#


فیلم قدرتمند،کوبنده و تلخ

فیلم قدرتمند،کوبنده و تلخ
12 فوریه 2017 بدون نظر 1865 بازدید

فیلم قدرتمند،کوبنده و تلخ

مروری بر فیلم قدرتمند،کوبنده و  تلخ

کارگردان: بیلی وایلدر. نویسندگان فیلمنامه: چارلز براکت، د.ام. مارشمن جونیور، بیلی وایلدر. بازیگران: ویلیام هولدن (جو گیلیس)، گلوریا سوآنسون (نورما دزموند)، اریک فن اشتروهایم (مکس فن­میرلینگ)، نانسی اولسن (بتی شیفر)، فرد کلارک (شلدریک)، لوید گاف (مورینو)، جک وب (آرتی گرین)، سیسیل ب.دومیل (خودش)، باستر کیتون (خودش)، آنا کیونلسون (خودش)، جو.بی. وارنر (خودش). تهیه­کننده: چارلز براکت. محصول کمپانی پارامونت. مدت: 100 دقیقه. بودجه: 7/1 میلیون دلار. فروش: 5/3 میلیون دلار.

اسکارها:

  • بهترین فیلم: چارلز براکت، د. ام. مارشمن جونیور و بیلی وایلدر.
  • بهترین موسیقی متن: فرانتز واکسمن.
  • بهترین طراحی صحنه و دکور: هانس دریر، جان میهن، سام کامر و ری مویر.

نامزدهای اسکار:

  • بهترین کارگردان: بیلی وایلدر.
  • بهترین بازیگر زن: گلوریا سوآنسون.
  • بهترین بازیگر مرد: ویلیام هولدن.
  • بهترین بازیگر زن نقش دوم: نانسی اولسن.
  • بهترین بازیگر مرد نقش دوم: اریک فن اشتروهایم.

سایر برندگان اسکار 1950:

  • بهترین فیلم: همه چیز درباره­ی ایو.
  • بهترین کارگردان: جوزف ال. منکیه­ویچ (همه چیز درباره­ی ایو).
  • بهترین بازیگر مرد: خوزه فررر (سیرانو دوبرژوراک).
  • بهترین بازیگر زن: جودی هالیدی (متولد دیروز).
  • بهترین بازیگر مرد نقش دوم: جورج سندرز (همه چیز درباره­ی ایو).
  • بهترین بازیگر زن نقش دوم: جوزفین هال (هاروی).

لایه ­ی تاریک و نهفته­ ی هالیوود

از همه چیز درباره­ی ایو گذشته (که باور کنید یا نه، در همان سال 1950 ساخته شده) سانست بلوار بیش از هر فیلم دیگری دیالوگ­هایش مدام در اینجا و آنجا نقل شده و نشان می­دهد که از آن زمان تا به امروز هالیوود چه چیزی را از دست داده: قدرت و کوبندگی جملاتی که خیلی دقیق و مناسب انتخاب شده­اند. سانست بلوار، هجویه­ی «نوآر»ی است با شخصیت­های بالغ. درست است که این­ها موجوداتی خودخواه­اند که امیدی به رستگاری­شان وجود ندارد ولی نگاه کنید که چقدر خوب لباس می­پوشند و چه خوب حرف می­زنند! شخصیت­های غیراحساساتی، که جذابیت­شان نیز از همین مسئله سرچشمه می­گیرد. حالا شاید بیلی وایلدر می­خواسته جنبه تاریک و نهفته­ی هالیوود را نشان دهد ولی ضمنا به طور وصف­ناپذیری موفق شده جنبه­ای اسطوره­ای/ افسانه­ای به فیلم­اش بدهد. نورما، ستاره­ی سابق سینمای صامت شکوه می­کند که چطور «حرف، حرف، حرف»، سینما را ضایع و نابود کرده؛ خب این یکی را نکرده، خانم جان.

بازیگران:

گلوریا سوآنسون: وقتی وایلدر و براکت با سوآنسون تماس گرفتند و از او برای بازی در فیلم­شان دعوت کردند، سوآنسون بیست سالی بود از عالم سینما کنار کشیده بود. او با خشم فریاد زد: «تست بازیگری؟! به خاطر چی؟ به خاطر اینکه مطمئن شوید که هنوز زنده­ام؟» او به عنوان یکی از الهه­های دوران صامت، چنان ستاره­گی خود را برنامه­ریزی کرده بود که یک بار قبل از رسیدن به ایستگاه قطار لس­آنجلس، به روسای استودیو تلگرام زد: «لطفا استقبال گرم ترتیب داده شود.» سانست بلوار زندگی حرفه­ای سوآنسون را –اگرچه برای مدتی کوتاه- احیا کرد ولی از بخت بد، اسکارش را در مقابل بازیگری تازه­کار، جودی هالیدی، از کف داد. در سال 1957، سوآنسون سعی کرد سانست بلوار را به صورت یک کمدی موزیکال در برادوی روی صحنه ببرد، ولی نتوانست کمپانی پارامونت را به فروش حق و حقوق اقتباس تئاتری فیلم راضی نماید.

ویلیام هولدن:

زندگی حرفه­ای هولدن، برعکس، پس از سانست بلوار شکوفا شد و با دو ساخته­ی دیگر وایلدر بازداشتگاه شماره 17 (اسکار بهترین بازیگر، 1953) و سابرینا (1954)، تبدیل به شمایل مردانه­ی دهه­ی 1950 گردید. هولدن در یک حادثه­ی تمام­عیار هالیوودی، شب­هنگام در خانه­اش از بالای پله سقوط کرد و بر اثر اصابت سرش به میز و خونریزی مغزی، درگذشت.

اریک فن­اشتروهایم: این آخرین فیلم اشتروهایم بود و با آنکه نامزد جایزه­ی اسکار شد ولی خودش همیشه از این فیلم با لحنی تحقیرآمیز با عنوان «همون نقش پیشخدمتی» یاد می­نمود، چون احساس می­کرد پس از آن دوره­ی کارگردانیِ پرافتخار در دهه­ی 1920، باعث سرافکندگی­اش است. یکی از معروف­ترین فیلم­های اشتروهایم در آن دوره، ملکه کلی (1928) با شرکت سوآنسون است که نامزد آن موقع خانم، جوزف کندی تهیه­اش کرد.

نانسی اولسن: زیادی معمولی بود تا به جایگاه ستاره­گی برسد. او البته در زندگی خصوصی به خاطر ازدواج­اش با آلن.جی.لرنر (ترانه­سرای بانوی زیبای من) موفقیت بیشتری کسب کرد.

قرار بود چی بشه، چی شد

قرار بود مونتگمری کلیفت نقش جوگیلیس را بازی کند؛ این البته قابل تصور است، ولی تصور می وست در نقش نورما دشوار است.

پشت صحنه

  • می­گویند نام نورما دزموند از ترکیب نام ویلیام دزموند، کارگردان مقتول دوران صامت و ستاره­ای به نام میبل نورمند ترکیب شده که این آخری یکی از عناصر اصلی دو پرونده­ی قتل آن کارگردان محسوب می­شد.
  • اریک فن اشتروهایم که به هر هنر و فنی وارد بود به جز رانندگی، مجبور شد پشت رُل بنشیند تا نورما و جو را به داخل استودیوهای پارامونت ببرد. او موفق شد آن اتومبیل کلکسیون را به دروازه­ی معروف پارامونت بکوبد.

دیالوگ شاهکار

جو:  شما نورما دزموند هستین. قدیما توی فیلمای صامت بازی می­کردین. یه زمانی بزرگ بودین.

نورما: من هنوز بزرگ «هستم»؛ این فیلم­ها هستن که کوچیک شدن!

جملات به یادماندنی

«از همه­ی آدم­های خلاق و هنرمند باید خواسته شود که هر سال، سه ماه از کالیفرنیا خارج شوند.»

گلوریا سوآنسون

«من فقط فیلم­هایی ساختم که دوست داشتم ببینم.»

بیلی وایلدر

نظر منتقدها

تامس پرایور (نیویورک تایمز): «بیننده را مسحور می­کند و او را تا اوج غم­انگیز داستان بر روی صندلی­اش میخکوب نگه می­دارد. داستانی کوبنده در باب جاه­طلبی­ها و سرخوردگی­ها که موفق می­شود زندگی را در آن شهر مقوایی برای آنها که در بیرون از آن زندگی می­کنند، به شدت جذاب جلوه دهد.»

لویی بی.مه­یر (به بیلی وایلدر پس از نخستین نمایش خصوصی فیلم): «حرامزاده­ی تخم جن! تو دستی را که بزرگ­ات کرده و به تو غذا داده، گاز گرفتی و باعث بی­آبرویی صنعتی شدی که تو را به وجود آورده است!»

کمپانی پارامونت با نورما تماس می­گیرد و او هم خیال برش می­دارد که کارگردان دوران صامت­اش، سیسیل بی.دومیل تصمیم گرفته فیلم «بازگشت» او را به عالم سینما، کارگردانی کند. در حالی که نورما، جو و مکس را نیز دنبال خود راه انداخته، به دم دروازه­ی استودیو می­رسند و در آنجا نگهبان ورودی نورما را باز می­شناسد و به داخل استودیو هدایت می­کند.

سیسیل بی.دومیل از ورودش مطلع می­شود و او را به داخل استودیویی که در آن مشغول فیلمبرداری است، می­آورد. در آنجا یکی از متصدیان نور، ستون نور خیره­کننده­ای را به نورما می­اندازد. نورما که البته یکه خورده، خلی زود خودش را گم می­کند و در تنها دنیایی که می­شناسد، غرق می­شود. بازیگرها و فنی­های فیلم دومیل برایش کف می­زنند. او در اوج افتخار است و بی­خبر از اینکه پارامونت صرفا می­خواسته اتومبیل­اش را برای یکی از فیلم­های جاده­ای باب هوپ/ بینگ کرازبی قرض بگیرد.

خلاصه داستان

جو گیلیس (ویلیام هولدن)، فیلمنامه­نویس مُفلس، رودست طلبکارانش می­زند و اتومبیل­اش را در گاراژ یک خانه اربابیِ مخوفِ بورلی هیلز پنهان می­کند. سرپیشخدمت خانه (اریک فن­اشتروهایم) او را جای مأمور کفن و دفنی می­گیرد که صدا زده­اند تا یک میمون دست­آموز خانگی را به خاک بسپارد. در همانجا از جو دعوت می­شود تا خانم خانه را ملاقات نماید و اینجاست که وی، صاحب خانه را باز می­شناسد و می­فهمد که نورما دزموند (گلوریا سوآنسون) ستاره­ی سابق سینمای صامت است. وقتی نورما به حرفه­ی جو پی می­برد، کنجکاوی­اش برانگیخته می­شود.

نورما فیلمنامه­ای درباره­ی سالومه دارد که در واقع آن را برای «بازگشت»­اش به عالم سینما در نظر گرفته و مدت­ها روی آن کار کرده و به زعم خودش فقط به ویرایشی در اینجا و آنجا نیاز دارد. جو نگاهی به آن فیلمنامه­ی مسخره می­اندازد و متوجه می­شود که این فرصتی است که می­تواند دوباره به کارش رونقی بدهد. او در بدو امر تصور می­کند نورما را در تارهای خود اسیر کرده ولی هنگامی پی می­برد که این در واقع نورماست که وی را به دام انداخته که دیگر خیلی دیر شده است.

دیری نمی­گذرد که نورما او را وسوسه کرده و هدیه­بارانش می­کند. با وجود تقاضاهای دوست دختر جوانی (نانسی اولسن) که در بخش فیلمنامه­نویسی کمپانی پارامونت کار می­کند و او را به همکاری دعوت کرده، جو آنقدر، زندگی جدید به مذاقش مزه کرده که دیگر نمی­تواند خود را راضی نماید که باز به زندگی قدیم­اش برگردد. ولی در نهایت، وجدان­اش بیدار می­شود و تصمیم می­گیرد از نورما جدا شود. اما نورما در خشمی دیوانه­وار، پایان دیگری برای داستان جو در نظر گرفته است.

 

کارگردان

وایلدر از سانست بلوار به عنوان فیلم محبوب­اش یاد می­کرد. اگر چه درجریان فیلمبرداری همین فیلم بود که جر و بحثی به رابطه­ی دوستانه و شراکت­اش با چارل براکت، همکار فیلمنامه­نویس و تهیه­کننده­اش پایان داد. وایلدر، یهودی مهاجری که از آلمان نازی گریخته بود، نگرش گزنده و بدبینانه­ای به زندگی داشت که به شدت به کار فیلمنامه­های «نوآر»ش می­آمد و به عنوان کارگردان، همین دیدگاه، بُرنده­تر و کاراتر هم می­شد. در صحنه­ی اقدام به خودکشی نورما، روکرد به فیلمبردارش گفت: «جانی، همون رگ زدن معمولی است، Out of Focus (تار) بگیرش. می­خوام جایزه­ی بهترین فیلم خارجی رو بگیرم.»

در نمایش آزمایشی فیلم، وایلدر به شدت از واکنش مردم که به سکانس افتتاحیه­اش خندیده بودند، دلچرکین و نگران شد. در این سکانس جو گیلیس را در سردخانه می­بینیم که از روز برانکاردش بلند می­شود و برای سایر مرده­ها تعریف می­کند که چطور مرده است. وایلدر بلافاصله به استودیو برگشت و سکانس معروف افتتاحیه فعلی­اش را نوشت که طیِ آن، گیلیس در حالی که مرده و جسدش بر روی استخر خانه نورما دزموند شناور است، داستان را تعریف می­کند. دروبین­های زیر آبی هنوز به اندازه­ی امروز پیشرفت نکرده بودند و برای داشتن تصویری واضح، وایلدر به فکرش رسید که در کف استخر آینه­ای تعبیه کنند که تصویر را منعکس نماید. معمولا رفتار خوبی با بازیگرهایش نداشت ولی سوآنسون از همکاری با او لذت برد.

پس از فیلمبرداری آخرین نمای فیلم- پائین آمدن دزموند دیوانه از پله­ها- سوآنسون مثل بچه­ها خود را در آغوش وایلدر انداخت و گریست. وایلدر در دفاع از دکورهای عظیم و بالا زدن بودجه (سیسیل بی.دومیل برای همان صحنه­ی کوتاهی که در فیلم ظاهر شد و یک برداشت اضافی سریع، 20 هزار دلار پایش حساب کرد) به خبرنگارها گفت: «هیچ وقت هیچ مردی به زن­اش نگفته: “بیا بریم این فیلمو ببینیم، کارگردان­اش اونو زیر بودجه تموم کرده.”»

برچسب ها برچسب‌ها:, , , ,
به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

پاسخی بگذارید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *