#


قصه چراغ کرم خاکی

چراغ کرم خاکی
19 فوریه 2017 بدون نظر 4487 بازدید

قصه چراغ کرم خاکی

Rating: 1.0/5. From 1 vote.
Please wait...

چراغ کرم خاکی

کرم خاکی،یک خانه زیبا داشت . توی خانه اش همه چیز بود. تخت خواب، میز، صندلی، اما یک چیزنبود. خانه کرم خاکی تاریک بود و چراغ نداشت. اون می دونست ، که خانه اش زیر خاک، پس نمی تواند برای خانه اش چراغ درست کند، و هر چراغی زیر خاک، زود خاموش می شود؛

به همین خاطر، شب ها که می خواست کتاب بخواند، کنار در خانه اش، زیر نور ماه می نشست و مطالعه می کرد. هوا برفی و سرد شد، کرم خاکی دیگر نتوانست جلوی در خانه اش بنشیند. با خودش فکری کرد و به یاد دوستش «کرم شب تاب » افتاد.

پس راه افتاد و رفت و رفت تا به خانه ی کرم شب تاب رسید! کرم شب تاب از دیدن یک دوست، خیلی خوشحال شد و پرسید: « چی شده؟» کرم خاکی ماجرا برایش تعریف کرد. کرم شب تاب گفت:«من صبح ها از خورشید نور می گیرم و زیر خاک، نورم خاموش نمی شود، برای همین، همه جا می توانم کتاب بخوانم،  هر وقت بخواهی میام پیش تو، تا با هم کتاب بخوانیم>» کرم خاکی خوشحال شد و از کرم شب تاب دعوت کرد که با هم به خانه او بروند و کتاب بخوانند.

_ نام قهرمان قصه کرم خاکی

_مکان قصه: جنگل

_زمان قصه: شب

پیام قصه: کتاب خوانی

عناصر  قصه: کرم شب تاب، کتاب

Rating: 1.0/5. From 1 vote.
Please wait...
برچسب ها
به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

پاسخی بگذارید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *