#


قصه قورباغه ی چاه نشین

قورباغه ی چاه نشین
20 فوریه 2017 بدون نظر 2257 بازدید

قصه قورباغه ی چاه نشین

No votes yet.
Please wait...

قورباغه ی چاه نشین

یکی بود یکی نبود در روزگاران گذشته قورباغه ای در چاهی زندگی می کرد.حوضچه ای در ته چاه بود و آب خنک و صافی داشت بطوری که قورباغه می توانست در آن شنا کند.حشره های کنجکاوی هم در ته چاه بودند که قوربـاغه گاهی یکی از آن ها را شکار می کرد.قورباغه فکر می کرد که این چاه همه ی  دنیاست.او نمی دانست که وقتی پاییز می رسد زمین چه رنگ و بویی دارد.او هرگز روی تنه ی درختی نشسته بود و هیچ وقت قوربـاغه ی دیگری را ندیده بود.تصمیم گرفت تا از دیواره ی چاه بالا برود و همین کار را هم کرد.سنگ های دور چاه را گرفت و یکی یکی بالا رفت.آفتاب بر درختان می تابید.نسیم برگ های درختان را تکان می داد.ناگهان قطرات باران خیسش کرد و خنک شد و شروع کرد به قورقور کردن.در همین موقع صدایی آشنا به گوشش رسید صدای قوربـاغه ها بود که زیر باران قورقور می کردند و آمدن فصل پاییز را خبر می دادند.

نام قهرمان قصه:قـورباغه

مکان قصه:چاه

زمان قصه:فصل پاییز

پیام قصه:آواز خواندن قوربـاغه ها با بارش باران پاییزی

عناصر قصه:برگ درختان  باران

No votes yet.
Please wait...
برچسب ها
به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

پاسخی بگذارید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *