکایت دارد و از افراط کاریهایی که گاه به هنر منتهی میشده است.
به سروان ویلرد (مارتین شین) – که تا اینجای کار به اندازهی کافی از خشونت و بیرحمیهای جنگ لطمه خورده – مأموریت میدهند تا سرهنگ والتر کورتز (مارلون براندو) قهرمان جنگی را بیابد و به زندگیاش پایان دهد. ویلرد که توسط نیروهای پرقدرتتر از حس وظیفهشناسی به اعماق جنگل کشانده شده، به اتفاق ((چیف)) (آلبرت هال)، ((شف)) (فردریک فارست)، لنس (سام باتمز) و میلر، که در محلههای فقیر نیویورک بزرگ شده و نقشاش را لارنس فیشبورن چهارده ساله بازی میکند، با قایقی بزرگ عازم این مأموریت میشوند. سفر آنها همراه با نوای راک اندرول و برای پیدا کردن سرهنگ کورتز اسرارآمیز، با حوادث مختلفی نقطهگذاری شده و بیش از آنکه پیشروی به طرف شمال رودخانه باشد، نقب زدنی وحشتناک به درون تاریکیهای وجود بشر است. در پایان ویلرد با سلحشور دیوانه در مخفیگاهاش – جایی که پیروان او را همچون ربالنوعی میپرستند – روبرو میشود و سپس در حالی که بومیها گاوی را قربانی میکنند، ویلرد نیز کورتز را به قتل میرساند.
رابرت دووال: در اینک آخرالزمان نمیتوانید چشم از رابرت دووال در نقش سرهنگی یاغس بردارید که هک میخنداند و هم به وحشت میاندازد. وی با همان هنرنمایی کوتاه ولی پرقدرتش، سایهی خود را بر کلِ فیلم انداخته است. دووال بیشک یکی از بزرگترین بازیگران معاصر است که در نقش هایی فراموشنشدنی ظاهر شده: در پدرخوانده 1 و 2 (1972 و 1974) در نقش مشاور و وکیل خانواده، در سانتینی بزرگ (1979) در نقش یک خلبان جنگی کهنهکار و دیوانه، در اعترافات واقعی (1981) در نقش برادر شریف و کارآگاهِ یک کشیش اعظمِ مجنون و در بخششهای محبتآمیز (1983) در نقش یک خواننده کانتری میوزیک.
فرانسیس فورد کاپولا زمانی اعلام کرد: ((اینک آخرالزمان دربارهی ویتنام نیست؛ خود ویتنام است.)) با آنکه این اظهارنظر خیلیها را عصبانی کرد، ولی شک نیست که کاپولا فیلمی عالی، فراموشنشدنی و از لحاظ تصویری، نفسگیر ساخته است. کاپولا از آن آدمهایی نبود که سنگهای کوچک بردارد و برای تهیهی فیلم هر چه دارایی داشت رهن گذاشت تا بودجهی فیلم را تأمین کند. البته لطمهای که از لحاظ روحی خورد از این هم شدیدتر بود.
او چند بار در جریان فیلمبرداری تهدید به خودکشی کرد و کنار آمدن با براندوی دمدمی مزاج نیز دست کمی از دست و پنجه نرم کردن با توفانهای منطقه را نداشت که مدام تمامیت خود فیلم را تهدید میکردند و گاهی نیز واقعا چنین کردند: یک بار توفان دکورهای فیلم را به طور کامل نابود کرد که مجبور شدند دوباره آنها را بسازند. کاپولا در جریان تولید فیلم حدود 50 کیلویی لاغر شد. میزان بلندپروازیهایش فراتر از آن میرفت که از عهده پیاده کردنشان برآید. در سال 1979 در کنفرانس مطبوعاتیاش در جشنواره کن اعلام کرد: ((مقدار زیادی پول و وسیله در اختیار داشتیم؛ ساختن این فیلم کاری حماسی بود و مثل خود فیلم پیچیده.)) و همین درام انسانی بود که الهامبخش الینور کاپولا (همسر کارگردان) برای ساختن قلبهای تاریکی: آخرالزمان یک کارگردان (1991)، مستندی شد که به وقایعنگاری تولید این فیلم میپردازد.
قرار بود چی بشه، چی شد
کاپولا، ایفای نقش اصلی را به آل پاچینو، جیمز کان، جین هکمن، جک نیلسون و – بله – کلینت ایستوود پیشنهاد کرد و همهی آنها عذر خواستند. سالها بعد ایستوود اظهار داشت که این نقش (همان مارتین شین) را به خاطر این رد کرده که حدس زده نقشآفرنی او باعث خواهد شد که از همان ابتدا بینندههای فیلم شک نکنند که ویلرد میتواند کورتز را بکشد و این کار را هم خواهد کرد و فقط بیصبرانه لحظهشماری خواهند کرد که چه وقت ویلرد تیر خلاص را شلیک میکند.
((وقتی اینجا بودم، میخواستم آنجا باشم؛ وقتی آنجا بودم همهی فکر و ذکرم این بود که دوباره به داخل جنگل برگردم.))
سروان بنجامین ال.ویلرد (مارتین شین)
وینسنت کنبی (نیویورک تایمز): ((اثری تکان دهنده. از لحاظ تکنیکی پیچیدهترین و استادانهترین فیلم جنگی است که تا به حال دیدهام.))
ادوارد گاترمن (سنفرانسیسکو کرانیکل): ((معجون غریبی است از افراطکاری و بلندپروازی که با درد و رنج و مصیبت طراحی و پیاده شده و جرقههای نبوغ نجاتاش داده است.))
سرهنگ کلیگور (رابرت دووال) رهبری دستهی هلیکوپترهایی را بر عهده دارد که رویشان بلندگو کار گذاشتهاند و موقع حمله به دهکدههای ویتنامی، قطعهی پرواز والکورهی واگنر را پخش میکنند و میتازند. او در صحنه هلیکوپترهای قاتل خود را به طرف دهکدهای فرستاد تا آن را از صفحه روزگار محو کنند و بدین ترتیب ساحل دریا را برای موجسواری آماده و امن نمایند.
در حالی که هلیکوپتر خودش به طرف مدرسهای پر از بچه شیرجه میرود، کلنل میگوید: ((بوش رو حس میکنی؟ بوش رو حس میکنی؟ ناپالم، جانم. هیچی تو دنیا همچین بو و عطری ندارد. صبحها عاشق بوی ناپالمام. میدونی، یه دفه یه تپهای رو دوازده ساعت تمام بمباران کردیم، وقتی کار تمام شد رفتم اون بالا اثری از یه دونهشونم پیدا نکردیم. چه برسه به جسدی از اون بدبختای بوگندو میدونی، توی تپه بویی میداد تو مایههای بوی بنزین. بویی میداد تو مایههای… پیروزی. یه روز بالاخره این جنگ تموم میشه…))
قتل هولناک مهرداد نیویورک؛ پروندهای که ایران را شوکه کرد در روزهای اخیر، خبر قتل…
گلوریا هاردی یکی از بازیگران جوان و بااستعداد ایرانی-فرانسوی است که در طی چند سال…
مهسا طهماسبی یکی از بازیگران جوان و پر استعداد سینما و تلویزیون ایران است که…
مقدمهای بر سینمای معاصر ایران سینمای ایران در سالهای اخیر تحولات زیادی را تجربه کرده…
حمله موشکی اخیر سپاه پاسداران به اهداف نظامی اسرائیل، بار دیگر موضوعاتی را در حوزه…
مارتین مول یکی از هنرمندان چندوجهی و تاثیرگذار در عرصه کمدی و هنرهای نمایشی است.…