#


فیلم پل رودخانه کوای 1957

فیلم پل رودخانه کوای 1957
13 فوریه 2017 بدون نظر 3369 بازدید

فیلم پل رودخانه کوای 1957

مروری بر فیلم پل رودخانه کوای 1957

خلاصه داستان

اسرا در حال جوک گفتن و حفر گورهای بیشترند که ناگهان گروهی سرباز بریتانیایی که تازه به اسارت گرفته شده­اند وارد اردوگاه می­شوند و نظام ژاپنی که بر کار اسرا نظارت دارد سرشان داد می­زند: «جوک بی جوک… کارو تموم کنین. بِکَنید، بِکَنید!» دیری نگذشته که یک زورآزمایی روانی بین فرمانده­ی ژاپنی اردوگاه، سرهنگ سایتو (سسو هایاکاوا) و سرهنگ نیکلسون (اَلک گینس) از اسرای جدید، در می­گیرد. مسئله این است که آیا اسرای انگلیسی در ساختن پلی استراتژیک که ژاپنی­ها بر تکمیل­اش مصراند، شرکت خواهند کرد یا خیر.

با ادامه­ی لجبازی و سرسختی فرمانده­ی بریتانیایی، ژاپنی­ها او را به «انفرادی» می­اندازند و اسرای انگلیسی هم بدون روحیه­ای که نیکلسون به وجودشان دمیده، دیگر دل به بیگاری نمی­دهند. سرهنگ نیکلسون پس از شب­ها و روزهای سختی که در انفرادی می­گذراند سرانجام آزاد و با استقبال همقطارانش روبرو می­شود ولی غذاهای رنگارنگی که جلویش می­گذارند رد می­کند و به آنها لب نمی­زند. نیکلسون آستین بالا می­زند و به اتفاق خبره­ترین مردان­اش، شروع به ساختن بهترین پل ممکن می­کند؛ آن هم در حالی که می­داند این پل، تلاش­های جنگی نیروهای خودشان را بی­ثمر خواهد کرد.

از سوی دیگر، جوخه­ای از مردان به جنگل می­زنند تا پل را ویران نمایند ولی در مأموریتی که یکی از نفس­گیرترین سکانس­های اکشن تاریخ سینماست «فقط تا حدی» در مأموریت خویش موفق می­شوند!

کارگردان: دیوید لین. نویسنده­ی فیلنامه: مایکل ویلسون؛ براساس رمان پلی بر روی رودخانه نوشته­ی پی­یر بول. بازیگران: ویلیام هولدن (سرگرد شیرز)، الک گینس (سرهنگ نیکلسون)، جک هاوکینز (سرگرد واردن)، سسو هایاکاوا (سرهنگ سایتو). تهیه کننده: سام اسپیگل / محصول کمپانی کلمبیا. مدت: 161 دقیقه. بودجه: 3 میلیون دلار. فروش: 3/33 میلیون دلار.

اسکارها:

  • بهترین فیلم.
  • بهترین کارگردان: دیوید لین.
  • بهترین بازیگر مرد: الک گینس.
  • بهترین فیلمبرداری: جک هیلیارد.
  • بهترین تدوین: پیتر تیلور.
  • بهترین موسیقی: مالکوم آرنولد.
  • بهترین فیلنامه­ی اقتباسی: پی­یر بول، کارل فورمن و مایکل ویلسون.

نامزدی­های اسکار:

  • بهترین بازیگر مرد نقش دوم: سسو هایاکاوا.

سایر برندگار اسکار 1957:

  • بهترین بازیگر زن: جون وودوارد (سه چهره­ی ایو).
  • بهترین بازیگر مرد نقش دوم: رد باتمز (سایونارا).
  • بهترین بازیگر زن نقش دوم: میوشی اومه کی (سایونارا).

دیوانگی، دیوانگی، دیوانگی!

در حالی که گروه اسرای بریتانیایی با قدم­های سنگین نظامی وارد اردوگاه ژاپنی­ها می­شوند، می­توان گرما و رطوبت جنگل­های استوایی را حس کرد. سپس در حالی که لج و لجبازی دو فرمانده خیره­سر ژاپنی و بریتانیایی بالا می­گیرد، گرما به درجه­ی ذوب کننده­اش می­رسد. از یک طرف سرهنگِ انگلیسی، نیکلسونِ مغرور و انعطاف ناپذیر (الک گینس) را داریم که با اتکا به نسخه­ای پاره­پوره از «پیمان ژنو» و بند و تبصره­هایش از تن دادن به اعمال شاقه سر باز می­زند «چون یک افسر است» و همین باعث می­شود که در یک قفس داغ و غیر قابل تحمل انداخته شود.

و از طرف دیگر فرماندهی اسارت­گیر ژاپنی که به همان اندازه سرسخت و مغرور است و اصرار دارد که نیکلسون و همقطاران اسیرش در ساختن آن پلِ استراتژیک کمک کنند: «تو از پیمان برام صحبت می­کنی؟ کدام پیمان؟ پیمانِ آدم­های بزدل؟ تو از پیمان سربازان چه می­دانی؟ از پیمان سامورایی­ها؟ هیچ چیز.»

دیوید لین در اینجا پر محتواترین فیلم خود را ساخته، از بیهودگی و دیوانگی جنگ پرده برداشته و رویارویی دو کشور امپریالیتس در دو قطب فرهنگی متفاوت را به تصویر کشیده. در نهایت، غرورِ خودمحورانه­ی آنها بیشتر تشابهات آنها را رو می­کند تا تفاوت­هایشان را.

 

بازیگران

الک گینس: مطابق معمول، نقش سرهنگ نیکلسون مقرراتی و وظیفه­شناس را با هنرنمایی خاص خودش ایفا کرد. او اگر چه در مراسم اسکار شرکت نکرد ولی جایزه­ی اسکار به خاطر تلاش­هایش نصیب برد. ولی جالب است بازیگری که چند دهه­ای فعالیت داشت و دو نسل از سینما­دوستان را مسحور خود کرده بود، در این سال­ها به خاطر حضورش در جنگ­های ستاره­ای در نقش اوبی-وان کنوبی و نگهبان «نیرو» به چهره و صدایی آشنا برای نسل جدید تبدیل شده. گینس در انتظارات بزرگ (1946) دیوید لین، فراموش نشدنی است؛

همچنین در اولیور تویست (1948) و دوریت کوچولو (نامزدی اسکار، 1988). وی در این فیلم­ها نیز فوق­العاده است: مردی در کت و شلوار سفید (1951)، دار و دسته­ی لاوندر هیل (نامزدی اسکار، 1951)، قاتلین پیرزن (1955)، پوزه­ی اسب (نامزدی اسکار، 1958)، مأمور ما در هاوانا (1960)، دکتر ژیواگو (1965) و گذری به هند (1984).

ویلیام هولدن: در نقش شیرز، سرباز نیروی دریایی کهنه­کار و کماندویی که به فیلسوفی بشردوست مبدل شده، می­گوید: «وظیفه سربازها این است که مثل آدم زندگی کنند و زندگی خود را فدای قواعد و ضوابط جنگ نکنند.» هولدن پسر طلایی هالیوود بود که با فیلم­هایی چون شهر ما (1940) یکی از ستارگان مطرح آن روزگار شد و بعداً در آثار مهمی چون سانست بلوار (1950) و

بازداشتگاه شماره­ی 17 (جایزه­ی اسکار، 1953) بازی کرد و با این فیلم­ها به کارش ادامه داد: سابرینا (1954)، عشق چیز باشکوهی است و پیک نیک (هردو در 1955)، این گروه خشن (1969)، برج جهنمی (1974) و شبکه (1976). آخرین فیلم­هایش عبارتند از: فدورا (1978) و S.O.S (1981).

سسو هایاکاوا: نخستین ستاره­ی مهم زردپوست هالیوودی بود. او در نقش سایتو، سرهنگ متین و در عین حال آتشین مزاج ژاپنی، بیشتر به یک پرورش دهنده­ی گل و گیاه می­آید تا کسی که یک اردوگاه جنگی را می­گرداند! از اواخر دهه­ی 1940 و با توکیو جو (1949) هایاکاوا یک بازیگر تیپ­ساز موفق بود و در این فیلم­ها قابل رویت: سه نفر به خانه بازگشتند (1950)، خانه­ی خیزرانی (1955)، پسرک گیشا (1958)،  خانه­های اربابی سبز (1959)، خانواده­ی رابینسون سوئیسی و موج بزرگ (هر دو در 1960).

کارگردان

اگرچه دیوید لین فیلم­های زیادی را کارگردانی نکرده ولی آثار حماسی و باشکوه­اش همیشه از خوش­سلیقه­گی و صنعت­گری حرفه­ای و بی­نظیرش حکایت داشته­اند. لین زندگی حرفه­اش را با کارگردانی مشترک (به اتفاق نوئل کاورد) در آن خدمت می­کنیم (1942) آغاز کرد ولی با برخورد کوتاه (1945) بود که واقعا نخستین فیلم خود را ساخت و نامزد جایزه­ی اسکار شد. سپس پشت هم دو تاب معروف چالز دیکنز، انتظارات بزرگ (1946) و اولیور تویست (نامزدی اسکار، 1948) را به فیلم درآورد.

باقی فیلم­هایش همگی از لحاظ تجاری و هنری موفق بودند: فصل تابستان (نامزدی اسکار، 1955)، پل رودخانه­ی کوای (نامزدی اسکار، 1957)، لارنس عربستان (نامزدی اسکار، 1962) و دکتر ژیواگو (نامزدی اسکار، 1965) تهیه و تدارک Bounty (نعمت، 1980)اش به جایی نرسید و فیلم توسط دیگران ساخته شد. وی پس از کارگردانی گذری به هند (نامزدی اسکار، 1984) درگذشت.

پشت صحنه

  • سه ماه و نیم فیلمبرداری در لوکیشن سیلان باعث شد همسر دیوید لین از وی طلاق بگیرد. همسر مربوطه، دیوید لین را به دادگاه کشاند و از او به خاطر «فرار از زندگی و وظایف زناشویی» شکایت کرد و غرامت گرفت.
  • هاوارد هاکس پس از شکست تجاری سرزمین فراعنه (1955) پیشنهاد کارگردانی پل رودخانه­ی کوای را نپذیرفت. تصور نمی­کرد که فیلم فروشی کند و تحمل دو شکست تجاری پشت هم را نداشت. وی ضمنا نگرانی فیلمی بود که همه­ی شخصیت­هایش مرداند.
  • مایکل ویلسون و کارل فورمن (نویسندگان فیلنامه) که از سوی کمیته­ی فعالیت­های ضدآمریکایی سناتور مک­کارتی، اسم­شان در «فهرست سیاه» قرار گرفته بود، نام­شان در عنوان­بندی نیامد.
  • نام پی­یر بول فرانسوی به عنوان فیلنامه­نویس آمد و اسکار نیز به وی تعلق گرفت که رمان را در زادگاه­اش چاپ کرده و یک کلمه هم انگلیسی نمی­­دانست. در سال 1984 آکادمی اسکار، با یادآوری آنچه گذشته، اسکاری دیر هنگام به فورمن و ویلسون اهدا کرد. ویلسون زنده نبود تا در مراسم شرکت کند و فورمن نیز یک روز پس از اعلام این تصمیم­گیری درگذشت. وقتی فیلم تصحیح رنگ شد، نام آن دو نیز به عنوان­بندی علاوه گردید.
  • ساختن پل واقعی کوای به کمک 500 کارگر و 35 فیل، 8 ماه طول کشید؛ اگرچه در فیلم ساختن­اش فقط دو ماه به طول می­انجامد. در پایان آن را در عرض چند ثانیه نابود کردند. کل هزینه­ی بنای پل 85 هزار پوند تمام شد. ساختن آن حتی قبل از انتخاب بازیگرها آغازشده بود.

جملات به یاد ماندنی

«اتفاقا همیشه کسی  را انتخاب کنید که می­گویند به درد نقش نمی­خورد! نتیجه کسالت بار نخواهد بود.»

دیوید لین

«بازیگرها سر صحنه می­توانند واقعا کُفر شما را درآورند؛ ولی خب از شام خوردن با آنها لذت می­برم»

دیوید لین

نظر منتقدها

بازلی کراوتر (نیویورک تایمز): «برای توصیف مهارتی که در ساختن این فیلم به کار رفته فقط و فقط از یک کلمه باید استفاده کرد: خارق­العاده»

قرار بود چی بشه، چی شد

n  وقتی به چالز لافتون نقش الک گینس را پیشنهاد کردند به بهانه­ی گرمای لوکیشن (کشور سیلان)،  مورچه­ها و اینکه تحمل زندانی شدن در یک «حلفدونی داغ» را ندارد، نقش را رد کرد. نوئل کاورد، رونالد کولمن، رالف ریچاردسن، ری میلاند و جیمز میسون از دیگر بازیگرانی بودند که نقش سرهنگ نیکلسون به آنان پیشنهاد گردید.

n بد نبود کری گرانت را در نقش شیرز می­دیدیم ولی او نیز این نقش را که نصیب ویلیام هولدن شد، قبول نکرد.

صحنه فراموش نشدنی

بریتانیایی­ها که  از وجود این پل و اهمیت استراتژیک­اش باخبر شده­اند، گروهی کماندویی تشکیل می­دهند تا بعد با چتر نجات در جنگل فرود آیند و آن را منفجر نمایند. در صحنه­ای هیجان­انگیز کاندوها به منطقه نزدیک می­شوند و مواد منفجره را در رودخانه کار می­گذارند اما صبح روز بعد متوجه می­شوند که آب رودخانه پایین رفته و پایین رفتن آب باعث نمایان شدن مواد کارگذاری شده است.

در نهایت دل دادن بی راه نیکلسون به پل­اش آشکار می­شود ولی ما به خصوص در لحظات پایانی به این نکته پی می­بریم: او با غرور و افتخار بر روی پل گام برمی­دارد، متوجه سیم­های دینامیت در آب­های کم عمق رودخانه می­شود و با عجله خود را به آنها می­رساند تا مطمئن شود که آنچه به چشم دیده، واقعیت دارد.

سپس به سایتو که دنبال­اش می­آید، می­گوید: «اتفاقاتی غیرعادی افتاده. فکر می­کنم بهتر است قبل از سر رسیدن قطار، نگاهی به اطراف بیندازیم.» در پس زمینه صدای قطار به گوش­مان می­رسد و لحظه­ای به فکر می­افتیم که آیا بریتانیایی­ها بالاخره موفق می­شوند پل را منفجر کنند یا خیر؟ به ویژه حالا که نیکلسون تصمیم قطعی گرفته جلوی این اقدام را بگیرد.

یکی از کماندوهای بریتانیایی به جوانی در زیر پل علامت می­دهد: «بچه باید این کارو بکنی؛ باید الان این کارو بکنی!» نیکلسون که برای لحظاتی، عشق و غرورش نسبت به پلی که ساخته، در نقطه­ی مقابل ملاحظات نظامی کشورش قرار گرفته، سعی می­کند سیم­ها را قطع کند. جوانک ضربه­ای چاقو به سایتو می­زند و سپس با نیکلسون گلاویز شده و بر روی زمین می­غلطند. رهبر کماندوهای بریتانیایی به طرف شیرز و نیکلسون شلیک کرده و آنها را مجروح می­کند.

اینجاست که تازه نیکلسون درمی­یابد که داشته جلوی عملیات سربازان کشور خودش را سد می­کرده و یکدفعه به خود می­آید و می­گوید: «خدایا چکار کردم؟!!» درست در لحظه­ای که قطار از روی پل عبور می­نماید، نیکلسون نیمه جان بر سر پا می­ایستد و سپس در حالی که به شدت مجروح شده بر زمین و بر روی پیستون دینامیت می­افتد و با این کار پل عزیزش را منفجر کرده و همراه با آن قطار حامل سربازان ژاپنی را به درون رودخانه می­فرستد. این کار عمدی بود یا ناخودآگاه صورت گرفت؟ پزشک اسیر بریتانیایی که تمامی این ماجرا را از ارتفاعی بالاتر شاهد بوده، تراژدی جنگ را در چند کلام خلاصه می­کند: «دیوانگی، دیوانگی، دیوانگی!»

 

به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

پاسخی بگذارید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *