#


قصه مسابقه ی رادیو

قصه مسابقه ی رادیو
25 فوریه 2017 بدون نظر 935 بازدید

قصه مسابقه ی رادیو

No votes yet.
Please wait...

مسابقه ی رادیویی

مادربزرگ کتاب می خواند صدای رادیو هم می آمد.مریم به کنار مادربزرگ آمد و سلام کرد مادر بزرگ با لبخندی مهربان به او گفت:سلام دخترم برایت شیرینی درست کرده ام بیا بنشین تا یک لیوان شیر هم برایت بیاورم.مریم تشکر کرد و کنار مادر بزرگ نشست و در حالیکه از مدرسه و دوستانش تعریف می کرد.شیر و شیرینی خوشمزه ی دست پخت مادر بزرگ را هم می خورد.ناگهان ساکت شد و توجهش به صدای رادیو جلب شد.از مادر بزرگ اجازه گرفت و صدای رادیو را کمی بلندتر کرد.مجری برنامه چیستانی مطرح کرده بود که مریم متوجه نشده بود در همین لحظه گوینده رادیـو دوباره گفت:یک بار دیگر چیستان را می خوانم خوب گوش بدهید و جواب آن را برای ما بفرستید شاید شما برنده باشید.

من یار مهربانم دانا و خوش بیانم

گویم سخن فراوان با آنکه بی زبانم

هرمشکلی که داری مشکل گشای آنم

پندت دهم فراوان من یار پند دانم

من دوستی هنرمند با سود و بی زیانم

از من مباش غافل من یار پند دانم

مادر بزرگ به مریم نگاه کرد و پرسید:خب جواب چیست؟مریم گفت:نمی دانم. مادربزرگ با مهربانی لبخندی زد و گفت:راهنمایی ات می کنم وقتی آمدی تویی اتاق من داشتم چه کار می کردم؟مریم گفت:کتاب می خواندید.مادربزرگ گفت:عزیزدلم جواب همین است.مریم با خوشحالی گفت:مادربزرگ کمکم می کنید جواب را به رادیو بفرستم؟مادر بزرگ با لبخند همیشگی گفت:بله دخترم حتما

نام قهرمان قصه:مریم

مکان قصه:خانه

زمان قصه:روز

پیام قصه:گوش دادن به رادیو

عناصر قصه:مادربزرگ کتاب شیر و شیرینی  رادیو

No votes yet.
Please wait...
برچسب ها
به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

پاسخی بگذارید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *