#


بستنی جادوئی

بستنی جادوئی
19 فوریه 2017 بدون نظر 5457 بازدید

بستنی جادوئی

No votes yet.
Please wait...

بستنی جادوئی

علی یک بستنی خرید ناگهان بستنی به سخن آمد و به علی گفت:آهای صبر کن اگر مرا فوری نخوری من به تو چیزهای خوبی یاد می دهم.علی با تعجب گفت:تو غیر از اینکه می تونی حرف بزنی یادهم می دهی؟بسـتنی پاسخ داد البته اگر تو کاغذ روی مرا پاره کنی من به تو چیزهای خوبی یاد می دهم بعد از آن می توانی مرا بخوری.علی خندید کاغذ روی بستنی را پاره کرد بسـتنی گفت:مواظب باش الان از بدن من دود سفید بیرون می آید.علی به بستنی نگاه کرد و گفت:اما این دود سفید نیست این بخار است که در نتیجه ی سرد شدن هوای اطراف به وجود می آید.

بسـتنی خندید و گفت آفرین!سپس از بسـتنی ذرات سفیدی بیرون آمد که مثل آرد سفید بود بستنی به علی گفت:این آرد سفید را کی روی من پاشیده است؟علی لبخندی زد و گفت:این آرد سفید نیست بخاطر این است که بدن هوای گرم اطراف را به داخل می کشد و در واقع این ذرات همان عرق بدت هستند.

بسـتنی بازهم گفت:آفرین!در این موقع بستنی جستی زد و داخل لیوانی که روی میز بود پرید.لحظه ای بعد به دیواره های لیوان قطراتی مثل اشک نقش بست بستنی خنده ای کرد و گفت من به لیوان گفتم گریه کن اوهم فوری گریه کرد می بینی چطور اشک می ریزد.علی بالبخندی گفت:اینها قطرات اشک نیستند بلکه شبنم هستند پیداشدن آن ها به این دلیل است که هوای داخل لیوان بخاطر وجود تو سرد شده است و هوای بیرون گرم تر است.حالا لیوان عرق کرده و قطره های آب روی آن دیده می شود.به این ترتیب علی به تمام پرسش های بستـنی پاسخ صحیح داد.بستنی هم به او گفت:پس حالا که تمام معماها را خوب حل کردی و پاسخ صحیح دادی مرا بخور تا آب نشوم.
نام قهرمان قصه:علی و بستنی
مکان قصه:بسـتنی فروشی
زمان قصه:صبح
پیام قصه:تفاوت هوای سرد و گرم
عناصرقصه:بخار شبنم لیوان بستنی

No votes yet.
Please wait...
برچسب ها
به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

پاسخی بگذارید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *